پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۲

ص.28

سیاست انگلیسی ؟!

" یک توضیح لازم : میل ندارم نام اشخاص را ببرم عده ای از دنیا رفته اند وعده ای هم مانند خود او با زندگی ومرگ جدال میکنند ، آنچه را که ذهنم یاری میکند روی صفحه میاورم ، ودرنهایت آنکه باید بگویم  این خود بینان که آنهمه لاف وگزاف میزدند هیچکدام آن " گاو اخته نبودند " این نرگوساله ای که مردانگی تازه  اش را میخواست درچراگاهی رها کند از بخت بد من سر راهش قرار  گر فتم ، این جوانان روشنفکر نما که میل داشتند پشت بر  بورژاوی های شهرستانی آن سر زمین بکنند خود در نیمه راه قیمه میشدند آبهای ناشناخته ای که لبریز از لجن بود ومیخواستند درآن به شنا بپردازند ودیگران را نیر  با خود به آن لجن زار ببرند وچون زنبورهای یک کندو به دورادبیات دور دست میچرخیدند واصرار داشتند که زهر آنرا بنام شهد بکا م دیگر ان نیر  بریزند درعین حال هر کدام گوشه یک کاسه پر  وپیمان را گرفته بودند ومیخوردند وسیر هم نمیشدند برایشان همه چیز  درآنسوی آبهای سرد بود وسپس قاره امریکا را انتخاب می کردند ! واین نوجوان درتاریکی به دنبال شمع نورانی میگشت کور مال کور مال میل داشت به همه چیز خیلی زود دست بیاندازد وبرای ویران ساختن دیگران ، هیچ ابایی نداشت . هر تهمت ناروایی وهر زخم زبانی وهر  کشیده ای دربناگوش وریختن مشروب درون لیوان به صورت طرف مقابلش برایش یکنوع قهرمانی بودو درانتظار دوئل مینشت !.

--------------------------------------------------------ثریا------

مسئله بچه دار شدن  تقریبا بین ما حل شده بود ، او میلی به پدر شدن نداشت وتز او همیشه این بود که :

انگلیسی ها اول خانه دارند ، بعد اتومبیل وسپس پس انداز ودست آخر بچه ! بنا براین با این حقوق چندر قاز ما واینهمه مشگلات هیچگاه من نخواهم توانست طعم مادری را بچشم .

ما که انگلیسی نبودیم ، طرز زندگی آنها بما مربوط نمیشود ! اکثر زنان ایرانی همیشه درآرزوی مادر بودن میسوختند خود من از بچگی مادر بودم عروسکهایم همه فرزندانم بودند ، خوب ، تکلیف روشن بود .

هفته بعد رسما بمن گفت که باید از هم جدا شویم من زنی نیستم که لیاقت !!! آن مرد بزرگ را داشته باشم ، وزنی نیستم که بتوانم نردبان ترقی او باشم یک زن "اومل" خجالتی تو سری خور که میبایست کتک هم بخورم ، بی سواد وبی تمدن ! تنها با یک چهره زیبا ویک صدای مطبوع وکمی احساس که نمیتوان همسر چنین بزرگوار ی بود.

فردای آنروز که این حرف را شنیدم ودرچهره اش تصمیم قاطع را دیدم به هنگام مرتب کردن تختخواب ، رو به آسمان کردم وگفتم :

پرودگارا ، من بتو ایمان کامل دارم ، مرا با برگه طلاق به آن خانه لعنتی برنگردان ، خودت مرا بیوه کن وهر صلاحی که میدانی ، زیادی خسته ام خیلی خسته شدم کار را بتو واگذار میکنم .

لباس پوشیدم وعازم رفتن به سر کارم شدم ناهار قرار بود برای آخرین بار درکنار مادرم بخوریم وباو بگویم که میخواهیم از یکدیگر جدا شویم . بقیه دارد

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 29/5/13

هیچ نظری موجود نیست: