سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

عاشقانه

تو بگوی با زبان دل خویش /اگر چه کسی آنرا نپسندد

تو بگو ، این زبان دل من است / نه زبان بی خردان

تو بگو حیلت هارا رها کنید / گر چه دراین میان ترا نخواهند

دیدی آن شورها ودیدی آن شررها / وشنیدی آن بانگها را

تو بگو  با زبان دل خویش / ودنبال کن حرف خودرا

تا چند ویرانه گری ، تا چند ریا کاری ،حاصل زندگی را بگو

باد کاشتن  حال طوفان درو  میکنند /طوفان ویران میسازد آنخرابه را

من دیده ام صبح روشن را / من دیده ام روی مردی را که خاموش میشد

من دیده ام لبخند گلها را/ من دیده ام باد بهاری را وباران وشبنم را

ای عاشقان ، ای عاشقان  / در پس ابرها ی نادانی /پس توان است

آه ...ا تنها یک چیز است برجا ....آنجا که باید بود یم ونیستیم

آنجا که آینده بود وقصه  غصه ها / آنجا که همه عشق بود بی ریا

وبی کدورت.

جامه ات سبز ورنگین ، خانه ات روشن وپرنور وما دراینجا تنها

تو درآنجا ، تنها ، در پس ابرهای تاریک واشک من برگونه ام جاری

این است آن حقیقت که ما باهم نیستیم ، نه نیستیم ، همه تنهاییم ، تنها

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه شب ، از دفترچه روزانه !

 

 

هیچ نظری موجود نیست: