تو بگوی با زبان دل خویش /اگر چه کسی آنرا نپسندد
تو بگو ، این زبان دل من است / نه زبان بی خردان
تو بگو حیلت هارا رها کنید / گر چه دراین میان ترا نخواهند
دیدی آن شورها ودیدی آن شررها / وشنیدی آن بانگها را
تو بگو با زبان دل خویش / ودنبال کن حرف خودرا
تا چند ویرانه گری ، تا چند ریا کاری ،حاصل زندگی را بگو
باد کاشتن حال طوفان درو میکنند /طوفان ویران میسازد آنخرابه را
من دیده ام صبح روشن را / من دیده ام روی مردی را که خاموش میشد
من دیده ام لبخند گلها را/ من دیده ام باد بهاری را وباران وشبنم را
ای عاشقان ، ای عاشقان / در پس ابرها ی نادانی /پس توان است
آه ...ا تنها یک چیز است برجا ....آنجا که باید بود یم ونیستیم
آنجا که آینده بود وقصه غصه ها / آنجا که همه عشق بود بی ریا
وبی کدورت.
جامه ات سبز ورنگین ، خانه ات روشن وپرنور وما دراینجا تنها
تو درآنجا ، تنها ، در پس ابرهای تاریک واشک من برگونه ام جاری
این است آن حقیقت که ما باهم نیستیم ، نه نیستیم ، همه تنهاییم ، تنها
ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه شب ، از دفترچه روزانه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر