پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۱

گم شدم

میخواهم فرو روم  ، تاقعر زمین فرو روم . میخواهم ،

از یک دیواربلند سنگی ، سقوط کنم ودر چاهی فرو روم

میخواهم دلی را نگاه کنم که آنرا با میله ی داغ

سوازنده اند وسوراخ کرده اند

زخم آن عمیق است ، عمیق تراز همان چاه

چشمه ی که درآن رویاهارا میدیدم ، خشکید

آن رودخانه از یک مرداب بو گرفته ، سرچشمه میگرفت

امروز من ورنجهایم ، هردوچهره به چهره هم داریم

در رگبار وطوفان

در جستجوی راهی هستم که مرا به قعر یک رود

بیاندازد

میخواهم گم شوم

میخواهم مرثیه ی بسازم شاید  از گناهانم کم شود

زمان درازی است که گم شده ام

همچنان که درکودکی خود گم شدم

امروز نیز درقلب کودکی نورسته

گم شدم ،  وگم خواهم شد

ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه

هیچ نظری موجود نیست: