چگونه بی تو میتوان از تو گفت
ای ستاره روشن که درخاک تیره خفته ای
چگونه میتوان بی تو ستاره امید را در دل
کاشت ، درمیان اینهمه غوغا و....
آتش خشم وطوفان ،
چگونه آواز سر دهم تا ترا بخندانم
ستارگان از آسمان گریختند
روی دشت خفته مرداب ، فرو افتادند
چگونه میتوان بی تو ، نام بندر را برد ؟
واز خطه آن سر زمین تکه ای سبز را
برداشت وبه دستهای مهربان تو سپرد
دیگر نمیتوان بر روی گلبرگی نوشت :
( آسمون ، ابر تو اشکش دیگه دریا نمیشه )
تو بخواب رفتی
اشگ آسمان سیلاب شد
...
صدایت جاودان
درانتظار بهاری دیگر وعشق تو بودم
از خاک پریشان بر سر مرداب
هزار گرد ه طغیان بر فراز شد
دشت را نگاه کن ، یک دریای طوفانی
یک دهان وحشت که موج میزند از خون عاشقان
بر دکل قایق ها همه
صلیب سیاه دراهتزاز است
صلیب غرق شدگان وگورهای اقیانوسی
تور پاره پاره صیادان ، باقلابهای زنگ زدهشان
در امواج خون آلود
وطلاطم بی امان
لاشه هارا شکار میکنند
بر این کرانه مخوف
صدای پرتوان تو نیست که بگویی :
( غم عشقی تو دلم هست که سرش دست خداست )
.........برای محمد عاصمی ، تنها محمد عاصمی نه هنرپیشه
ونه نویسنده وشاعر ونه مدیر مجله کاوه ، تنها برای خودش...
........ثریا / اسپانیا/23/2/2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر