دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

سیلی مهیب

چه کسی گفت ، به آفتاب سلامی تازه بگو ؟

کجا میشود به روئیدن یک گیاه اندیشید ؟

چگونه میشود فواره آب را در بغل فشرد

وچرا باید برای بال بی رمق یک پروانه شعری سرود

چشمه جوشان عشق در شهر ما خاموش است

گیاهی در جلوگاه ما نمیروید

خورشید بی تاب در پشت ابرها ، پنهان

و...بی حوصله

کوه ها ویران شدند و...برجها بالا میروند !

دریاها دهان گشودند

باید رفت وخوابید ، با قرص آشفتگی

وطوفان اندیشه ها که زیر ورو شدند

تاریخ !

کدام تاریخ ؟ چگونه درس تاریخ را میتوان تکرار کرد؟

از آن لحظه های خیال تا واپسین دم ،

تاریخ را مرگ ها ومردگان تکرار میکنند

باید رفت وخوابید

با قرص فراموشیها

درخت !

کدام درخت ؟ از ریشه برونند

پشت دیوارهای سیمانی

طبیعت دارد قانون جنگل را اجرا میکند

عشق از جنگل هم گریخته

و دست ما همچنان خالی رو به آسمان است

.............ثریا / اسپانیا

................................................

بمناسبت سیل مهیب ووحشتاکی که اینجا وسر زمین

پرتغال را درنوردید وکشته داد وویرانی بجای گذاشت

هیچ نظری موجود نیست: