پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۶

زن ..... درتاریخ

در بعضی از این شهرهای  قدیمی این سر زمین که پای بگذاری ، در اکثر از گورستانها ، بوی خون را استشمام میکنی ، 
بوی خونهای ریخته شده شاید برای آزادی  سر زمینشان از  چنگال دیکتاتوری  در بارسلونا  ، در بورگوس ،  در آندالوسیا ، 
بوی خون " رامون گارسیا ،  خوزه  سانجز،  اوبرتو بائنا و یا مارکز کارسیا لورکا ، در این سر زمین هم خونها ریخته شد و جنگها  ادامه داشت کتکها و شلاقها از جانب مامورین انتظامی  آدمکشانی که بر مسند قدرت نشسته بودند ، سرانجام ، رهبر بزرگ و پیر آنها " سانتایگو کاریلو " دستها را بالا برد و در خانه نشست  اما فرزندان خوبی تربیت کرد  که توانستند سر زمینشان را به یک دموکراسی تبدیل کنند ، نوه شاه مخلوع را بر تخت بنشانند ،  و اگر این شاه سی سال  و اندی توانست تاج و تخت میراث پدری را نگاه دارد باید مرهون همسرش ملکه( سوفیا ) باشد واین او بود که با همه تحقیرها توهین ها از اینکه یک خارجی ( اهل یونان ) و برادرش مخلوع و فراری و در کشورش هرج مرج بود ، با متانت جلو آمد و ایستاد .

هرچه گشتند ، کوچکترین خطایی از او ندیدند ، زنی مومن به کلیسا و مومن به سر زمینش ،  فالنژیستها به لانه هایشان برگشتند فاشیزم  کم کم فرو نشست " هرچند هنوز در گوشه و کنار شهرهای شمالی میتوان نمادی از آنها را یافت: حزبی بنام حزب سوسیال دموکرات حاکم شد و سانتیاگو کاریلو سر از  فرمان " مسکو " پیچید و به فرمان شاه آمد و دست ملکه را بوسید  امروز اسپانیا تغیر کرده است ، کم کم فهمیده که قانون چیست و دموکراسی کدام است هرچند باز انگشتهای نهانی ( مسکو) در بعضی جا ها کار میکند  رویهم رفته  مردم  دیگر حاضر نیستند خود را به خطر بیاندازند . 
برای سر زمینشان ارزش قائلند  البته بیسوادی هم درمیانشان کم نیست اما  جوانانی هستند که از تاریخ  درس گرفته اند و میدانند نباید نوکر بیگانه شد باید ارباب خود بود .

امروز ملکه سوفیا جای خودش را به یک دختر متجدد  داده است که تنها نقش او همراهی با شاه فلیپه میباشد چندان طرفدارانی ندارد ، اما هرجا سوفیا حضور پیدا کند صد  ها هزار نفر برایش هورا میکشند و دست میزنند چرا که آرامش امروزی خود را مدیون او هستند .
امروز میل ندارم به تاریخ اسپانیا بپردازم ، این سر زمین امروز جای زادگاه مرا گرفته و من فرزند خوانده و میهمان ناخوانده  این سرزمین در حفاظت کامل بسر میبرم ، مهربانی اطرافیانم را درک میکنم اما خودم چندان اشتیاقی به رفت و آمد ندارم .

شاهنشاه ما ، خیلی زود به زنان سر زمین ما ازادی را اعطا فرمود ، زنان ما از بند گسیخته و رها شده ناگهان سر برافراشتند بی آنکه راهشان را به درستی بدانند ، آزادی آنها در لباس پوشیدن به حد افراط و نقاشی کردن صورتشان و رفیق گرفتن  و قمار کردن و در کنار مردان سیگار و گاهی لبی به می و به تریاک آلودن بود نه بیشتر ، آنها هنوز حق واقعی خود را نگرفته بودند هنوز مرد  حق داشت فرزندان را نگاه دارد [در موقع طلاق و جدایی ]،  هنوز زن بدون اجازه شوهر حق خارج شدن از مملکت را نداشت و هنوز میراث پسر دوبرابر دختر بود و هنوز دختران نه و یا ده ساله زیر نفوذ خانواده قدیمی خود میبایست بخانه شوهر بروند و هنوز بودند زنانی  که دخترانشان از بند رها شده اما خودشان زیر چادر عبایی دست در دهانشان میگذاشتند که نامحرم صدای آنها را نشود ،  هنوز مکتب های قرائت قران زنانه  بر پا بود بیسوادی هشتاد در صد مردم خود معضل بزرگی بود ، و:"توده سر سپرده "مسکو» از همین بیسوادی سوء استفاده کرد خواننده بی ارزش که روی سن کاباره قر میداد اگر از او میپرسیدند بهترین  کتابی که خوانده ای کدام است ؟ میگفت " سو وشون سیمین خانم دانشور " !!!این اوج روشنفکری زنان ما بود  آقا جلال همسر ایشان  ناگهان  همه را غرب زده خواند و ملاها در پشت صحنه  صحیفه سجادیه را  میخواندند و به مردم فوت میکردند و مشغول تدارک بودند روشنفکران باصطلاح نامی ما با زنان و دختران ایرانی ازدواج نمی کردند آنها را بی شعور و بیسواد خطاب میکردند در عوض دختران مانده ارامنه و یا اگر خیلی پیش رفته تر بودند  زنهایشان یا فرانسوی ویا  آلمانی آنهم از نوع زنان بار و یا دختر یک راننده خارجی بود  و چگونه خانواده این مردان دور برو آن " خارجی " میگشتند و او را تر و خشک میکردند د ر حالیکه نه نامی از جهیزیه بود و نه نامی از پدرو اجداد خانواده ، نیمی از « روستاییان  ده نشین و شهر ستانی " ناگهان به پایتخت یورش کردند و همه راهی فرنگ شدند تا لباس کهنه های فرنگی را بر پیکرشان   بکشند در حالیکه صنایع نساجی ما  که به همت " رضا شاه بزرگ " بنا نهاده شده بود رو ببالا میرفت و کشورهای همسایه خریدار حریر و کرپها و چیت های کتانی ایرانیان بودند ، حتی کارخانجات  کشورهای خارجی مواد خام را از ایران بیرون میبردند و در کشورهای فقیر آنها را میدوختند وبا مارک خود به ایران صادر میکردند ، نمونه آن  را خود من داشتم ! روزی یک لباس تریکوی بسیار زیبا دوستی  از لندن برایم به ارمغان آورده بود ( مرحوم جورابچی ) و دیگری صاحب تریکوئ( نیلی)  که میهمان ما بودند از من پرسیدند این لباس را از کجا تهیه کرده اید منهم با افتخار تمام گفتم دوستی از لندن برایم سوغات آورده ... گفتند میدانستید  که این پارچه متعلق به کارخانه ماست ؟ باورم نشد تا دیدم ، حتی جورابهای " فروشگاه بزرگ " مارک اند اسپنسر و تریکوهای آنرا نیز همین آقایان تهیه میکردند . 

این نوشته ها را  برای این این مینویسم که هم یادی از تاریخ کرده باشم وهم بگویم که سر زمینمان داشت به جلو. میرفت روشفنکران قسم خورده مسکو /لندن / جلوی آنرا گرفتند  کم کم میرویم تا آنقدر خاک بر سر شوم چیزی بدتر از بنگلادش آنهم از نوع سوم آن .چرا ؟ پاسخ را  بخوانید ، خود فروشی و خود نمایی .بی اعتمادی وبی اعتقادی و نمک نشناسی .و حب وطن پرستی 

شاه مرحوم چندان با زنان  بخصوص زنان ایرانی میانه ای نداشت او نیز ترجیح میداد زنی خارج از کشور خودش بگیرد اما قانون باو میگفت همسر و مادر ولیعهد باید ایرانی باشد ؟! که از فرانسوی  ها  هم جلو تر رفت ! پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« / اسپانیا / 09/11/2017 میلادی / برابر با 19 آبان ماه 1396 خورشیدی/.