روز گذشته یک خط از یک شاعر فراموش شده بنام "موریس بارس " آوردم فرانسوی /آلمانی وبی نام و نشان خیلی کمتر انسانهایی او را میشناسند بخصوص نسل امروز که ابدا حتی در ویکیپدیا هم نمیتواند به درستی نام و نشان او را بیابد ، او به إنسوی ماوراء بشریت بجایی ناشناخته رفت شاعر خون ، شاعر هوس ؛ مرگ و دست آخر ناسیونالیستی دو آتشه و به تمام معنا وعاشق موسیقی .
امروز میل دارم از تو که سالهاست رفته ای و دیگر نام و نشانی از تو باقی نیست اما دوستانت همچنان دوران کهنسالی را پشت سر گذاشته اند ، بپرسم که در رهبری کدام یک از روسای جمهوری امریکا بسوی ابدیت رفتی ؟
آه ، یادم آمد ، در رهبری ریاست جمهور مرگ : بنام "جیمی کارتر" .
آنقدر این ریاست جمهوری های طولانی میشوند و قحط الدجال است که گاهی فراموش میکنی ، چهارساله میشود هشت ساله و سپس مشروطیت پیدا میکند و خانوادگی میشود از پدر به پسر و سپس به پسر کوچکتر و یا از شوهر به همسر مانند ارث پدری میرسد !
خوشا بحالت ، نماندی تا این دنیا وحشتناک را ببینی ، نه ابو عمامه را دیدی و نه آن زن هرجایی را و نه دیگران را ، راحت رفتی حال مجبور نیستی غذاهایت را بشماری تا میزان سم آنها را ارز یابی کنی و سپس در یک حالت نیمه بیهوشی از خود بپرسی چرا باین روز افتادم ؟ میدانی بزرگان کشتزارهای خودشان را دارند ومواد غذایی آنها " از نوع خوب پرورش یافته و اورگانیک " است گوشتهایشان را از فیله های گاوها وبره ها و گاهی هم فیله ماهی های دریاها از نوع ماهی آزادی که همیشه میخندد " دالفین " بر میگزینند ماهی های پرورشی درون سم را یخ میزنند ، سبزیجات آلود به سم شیمیایی را یخ میزنند و درون بسته های شیک بما میخورانند ، این روزها دیگر در بازارها میوه هم یافت نمیشود تنها سیب ای سمی که باید به دست حوای زمانه برسد ......
خوشا به حالت ، خوب موقعی از این جهان رفتی و خیلی کثافتها را ندیدی .
داشتم از موریس بارس مینوشتم آخرین سروده او این بود "
این امواج نسیم روحپرور است ،
یا تموج رایحه رحمت است ؟
چه دامن میکشد وپیرامونم میچرخد
آنرا ببویم ، یا به آن گوش فرا دهم
بنوشمش ، یا در آن فرو روم ؟
شمیمی شامه نواز آیا بیرونم میبرد ؟
در تموج خروشان دریای رحمت ؟
در چرخش پر صدای امواج عطر
در نفس جهان کاینات
مدهوش . غرق میشوم ، فرو میروم
چه سعادتی از این بالاتر ؟
------
او نیز مانند تو در دنیا ی خوبی میزیست واین ترانه را برای " واگنر " و موسیقی عمیق او گفته بود !
حال ما چه داریم بنویسیم ویا بسراییم .
خورشید همچنان داغ میدرخشد / خبری از نم باران نیست
درختان همه پوسیده و خشک شده زمینها همه در زیر بتونها و سیمانند
دریاچه های رو به خشکی میروند
اقیانوسها غرش میکنند
آواز مرغ شوم ، جغد جنگ و دهل و طبل شیطان پرستان
همه جارا اشباح کرده است
بوی عطری به مشام نمی رسد
هرچه هست بوی گند زباله های اتمی و بوی گند مردان و زنانی که
مانند من ، که دل از جهان نمی کنند
امروز سخنی از زیباشناسی نیست ، سخنی از ترکیبات اندام یک زن نیست ، زیباترین اندام ها را میتوانی در برج های سر به آسمان کشیده ببینی که با لوندی بتو دهن کجی میکنند و خود را به رخ تو میکشند . دیگر کسی به رویاها نمی اندیشد رویاها در کارخانجات اتو مبیل سازی و اسلحه سازی در پروازند دیگر نمیتوانی بین رنگها انتخاب کنی یا سپید یا سیاه .
صدا و عطرها و تحولات مرموز آن زمان بطور کلی گم شده اند .
من خوشحالم که تو نیستی با آن چهره مهربان وآن دل حساس .
چه غم امپراطوری مقدس روم با خاک یکسان شود
د ر عوض هنز مقدس المانی همیشه زنده خواهد ماند ....... امروز فرمانروای جهان هستی ماست که احساسات به ظاهر وطن پرستی آنها دلها را میلرزاند و ریش صحرا نشینان را می آراید .
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
10/11/ 2017 میلادی برابر با 20 آبانماه 1396 خورشیدی />
......که دیگر این خورشید هم خاموش خواهد شد به همت کردان مهیب غول پیکر !