پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۶

حریم خصوصی !

ما کشورهای  درحال رشد و یا درحال فرو پاشی و یا درحال ویرانی ، کمتر بخودمان ، افکارمان و رفتارمان  میاندیشیم  باورهای خود را چه درست و یا غلط موید قرار داده باید آنها را به دیگری نیز تحمیل کنیم ، زندان  را ما ساخته ایم که مردمان را سالها درون آن نگهداری کنیم یا بپوسند و روحا نابود شوند ، و خود زندانبانیم ، اگر آزادانه هم راه برویم باز خود را در زندان احساس میکنیم در حالیکه کاری نکرده ایم تنها پای بند عقاید خودیم و میل داریم عقیده خود را نگاه داشته از آن پیروی کنیم ، اینهمه محفلها ، مجالس و حبسها و بگیر و ببند ها تنها برای همین است که دیگران هم باید مانند ما بیاندیشند .

در آن زمان که یک دختر بچه کوچک بودم  برای یافتن خود و پیدا کردن خودم  بواسطه غرق شدن درا فکار دیگران دچار دگرگونیها میشدم  ، زمانی فرا میرسید که میل داشتم نا پدید شوم ، گم شوم و سپس نامم را در لیست گمشدگان بگذارند ، خسته بودم از تجاوز و دستمالی پسران کوچه در راه مدرسه و یا با دوچرخه مرا به داخلی جوبی هول دادن  یا در خانه که مجبور بودم هزاران جواب  به سئوالهای احمقانه دهم  ، بنا چار چادر برسر میکردم و به مدرسه میرفتم تا از تجاوز دیگران درامان باشم اما با دوچرخه سوار  چشمان مرا میدید و دورم میچرخید تا آنکه سر انجام به داخل جوی میافتادم ، به ناچار بعضی از روزها از نوکر خانه کمک میگرفنم تا مرا بمدرسه برساند.

این تجاوزها  به حریم خصوصی ما همیشه ادامه داشته است خود را قهرمان می پنداشتیم از اینکه  توانسته ایم دیگری را در جوی آب انداخته  و بخندیم ، زنان کوچه با چادر نمازهایشان با بچه های بغلشان دور هم در کنار کوچه مینشستند و تخمه می شکستند و در انتظار رفت و آمد کسی بودند که مانند آنها نبود ، این زنان مربی مردان و زنانی آینده ما بودند بنا براین نباید امروز از اینکه می بینیم همه درحال فحاشی به یکدیگر و یا تجاوز به حریم خصوصی دیگری هستند تعجب کنیم ، مگر ما چند باسواد و یا با معلومات داشتیم و آنکه کمی بیشتر میدانست ویا چند صباحی را در فرنگ گذرانده بود بجای آنکه نتیجه بررسی و دانش خود را به بقیه تفهیم  و یا ارائه دهد   از همه دوری میکرد و در یک برج عاج مینشست . پیروی و کپی برداری ما از کشورهایی نظیر چین  سرخ آن روزها و روسیه آنروزها و مکزیک و ایتالیا ی فاشیست برایمان  یک رویا بود ویک هدف .

من هنوز اشعار آن شاعران چپی و سرگردان را که کتابهایشان برگ برگ شده اند و به ناچار درون یک کیسه پلاستیکی آنها نگاهداری کرده ام در گوشه ای برای تاریخ آینده نگاه داشته ام گاهی نگاهی به آنها میافکنم عده ای مرده اند و چند نفری که  زنده مانده اند در گنج خانه سالمندان بو گرفته و هنوز در انتظار " گودو" نشسته ان و بخیال خود نسلی بودند سازنده .
در آن زمان منهم مانند خیلی از زنان و دختران از زمان خود جلو تر میرفتم اما مرا جن زده و 
یا دیوانه خطاب میکردند ! واز صمیم قلب میل داشتم که گم شوم و بجایی بروم که روی کسی را نبینم .اما به دامان این خود باختگان پناه نبردم  ، بخودم پناه بردم .

کم کم آن مردم  به کمبود ها عادت کردند و کم کم یادشان رفت که باید شعور و مغزشان را بکار بگیرند و از آن استفاده کنند و من هنوز هم نفهمیده ام چرا ما مردم اینهمه کوشش بخرج میدهیم تا دیگران را مخدوش کنیم .
دنیا دارد رو به سرازیری میرود  از طبیعت آن گرفته تا انسانها و آن چند نفری که باقی مانده اند  بجای آنکه دست یکدیگر را بگیرند تا در بخار حجیم لجن گم نشوند بر عکس یکدیگر را بطرف چاهکها ی متعفن هول میدهند.

چرا سعی نمی کنیم آن نیمه خالی وجودمان را با آن نیمه حقیقتی که در وجودمان هست پر کنیم ؟  همیشه به ان نیمه باطل آویزانیم و آن نیمه باطل ماست که همیشه حاکم بر افکار و شعور ما میباشد .
روز گذشته مجبور شدم برای اولین بار خودم را وارد دنیایی بکنم که بمن ارتباطی نداشت اما در این فکر بودم که آیا آن شخص در آن سن بالا نمیتواند با زبان دیگری سخن بگوید؟ و ذهن ها را بانشاط نماید او حقیقت را پنهان میکند  و به سود آن نیمه از کار افتاده و نا جورش  پناه برده از آن بهره مند میشود برا ی او یعنی عمق والایی و دانش در حالیکه از نظر من یک بلاهت بلکه یک خیانت است .

او و امثال او دریک دوزخ  حقیقی میسوزند و مشغول جمع آوری خاکروبه هایی هستند که از دستشان دور افتاده و چه بسا گندیده است ؛ همان شعور باطن آنها ، جدال با اهریمن درونی کار بسیار مشکلی است خود من از اینکه به کسی کمی کینه دارم مرتب خود را سر زنش میکنم اما این کینه برای خود من نیست برای از دست دادن سر زمینم و بیرون راندن نسل جوان و از بین رفتن آنچه که رشتیم و پنبه شد. کسی که در خارج بزرگ شود عمق وطن پرستی را نمیداند  همه حواس او به همان جایی است که رشد کرده حال یا  در خود سر زمین  زیر دست معلمین و راهبه های خارجی و یا در خارج ، خودش را از دیگران جدا ساخته خوب او توانست به آرزوهایش جامه عمل بپوشاند اما به چه قیمتی ؟ به قیمت فروش دختران و پسران  ما در کشور های عربی و فساد بالا در متن جامعه و کثافتی که در آن غوطه میخورند و آنرا دنیا میپندارند.
من هم در دوران دانش آموزی عضو انجمن شیر و خورشید سرخ بودم ، من هم پیش آهنگی کردم اما آنچه را که من آموختم با این آموخته ها فرق دارد من یک انسان ساخته شدم .پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا .
19/10/2017 میلادی ...