دوست عزیز !
مدتهاست که نام ونشان تو از دنیای مجازی گم شده ، نمیدانم آیا دردنیای واقعی توانستی خودت را بیابی ؟ شاید هم بسوی اقبالت وآرزوهایت به قاره امریکا رفته ای ، ببخش من سئوالاتم گاهی غافل کننده میباشند ، وجوابهایم گاهی نومید کننده ، این روزها پر خسته ام ، خسته ترا زتمامی ایام زندگیم ، حال باید به جستجوی کسانی باشم که درتمام عمرم لحظه ای به دردمن نخوردند وحال دمسازم باشند ودراین فکرم تو درآن سوی زمان موقت چه خواهی کرد ؟ به دنبال کدام اندیشه وکدام آرزو میروی ؟ آن امریکا گم شد تمام شد آنکه روزی سرزمین آرزوها وجای پناهندگان وآمال جوانان بود از میان رفت سر زمینی بوجود آمد با مردانی قویهیکل وچاق که کاری ندارند جز اینکه جلوی تلویزیون لم بدهند آبجو بنوشند وبیس بال تماشا کنند ویا روی موبایلهایشان واسباب بازیهای جدیشان به دنبال سکس مجانی بگردند ، زنان هنوز کار میکنند اما دیگر زن خوب امریکای ویک مادر مودب با پیش بند سفید نخواهی دید ، همه موها یکدست لبان یک شکل وگونه ها برجسته وگاهی شک داری آیا اینها چند قلو هستند ویا هریک به شهر دیگری ، اگر بتوانی خودت را درمیان انها جا ی دهی وبتوانی خودترا بکشی خیلی هنر کرده ای دردنیای امریکای امروز باید ( مک دونالد) باشی وهمان را هم بخوری با سیب زمینی های مصننوعی .امروز دیگر هیچکس بفکر تو نیست سالهاست که این بازی شوم روی صحنه بوده اما ما هنوز درباور قدیم خود گام بر میداشتیم ودلخوش بودیم که نه یکی با بقیه فرق دارد همه قرارداهای بهم خورده است وهنمه پیمانها درهم ریخته وزیر پا با خاک یکسان شده است .
شاید هم هنوز دوربین به دست به دنبال شکاری هستی تا اورا بر زمین بزنی وچاقویترا روی گلویش بگذاری ویا درمزرعه مشغول ذرت جمع کردن برای زمستانت باشی .
بهر روی من توانستم از روی تو بپرم اما تو نتوانستی مرا به درون تور نازک وسوراخ شده که تاریخ مصرفش روباتمام بود بدام بیاندازی ،
من خیلی میل داشتم پریشان روانی مردمان امروز را به نمایش بگذارم امااقاتم کم است وصفحات اجازه نمیدهند من درذهن خود پیچیده ترین عواطف واحساسات را پنهان کرده ام وبا نگاهی شاعرانه وپر احساس به مردم این زمانه مینگرم درحالیکه همه سنگ شده اند ، جمادند ، نگاهشان ثابت نیست چشمانشان درون کاسه سرشان میچرخد اما جای ثابتی را پیدا نمیکنند ، میدانم که از لحظه ایکه پای باین دنیا میگذاری هیچکس را پیدا نخواهی کرد که بفکر تو باشد یا ترا حمایت کند تنها یی از نور خورشید آزرده شده سر به گریه برمیداری ویا از تاریکیها میترسی سپس به انها عادت میکنی حال خورشیدرا دوست خواهی داشت وچشمانت به تاریکی عادت میکنند به همانگونه که چشمان من عادت کرده اند ونیمه شبها برای رفع تشنگی دردالان تاریک بسوی اشپزخانه میروم ودرزیر نور چراغهای خیابان آب را میبایم ورفع تشنگی میکنم ، نه هیچکس نیست درحساسترین موقع تشنگی بتو قطره ابی برساند .
تنها مادران هستند که گاهی ممکن است به کمک تو برخیزند واین روزها مادران هم به حساب نمیایند دربعضی اوقات مزاحم هم میشوند . خوب دایه های مهربانی بوده اند ،خوب یا بد کارشان را کرده اند وحال باید بروند !.
میل ندارم ترا بازجویی کنم ویا خوب بشناسم همان روز اول ترا شناختم ، اعتزاف کن که به دنبال کنجکاوی آمدی وبه دنبال یک محصول طلایی ، حال باید بروی بسوی قاره نو بجایی که محصولات تازه بتو عرضه میکنند از نوع امریکایی آن من بیش ازان درامریکا بوده ام وزندگی امریکایی را تجربه کرده ام آنها درزمان جنگ همچو فرشتگان به نجات بشریت میشتابند !! اما باید بدانی که آنها فرشته نیستند از ما هم بهتر نیستند تنها پول بیشتری دارند وباز بیشتر میخواهند واین است تفاوت بین ما وآنها که کم کم این نوع زندگی را نیز بما تزریق کرده اند وسر زمین من یک کپی مسخره از آن امریکای خیالی شده است یک کاریکاتور همان مردان گنده همان زنان باد کرده با صورتهای عروسکی ..
زنان ما ازحرم ناصرالدین شاهی به قصر رویاها وسپس به زیر عبای ملاها رفتند واین سرگردانی روحی آنهارا بسوی آن قاره رویایی کشاند آنها یی هم که درپشت پرده بودند وبا کمال میل درب راگشودند حال از چند روز دیگر آن درب هم بسته خواهد شد ومشتاقان درپشت درخواهند ماندوآنهاییکه دردرونند یا بیرون رانده میشوندویا درهمان جا برای ابد خواهند ماند وبه زدگی موریانه خود ادامه میدهند چرا که قدرت آنرا ندارند ( مکدونالد ) باشند . پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین : اسپانیا
16/01/2017 میلادی/.