شنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۵

رویای تلخ

چشمانرا که باز کردم دیدم دارم گریه میکنم ، 
چه خوابی دیده بودم ؟ جناب ریاست جمهور امریکا که ماموریتش تمام شده با کمک شخص دیگری دختری را دریک تونل کشته بودند ومن شاهد بودم حال مرا میبردند که با مادر آن دختر روبرو شده وبگویم که اینها نبودند !!! درخانه  نجیبه بود م  وداشتم به صورتم رنگ میمالیدم ، چشمانم لبریز از اشک بودند برای شهادت دروغ !!

خستگی شدیدی همه بدنمرا فرا گرفته بود میل نداشتم از تختخوابم برون بیامیم شب گذشته دوعدد بالش خوب خریده بودم نرم وراحت ، نه هیچ میل نداشتم که از زیر لحاف گرم ونرم خود بیرون بخزم ؛ اما میبایست بلند میشدم وهمچنان میگریستم درداخل حمام روبروی آیینه ایستادم وبچشمانم نگاه کردم ،   بلی ، تمام شب را گریسته بودم با چهره ای که بران رنگ زده بودم ....

حال خسته و ناتوان حتی قهوه هم بمن کمکی نکرد . مانند هر روزضبح به دنبال خبرها رفتم چیز تازه ای نبود تنها خبرها جا بجا شده بودند ، هفته آینده مراسم سوگند وفاداری ریاست جمهور جدید بر پا میشود ونقش بانوی اول را دختر ریاست جمهوری بر عهده دارد گویا همسر ایشان چندان تسلطی به زبان انگلیسی وسیاست ندارند درهمان قصر افسانه ای خود درکنار فرزندشان خواهند ماند ودختر ریاست جمهور که از همسر اولش دارد با دامادش درکاخ امورات را میگردانند سخن گو خواهند شد وهمه کاره  وچه بسا این تاج درآینده بر سرایشان بنشیند وریاست جمهوری مشروطه بر پا شود کسی نمیداند فردا چه خواهدشد من خیلی باین  جناب ترامپ امید بسته ام اورا آدم زرنگی میدانم کسیکه توانسته تا باینجا بیاید بقیه راهرا نیز خواهد رفت بخصوص اینکه با برادر بزرگ دوست وصمیمی است وامکان اینکه ( ناگها با تماس دست بیگانه ای به ایست قلبی دچار شود  ) خیلی کم است !!

درنهایت بمن چیزی نخواهد رسید تنها امیداواریم این است که سر زمین من از این جانوران پاک شده وضد عفونی کامل گردد .خوکها به طویله خود برگزدند وگاوها به سلاخ خانه ها والاغها دوباره به بردن بار مشغول شوند مرغان وخروسان هم از اینکه دسته جمعی رویهم میپرند کمی بخود آیند وبفکر ساختن سر زمینشان باشند و ننه قمر وباجیها هم به مسجد بروند یا به کربلا تا استخوان سبک کنند .امیدواریم این است . 

عکسی از جناب ولایتهدی  ایران روی گوگل پلاس بود وشخصی داشت بایشان توصیه ها میکرد ، من توصیه کردم که مانند پدرت به این مردم تکیه مکن اینها همچنان که ترا تا عرش برده اند ناگهان ترا رها میکنند ، ناگهان همه دوباره دچار حمله دست جمعی ایمان شده رو بسوی قبله امام دیگری میکنند باین مردم نمیتوان امید بست امروز  دوستند فردا دشمن هیچکس تا آخر عمرش خودش نیست مانند آفتاب پرست یا بوقلمون رنگ عوض میکنند ،  منافع کجاست ؟ بگذار خودشان به خودشان  بیایند سر زمینی که سردارش  یک بشکه گوه باشد ورهبرش بادست چلاق درموقع نماز میت یک بیلاخ هم به مرده بفرستد که از دید دوربینها مخفی نماند وبه عمد اورا شیخ خطاب کند با یکدست چوبی ، چه توقعی دارید که دختران وزنانشان زیر حجاب اجباری در تختخواب سه نفره نخوابند واینرا بعنوان یک شاهکار در معرض نمایش عموم نگذارند .  توییت نکنند ودر فیس بوکها باین شاهکار افتخار ننمایند ؟ از غرب  وتکنو لوژی آن تنها همین را را فرا گرفته اند سکس وسکس وسکس ولباس ولباس وکیف .وکفش وپارتی وعلف ومواد .

من نماد پاک خود پروردگار هستم  زمانی  که مشروب مینوشم تنها گریه میکنم حتما دلم برای آن زن پاک طینت میسوزد که با مشروب خودش را گم کرده است ، من دروغ را نمیشناسم ، ریا کاری را بلد نیستم ونمیوانم کسی را فریب بدهم من این زن را بینهایت دوست دارم ومیل ندارم که آلوده شود او نماد خود توست .

هزاران بار فریب خوردم ، وهزاران بار در مکر وریای دیگران نزدیک به غرق شدن بودم اما نجات یافتم ، نه میل ندارم اورا ازدست بدهم تا امروز باهم خوب بوده ایم ومایلم تا روز آخر همین باقی بمانم برایم مهم نیست دیگران  چه قضاوتی درباره ام میکنند ویا چگونه مرا میبیند من خیلی ها را نمیبینم ، ازکنارشان رد میشوم اما آنهارا نمیبینم ونمیشناسم .خاک من بدینگونه سرشته شده است . 

در کشتزاری بزرگ مکان داشتم ، ودر سایه درختان مینشستم ، 
از آنجا به دورترین قله ها مینگریستم که متعلق بمن وما بودند
غروب که فرا میرسید  بدون طنین هیچ آهنگی
 خورشید پنهان میشد وغم مرا فرا میگرفت 

اندوهی بیکران که تا فردا خورشید  را ئخواهم دید
همه دل خوشیهایم  گم میشدند 
گویی دستی به عمد برنماد آیین مقدس من 
پرده کشیده است 

من با سرشتم زیستم وهمه چیز را احساس کردم 
حتی بوی ریارا احساس میکنم ، بوی دروغ را

من همه یادبودهای خودرا بخشیدم ، تنها یادداشتهایم 
وصیت منند که آنهارا امضا ء میکنم  وسپس واگذارشان مینمایم 

امروز خسته ام ، خیلی خسته ام از بار عشقها وسپس دوریهاو....دو روییها !
میان وزوز مگسان وزنبوران  نا سازگار 
 بین تاریکییها وروشناییها راه میروم 
وبه هنگامیکه خستگی برمن چیره میشود 
آنگاه به گریه مینشینم 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
14/01/2017 میلادی