شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۵

ترا ازجهانی دیگرمیشناسم

روز گذشته درحین نوشتن اینترنت من رفت  ! نمام روز بدون اینترنت بودم واز همه بدتر تلویزون هم صدایش رفته بود !! روزخوبی را گذراندم !
شب گذشته شاه آریا مهررا برای اولین بار بخواب دیدم ، همچنان لب یک حوض آب نشسته بود با همان لباس شیک وبرازنده گفت  این روزها کسی به دیدارم نمی آید روی سنگی که بر بالینم نهاده اند ترک برداشته ، گلها خشک شده اند ، تنها گاهی چند زن ویا چند مرد میایند وان دورها میایستند گویی میترسند بمن نزدیک شوند !!!
خواب عجیبی بود ،  سر تعظیم فرود آوردم وگفتم :
عالیجناب ، من اگر قدرت مالی داشتم با یک تخته سنگی از فولاد وطلا میامدم وآنجارا تزیین میکردم حاکهارا میریودم وآنقدر آن جا مینشستم تا درکنارشما بمیرم ، متاسفانه طلاهایی راکه شما بجا گذاشته اید نصیب عربها میشود ، عالیجناب ایکاش قدرت مافوی قدرت یک انسان داشتم بسوی شما پرواز میکردم ، درعوض خانم جناب سرهنگ درآنسوی مرزها مرتب جایزه میکیرد از این رزوها ممکن است جایزه نوبل را هم باو بدهند جایزه نجابت نه سیگار میکشد ، نه مواد مصرف میکند ونه رفیق دارد ونه ویسکی مینوشد !!
سرش را پایین انداخت وگفت :
میدانم ، همه چیز را میدانم ، دستمرا دراز کردم تا دست اورا بگیرم ، دستم به دست دیگری خورد ، نوه عزیزم کنارم خوابیده بود .
پرودگارا  ، این دو دل  را به تیغی دوسر دوختی 
مرا ازیک رهایی دادی  وآن دگر را 
او در طلسم دیوان وجادوگران زندانی است
 وبا اشکهایم  نمیتوانم غبار روی اورا بشویم 
ترا ازجهانی دیگر میشناسم ای روح پرفتوح 
ای روح جاودانی 
دراین تیره شبها  که فردایی نداریم 
تو فانوس راه ما وعشق ما بودی
تو برپیشانی یک یک ما بوسه زدی
توهمچو  تاجی بر تارک سرما نشستی 
تو گهواره تمدنرا به حرکت درآوردی 
که امرو درمارپیچهای نا خداباوران 
در پیچ وتاب است .
------
روز گذشته داشتم درباره زنی مینوشتم که از قدیم اورا میشناختم زنی مافوق زنها که از دیار ما نبود .
فردا این کاررا خواهم کرد یا روز دیگری .
امروز غمگینم ، سخت غمگینم ، هوا بارانی وابری سیاه بر آسمان پرده انداخته دو هفته است که باران امان نمیدهد تا جاییکه احساس میکنم  مانند مرغابی پاهایمان پرده دار شده اند .  
اگر فردایی بود واگر اینترنتی بود !! این یک هشدار بود ومن میدانم چشمانی که درکنار نوشته های من رسم شده اند یکی را میخوانند تجزیه وترکیب میکنند جمع بندی میکنند وسپس میل دارند یک درس خصوصی بمن بدهند  ! اما من مینویسم گفتم اینجا نشد روز دفترچه های سفید ویک یکرا برای خوانندگانم پست میکنم ! اگر نشد میگذارم درون چمدان روی بقیه ، روزی سر انجام همه چیز هویدا خواهد شد .ث
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
اسپانیا / 03/12/2016 میلادی /.