یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۵

ساعت پنج

درست ،ساعت پنج بود كه باران با شدت از آسمان باريد و ..... صداها متوقف شد ،
درست ساعت پنج بود كه دجار تهوع شدم ،
درست ساعت پنج بود كه ديدم خنياگر شبانه امرا ،بخاك سپردم 
درست ساعت پنج بود كه آوازها قطع شدتد  واز دوردستها آواى مرغى را شنيدم كه داشت ناله ميكرد ،

باو گفته بودم كه طبيعت ، ماه ، زمين  ، خورشيد ، ستارگان وكوهها دريا ها  وكل طبيعت همراه وهمگام من است ،ً
باو گفته بودم  كه طبيعت ، بموقع بكار خويش ميپردازد واگر لازم باشد ،ميسوزاند ،

درست ساعت پنج بود كه  ليوان قهوه ام روى ميز خالى شد ونويد مرگى را بمن داد ،
درست ساعت پنج بود كه گفتم : 
ترا هركز نميبخشم 
ونبخشيدم ، درانتظار عدالت طبيعت نشسته ام 

يكشنبه  ساعت پنج