جمعه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۵

پا سخی دیگر

درود ،
این برگه هرروز کوچکتر وگنجایش کمتری برای من میگذارد واینجا تنها جایی است که من میتوانم احساسات درونی خود را بیان کنم ، 
با همه دردی که دارم ونشستن برایم سخت است ، دریغم آمد که پاسخ مهربانی های ! شمارا ندهم ، من اولین روزیکه این صفحه کوچک را به امانت گرفتم سه چیز را شعار خود قرار دادم ، دوری از سیاست ، دوری از مذهب ، دوری از مسابقات  منجمله فوتبال چون هرسه دریک ردیف میباشند وطرفداران خودرا دارند من نمیتوانم وارد بحث آنها بشوم چون به هیچ یک از این سه نه اعتقادی دارم ونه دوست میدارم ،  حتی روزیکه پسر بزرگ من رشته حقوق سیاسی را انتخاب کرد باو اعتراض کردم که این رشته به درد تو وما نمیخورد بهتر  است وارد کار فروشندگی بشوی ، !!!! نه خودرا بفروشی ویا ما ودیگرانرا بلکه کار فروشندگی بهتر از هر چیز دیگر است !!!!
بنا بر این من سیاسی نیستم گاهی تنها نقی به روزگار میزنم ، نه جنبش سبز ونه زرد ونه انقلاب » ویشی« وغیره برایم مهم نیستند چرا که همه آنها روی موضوعی بنام اقتصاد وهوسهای انسانها میچرخد ، من هوسی ندارم ، هیچ هوسی ، وبه حیرت از دل بی آرزوی خویشم .
ندا آقا سلطان سبز نبود ، نه سبز نبود وآن جنبش هم خود جوش بود فرزندانی که بر علیه پدر ومادرشان برخاستند که چرا آن افتضاع سال پنجاه وهفت را ببار آوردید که امروز دنیا میرود تا روی کره ماه ومریخ خانه بسازد ما باید درون چادر سیاه در دنیای تاریکی وجهالت بر سرمان بکوبیم وبرای مردگانی که نه از قبیله ما بودند ونه از خون ما بلکه دشمن فرهنگ واعتبار ودانش  وسرزمین ما بودند اشگ ماتم بریزیم ؟  فرصت طلبان از او یک قهرمان جنبش سبز ساختند و در دولت خیال جمهور یهم  آنهایی را که دیگر لازم نداشتند یا سر به نیست کردند ویا تا ابد درگورستان خانه شان دفن نمودند ، 
نمیدانم شما فیلم ( شام با اندره ) را دیده اید یا نه اگر ندیده اید حتما ببیند ، در آخر سر باید یک نهال برداریم وتا دیر نشده فرار کنیم ، اما بکجا؟  زمین گرد است وهمه جا یکسان ، وهمان بردگیها ادامه دارد جای آدمها عوض شده است . بنا براین از من یکی نخواهید که نظر بدهم  بمن هیچ مربوط نیست ، من خود بخود درخانه خود به حصر خانگی نشسته ام ، و ماست خودمرا میخورم ، گاهی که خیلی دلم بگیرد خطی مینویسم ودر بالای یکی از این ضایعاتی که جای روزنامه هارا گرفته اند میگذارم ، نه تلویزیون میبینم، نه روزنامه میخرم ونه مجله ونه به اخبار هزار بار از صافی رد شده ودروغ  گوش میدهم تنها خط سیر راه فرزندانمرا میگرم که امروز درکدام جاده باید به دنبال بردگیشان بروند وشب چه موقع بخانه کنار خانوده شان برمیگردند وآیا نان برای خوردن دارند؟ من آنهار رها نکردم تا مانند علف هرزه سبز شوند وخود بخود سر به راهی بگذارند که پایانش نامعلوم است ، آنها نیز دنبال من راه افتادند ( کار شرافتمندانه ) !  من آدم احمقی نیستم ، هنوز هوش وحواسم متاسفانه سر جایش مانده ، هنوز دستهایم قدرت دارند که وزنه های سنگینرا از زمین بلند کنند وسنگهای جلوی پایمرا با  یک ضربه به خراباتشان میاندازم .
بارها نوشتم " شاعر نیم وشعر ندانم چیست 
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم 
نه مداح بلند پایگانم ونه نویسنده مزدور که قلم برای دیگران بزنم ، محال است ، محال .
در ماه مه 1965 دانشجویان در شهر پاریس بر خاستند  و دانشگاه بزرگ سوربون را اشغال کردند به محله کارتیه لاتن رفتند  کارگران به آنها پیوستند ودر همین بین زنان نیز به آنها گره خوردند  تا حقوق حقه خویش را بگیرند ، واین جنبش زنان بود حقوقشانرا گرفتند ، اما من روزی شعری سرودم وبه ( زنان دربند ) مانده سر زمینم تقدیم داشتم ، بانویی بمن نامه نوشت که :
ما دربند واسیری نیستیم ، ما تازه آزاد شده ایم ، مگر راه ورسم شوهر داری وبچه داری اسیری است ؟ دیگر جوابی نداشتم به آن خانم بدهم وبگویم مردان مسلمان  تنها زنان را بین مطبخ وتختخواب میخواهند نه بیشتر وشمار را درون گونی سیاه کرده تا ارباب شما خودشان باشند شما برده شده اید نه یک زن ونه یک مادر . اما .
آنچه البته بجایی نرسد فریاد است .
مرا ببخشید دوست نادیده ، تا همیجا را هم زیادی رفتم  زندگی زنان ایران بمن مربوط نیست ، مومنین شان رادیدم ، ازاداندیشان نرا نیز مانند مرحوم سیمین دانشور دیدم که چگونه خم شد تا دست آن ملا را ببوسد واو دستش را کنار کشید ، این نمونه یک زن روسنفکر ایرانی بود ویک نویسنده که ( سوو شوشون) را با تبلیغات زیاد ببازار فرستاد ، وهمسر گرامیش  غرب زدگی را ، بعنوان یک سبمل نویسنده بزرگ تاریخ به پیشگاه ملت همیشه دربند ایران تقدیم داشتند . عمرتان دراز ومهرتان پایدار .
3 ژوین 2016 میلادی برابر با 14 خردادماه 1395 /.