امروز صبح نمیدانم چرا ناگهان بیاد گفته های " کل فاطمه: یعنی کربلایی فاطمه افتادم ، این زن کوچک وکوتاه قد که از فرط نشستن پشت داربستهای قالی مانند یک کمان خمیده شده بود ، وحال درسنین بالای عمرش نزد خواهرش زندگی میکرد هیچگاه نه شوهر کرده بود ونه بچه داشت اما خواهرش یک دختر داشت ودامادش روضه خوان بود ، کل فاطمه باین جوان روضه خوان خیلی مینازید یکجفت دندان مصنوعی کت وکلفت هم درون دهانش داشت وهنگامیکه غذا میخورد آنها بهم میخوردند وتولید صداهایی میکردند در این موقع ما فرار میکردیم ، هرماه بخانه ما میامد ، تا بقول خودش صله ارحام بجا آورده واگر دوخت ودوزی ویا کاری بود انجام میداد وپولی میگرفت ومیرفت ، درتمام مدت یکنروند حرف میزد واز آقا سید میگفت ، آقا سید هم در محله خودشان کیا وبیایی داشت روضه خوان محل بود ،
در ولایت من رسم نبود که به مادر ماما ن بگویند ، یا نام مادرجان را ویا خانم جان ویا نامی دیگر به او میدادند وگاهی فراموشمان میشد که نام واقعی مادر چیست ؟ کمتر کسی را خانم مینامیدند مگر اینکه طرف جز اعیان واشراف باشدوخدمه مجبور بودند که مثلا بکویند خانم کوکب خانم ! یعنی اینکه یک خانم مضاعف به نام آن زن اضافه کنند بنا براین کل فاطمه مادر مرا بی بی خطاب میکرد ، ودنبال بی بی راه میافاد اخبار شهر را بعرض میرساند!!! از کارخانه قالی بافی خاطره ها داشت که در یک دوران دیگر خواهم نوشت .
کل فاطمه قصه ها وافسانه های زیادی داشت وگاهی در آخر قصه هایش یک نتیجه هم میگرفت وآنرا چاشنی قصه اش میکرد وما میفهمیدیم که غرض از منظور مقصود است .
مثلا میگفت :
آدمی وقتی که میخواهد سوار اسب شود ، بهتراست سوار یک اسب اصیل بشود نه یک قاطر یا مادیان ،مخصوصا شما دختران جوان باید فرق آدمهارا بفهمید ، آدمها هم مانند اسب اصیل ویابو وقاطر هستند .
من فرق آنهارا نمیدانستم چون بنظرم همه یک شکل بودند ، روزی از او پرسیدم فرقشان چیست ؟
گفت اسب اصیل کمتر سواری به غریبه میدهد ولگامش را به دست هرکسی نمیسپارد ، اما ، یابو که از پیوند دو نژاد تولید شده همه جور سواری میدهد ، از قاطر هم اکثرا برای بار بری ویا درشکه های سنگین استفاده میکنند ، قاطر ها اکثرا چاق وچله اند اقا سید ما فقط سوار الاغ میشود ، چون اسب سواری نمیداند ومیترسد !!
امروز ناگهان این گفته او درمغزم نشست ، که انسان اگر میخواهد اسب سواری کند بهتر است با یک اسب اصیل همراه باشد نه با یک قاطر چموش که لگد پرانی میکند ، ویا گار میگیرد ،
مثلی است معروف که از یا بو پرسیدند : پدرت کیست ؟
گفت مادرم اسب است !
امروز آقا سید در سایه انقلاب به مقامات بالایی رسیده وحتما پیر وافتاده هم شده ودرنقش امام جمعه راه پدررا ادامه میدهد .
کل فاطمه سالهاست فوت کرده ، ومن نمیدانم چرا امروز ناگهان با این گفته ها ی او ویاد او از خواب پریدم ؟/
/////
من از ثلاثه درختانم ، تنفس هوای مانده ، ملولم میکند ،
پرنده ایکه مرده بودم ، بمن پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم ،/.........ف.فزخزاد
پایان
شنبه / 14 می 2016 میلادی /اسپانیا