ميان پرده ،
يك نشست و رفع خستگى در خانه تكانى !!!
گنجى در درونم بود كه نميشناختمش ،
آنرادرگوشه تاريكيها ،پنهان ساخته بودم ،
اين گنج را هنوز دارم
من هرشب ، به ديدارت ميايم
با بهترين گفته ها ، لب بام تو ميتشينم ، مانند كبوترى غمگين
أواز مرا نخواهى شنيد
من در گوشه اى در بيغوله ها ،به تماشاى تو مشغولم
گنج ، من در سينه تو نميگنجد
تنها در أسمان. پنهانش ميكنم
وكليدش را به فرشته عشق ميسپارم
درنزديكيهاى اين بيغوله ها ، صدايى نيست
أوايى نيست ، وهمه به بيدردبودنم
رشك ميبرند ! بيخبر از دردهايم كه بسته بندى شده
در گوشه اى بخاك فرو رفته اند
من هرشب ، به سراى تو سفر ميكنم
زخمهايمرازبتو نشان ميدهم
انگشتان تو بيحس ، وسرد
روى پيكرت افتاده است
من هرشب ترا فرياد ميكنم ، هنگاميكه درخواب
رويايى أنسوى درياها را ميبينى
امروز أوازه خوانان در كنارم با دهل ميخوانند
فردا با خيال تو به ماه سفر ميكنم وأواز ترا
أنسوى فراموشيها خواهم شنيد
امروز خسته ام ، فردا خواهم خنديد
ثريا ، اول ماه مارس ٢٠١٦ ميلادى