خامشی نتوان ، باید گفت ، با باد حدیث آرزومندی را
گاه باید گفت پیوند ما کجاست ؟ چرا خاموشید ؟
جوی روان ما خشکیده در پی تشنگی های دیگری
بر لب جوی نشستن کنار بوته های پونه ومارها
همه درخوابیم وبا تن خویش بیگانه
همه جا باران خشم از چشم ابر میبارد
ابرهایی سیاه ، کدر وتاریک
با شما هستم ، ای درختان تنومند ریشه دار
ریشه هایتان درشهر های هرزه پایدار باد
ای جوانه های نورسته ، شب را فراموش کنید
وای چرکین پوشان دیروزی
یاد باد آن خشکیهیای گذشته
و... هیچ بارانی نخواهد توانست بشوید
دستهای خونینی شمارا
سبز ورنگین باد جام وجان شما
روح باغ همیشه شاد است
با حریری که به آهستگی وطنازی میوزد
سبز ورنگین باد سر زمینتان ، ای درختان ریشه دار
وبا ما بگوئید حدیث مهربانی را
ثریا/ اسپانیا/ سیزه فروردین 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر