پسرم
روزی بمن گفتی ، بیا برایم تعریف کن از پدر بزرگها ومادر بزرگها و شجرنامه خانوادگیمان ! منکه از طرف پدری وخانواده او چیز زیادی دستگیرم نشد حد اقل از طرف مادر بدانم .
خندیدم ودرجوابت گفتم بهتر است بگویی از زیر بوته بیرون آمد یم ، طبیعی تر است تا اینکه مثلا آقاخان محلاتی با وصلت کردن وبردن دختر نوجوانی از خانه ما باو افتخار کنیم ، مردی سنگین وزن پر خورکه حاکم کرمان بود وهر روز بیشتر میخورد تا چاقتر شود ودر مراسم سالیانه د رهند در یک ترازوی بزرگ مینشست تا هموزن او سکه طلا بریزند ودر این اواخر از طلا زده شده بود والماس میخواست !!! آنهم مردان وزنان کارگری که با خون دل روز زمینهایشان زحمت میکشیدند ، آن زن جوان دختر عمه مادر من ومادر بزرگ تو بود گویا یکی دو فرزند دختر هم پیدا کرده بود اما ایشان را طلب دیگری بود ، عاشق چشم وابروی سبییل یکدختر خاندان قاجار شدند واورا بعقد خود درآوردند درنتیجه زن اول از غصه دق کرد ومرد وبقول مادرم چوانمرگ شد
سومین زن او ملکه زیبایی جهان بود که سر انجام لقب » بیگم« را باو داد وتا آخر عمر بی ثمرش با او بود ، پسرش پرنس علیخان هم که از همان طایفه برخاست داستانش را میدانی مردی عیاش وزن باز وسر انجام هم کشته شد.
خوشبختانه این تاج افتخار از سر ما برداشته شد . دومین آنها میرزا آقاخان بود که چیز زیادی از او نمیدانستم تنها یکر روز دیدم مادرم دارد با چشم گریان دستان لرزان عکسهای اورا میسوزاند واعظ شهر گفته بود :
هر کسی عکسی ویا نسبتی با او داشته باشد جزایش مرگ است ، این ملعون خاین فلان وبهمان ! مادر هم ترسید . باو گفتم یکی دیگر هست که میتوانی باو بنازی او میرزا رضای کرمانی است که دایی مادرت میباشد !
گفت خدا مرگم بدهد حال بگویند که ما از خانواده قاتل هستیم ؟ نه ! نه ! مبادا جایی بروز بدهی . تازمان انقلاب خوشحال برگشت وگفت دیدی ؟ ماه زیر ابر نمیماند همه کوچه های شهر را باسم دایی میرزا کرده اند ، گفدتم زیا د باین اسمها اهمیت مده روزی هم بنام اقاخان محلاتی بود .
هر زمانی که منافع درمیان باشد نام اشخاص را از زیر خروارها کتابهای خاک خورده بیرون میکشند وبر سر بازار آنرا فریاد میزنند
پسرم ، ما خودمان وجود داریم . انسانیت درما نمرده است بنا براین ما زنده ایم وموجودیتمان مارا نشان کرده است اصالتمان نیز پا برجاست حتی مرگ هم نمیتواند بدون اجازه وارد خانه ما شود مگر آنرا بخوانیم .
از بابت پدر م وپدر بزرگ تو چندان میل ندارم چیزی بنویسم مردی عیاش خوشگذران که همسرشش دختر امام جمعه کرمان بود سپس با مادر منهم پیوند زناشویی بست بخاطر چند تکه ملک وآب او بعد هم درجوانی در سن سی وشش سالگی مرد ،
مادر هم بیکس . بی سرانجام رانده از درگاه فامیل در خانه من نشست وگریست .
حال بگذار بگویند بی پدر ومادر ، بی خانواده و واز زیر بوته درآمده است خودمان که میدانیم کی هستیم ، در خاندان ما دزد وجود نداشت تا با پولهای دزدی برای خود شرف وحیثت وآبرو بخرد . ما به حق خود قانع بودیم .
همین دیگر هیچ
مادرت . ثریا ایرانمنش . دوشنبه 15.9.2014 اسپانیا / درجه حرارت هوا 34 درجه !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر