چهارشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۵

..و....فریبی دیگر !

رشته مروارید شب از هم گسست
به همراه صدها مروارید درشت
در زیر پنجه های  دیو شب
هر مهره اش پروانه شد
وبا ل کشید 

دنیا پر از ترانه شد
ومن خاموش نشستم  
---
تمام شب خواب اورا میدیدم ، به دنبالم بود با آن  لبخند کذایی تمسخر آلود وآن چشمانی گه کمتر به تو نگاه میکند ، بهمراهش روان شدم بی اختیار  به دنبالش میرفتم ، درپشت شیشه یک پنجره ناگهان سایه مادرم نمودار شد ، با همان چادر سیاه  به انتهای کوچه تاریک نگاه کردم هیچکس نیود باو گفتم برو ازاینجا برو واو درسکوت نگاهم میکرد برگشتم ودیدم بدری خانم روی دامنش نشسته وگاهی هم بلند  مشود  ومیرقصد ......

فرا رکردم اما هما جا درتعقیبم بود دیگر چیزی بخاطر ندارم وامروز فهمیدم که روح مادربه نجات من برخاسته ومیگوید :
هی ، زن احمق ، به کجا میروی؟ مگر قرار نبود پایت را ازاین لنجنزار بیرون بکشی ؟ کجا میروی  وبدری نماد ریا ومکر ودروغ بود .

در حین صبحانه خوردن با خود میگفتم :

فرض ، فرض محال ؛ همه چیز درست شد تو آزادانه به آن سرزمین برگشتی ، به کجا خواهی رفت ؟ کدام درب خانه به رویت باز خواهدشد ؟ خیال میکنی در زادگاهت همه با دسته گل درانتظارت ایستاده اند؟ یادت رفته زن عمویت گوشی را رویت قطع کرد یادت رفته متلکهای فامیل که حال خارج نشینین شده ای همانجا بمان اینجا جای تو نیست ، نحیبه را فراموش کردی ؟ فرهنگ را فراموش کردی ؟ که مال ترا ماان یک لیوان آب سر کشیدند یکی مرد ودیگری مردار است ؟ دلت برای کدام خاک تنگ شده خاکی لبریزاز مردارها وهوای آلوده سمی ؟ بقول همان ژنرال پنبه خاک ودرخت وآب همه جا هست تنها مهر وآغوش فامیل است که ترا گرم میکند ونو درامانی کوهستانها هم یا زیر غبار گم شده اند ویا ویران شده بجایش کوههای مصنوعی ساخته اند ، آب هم نیست ، هرچه زودتر خودترا از این بند رها کن وآن پنجره نکبت را هم ببند تا دیگر مجبور به جواب نباشی ببین بچه هایت از او عاقلترند هیچکدام وارد این دنیای مجازی نشده اند رفتند دیندن خبری نیست برگشتند وهمه را بستند .

نه دلم تنگ نشده ومیلی هم به مباره علیه هر رژیمی که روی کار است ویا میاید ندارم ، روان شاد شاهنشاه ایکاش اول بفکر دانش وسواد آموزی این مردم میشد تا ملت به دنبال صمد بهرنگی چریک وجلال آل احمد توده ای وحصرت والامقام هوشنگ ابتهاج وارباب بزرگشان کسرایی نروند ، مردم بیسواد درکنار چریندیات شاملو نشستند وحال این مجسمه تازه ساز با زبانی دیگری جلو آمده تا پایه هارا محکم کند ولیستی از مخالفین را به دست جلادان بدهد .تا دیر نشده خودرا کنار بکش آن مردم دیگر نیستند  وآن سرزمین نکبت وننگ بر آن حاکم است .

که کند آنچه تو کردی به ضعف همت ورای / زگنج خانه برون آمده  خیمه برخراب زده ؟ 
وبقول مرحوم صادق هدایت همینجا درزمستانها مانند فلان حلاجها بلرز ودرتابستانها مانند یک مارمورلک آفتاب زده از گرما فرارکن وبگوشه ای بگریز اما داخل این مردم وملت نشو ، دوستی هارا دیدی؟ فامیل را دیدی؟ با آنهمه محبتی که به آنها کردی سفره باز درخانه باز حال قدح آبگوشت را از روی میزغذا وا زجلویت برمیدارند ومیگویند بقیه اش برای شب چون ومیهمان داریم !!حتی حرمت ترا ندارند تا تو غذایت را تمام کنی . نه ! عزیرم برگرد برگرد به کنج خلوت خودت ومانند راهبه های قدیم نه (جدیدها که از پناهندگان حامله شده اند ، ) ! مانند یک جوکی ریاضت کش بنشین وبه همین چندر قاز بساز اینها که میبنی فریاد کرده ومشتهارا به هوا میفرستند برای چیز دیگری است که تو طالب آن نیستی ، درهمین کنج بنشین وهمان کتب عهد عتیق را مطالعه کن ودرهمان قرن غولها یا قرن نوزدهم قفل بشو واگر کسی پرسید چرا گریه میکنی؟ 
بگو چرا گریه میکنم ؟  اگر انگیزه ای برای گریه کردن نداشته باشم  پس دیگر هیچکس دردنیا نباید گریه کند  ، چه کسی موجب خوشحالی تو خواهد شد حتی خدا ترا به تمسخر گرفته است  وهیچگاه دوران رنج تو پایان نخواهد یافت بطور اعم رنج بشر چرا که خود با دست خود رنجهارا فراهم میکند ، اسلحه میسازد برای کشتن دیگری ، تو دیگر نمیتوانی با سرنوشت مبارز کنی سرنوشت از تو قوی تر است به هرشکل  وکیفتی  دربرابر حریف مغلوب خواهی شد  ودرضمن همان نبرد سرانجامم برزمین خواهی خورد خداوند دروجود تو نشسته است  نباید با او سر ستیز برداری چرا که باخودت میجنگی نه با یک دشمن ......پایان 
ثریا ایرانمنش . " لب پرچین" .اسپانیا . 08/02/2017 میلادی /.
باید اضافه کنم دستبرد درتاریخ ایران روزهای تولد ماهم بهم خورده درواقع دیروز نوزدهم بود اما تاریخ فرنگی درست است .