سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۵

فریب بزرگ

مسافر ، دری را که  بسوی نور ماه ، روشن بود
کوبید ، وگفت "
آیا کسی درخانه هست ؟ 
هیچکس جوابی نداد 
وهیچکس پایین نیامد 
وهیچکس از کنار آن دریچه پربرگ حم نشد ..........." والتر  دولامر" از قطعه شنوندگان 


همه مارا فریب دادند ، نویسندگان ، شاعران ، روزنامه نکاران وحتی مترجمین خواستهای خودرا درلابلای نوشته ها گذارند همه آرزوهایشانرا ، درآن روزها کمتر کسی اصل کتابها یا رومانهارا میخواند ، بیشتر به قصه ها ی جن وپری ومظفرخان  وقیس ورامین  ولیلی ومجنون ودروغ های تاریخی دلخوش بودندوآنهایی هم که بخارج رفتند وزبانی فرا گرفتند دربرگشت آتچنان غروری وبادی در آستین خود انداختند که حتی جرئت سلام کردن را نیز گرفتند .

بهترین  ومعتبر ترین روزنامه نگار دوران رضا شاه کبیر ( محمد مسعود) که آنهمه توده ای ها پیزی لای پالانش  میگذاشتند کتابی نوشت بنام : (گلهایی که درجهنم میرویند ) درست کپیه جالبی از داستان ( گیرنده شناخته نشد ) ازکریستین والتر امریکایی بود  ، تنها نامهارا ایرانی کردو محله هارااز امریکا وآلمان دوران جنگ جهانی ویورش هیتلر  به ایران آورد !!. آن روزها هنوز پای امریکاییها چندان به ایران باز نشده بود وهنوز اصل چهار نیامده بود وهنوز چاپخانه درست وحسابی نداشتیم تنها رابطه ها ودوستیها  ومحفلهای شبانه بودند که کار میکردند ناگهان شاعری از خاک برمیخاست نویسنده ای ظهور میکرد !! وما فرزندان کوچک آن سرزمین زیر فریب این فرشتگان جهنم مشغول رویا پروری بودیم مانند حباب که تنها درافکار خودش غرق میشود دیگر جرئت  اینکه کمی جلو تر برویم نداشتیم بنا براین یک لات بزرگ مانند  "احمد شاملو "شد قهرمان !!! وفروغ که زنانه شعر میسرود وتازه مانند یک بچه نوپای داشت چهار دست وپا راه میرفت ناگهان سر به نیست شد وحال مرده او عزیز است وهمه اورا ستایش میکنند نام آو همه جا هست برای چند شعری که از اشعار خارجی ترجمه کرد البته من اورا دوست میدارم وباو احترام میگذارم پیشرو زنان بود دیگردوران پروین اعتصامی با اشعار قوی  او بسر آوه بود مردم به دنبال چیز نویی میگشتند  بهر روی ما فریبخوردگان هنوز هم داریم فریب میخوریم ویا فریب میدهیم .

خیلی میل داشتم رومانی مینوشتم اما نوشتن رومان هم حوصله میخواهد وهم دیگر کسی نیست تا آنرا به چاپ برساند چرا که درهیچ محفلی پای نمیگذارم وبه هیچ حزب ودسته ای خودرا نمیفروشم واز هیجکس بخاطر چند خط چرند واراجیف سکه ای دریافت نمیکنم  ، رابطه ها باید قوی باشند ومن رابطه و رشته هارا قطع کرده ام حاضر نیستم زیر بار فریب دیگری بروم همین تک نویسی برایم کافی است بگذار بهره اش را دیگران ببرند .

از این روزها لابد خبرنگاران وخبرگان حامل خبرهای بزرگی برای ما خواهند بود ، خواهند نوشت ویا سرود ویا گفت " ببخشید حامل خبری بدی هستم جنگ شروع شده ! آنهم جنگ جهانی سوم ، حنگ اتمی جنگ ادیان مانند جنگهای صلیبی ، جنگهای منطقه  وخیابانی ودراین میان ما فرزندانمان را بقربانگاه خواهیم برد تا با خون آنها قیمت برجها بالاتر بروند ،  درجنگها  حقیقت وسخن راست  بکلی از بین خواهد رفت  ودروغ جانشین آن میشود  عدالت فراموش میشود  وجای خودرا  به زور وقدرت میدهد همانکه امروز در سر زمین خودمان شاهد آن هستیم  دختران باکره  پنهان میشوند  وفاحشه ها جای آنهارا میگرند همانگونه که امروز میبینیم  همه چی تغییر شکل میدهد تنها معلولان وپیرزنان وپیرمردان وحیواناتند که درگوشه ای مخفی شده  وآماده رفتن به سلاخ خانه ها میباشند .  جنگ یعنی انحطاط  دنیا وویرانی  طبیعت  یعنی مدارا با زشتی ها  وبدی ها  واز بین بردن زیباییها  وخوبیها .

امروز مردانی که بر ما حکومتدمیکنند همه زاییده دشتهای  خالی و عاری از هرگونه  عظمت میباشند ،  با سستی وفرومایگی زندگی یک خزنده  تیر بخت  ، یک حشره  مزرعه  وکرم های مانده درسطح آبهای راکد  به زندگی خود سر وسامان میدهند  سپس هم مانند یک حشره بیجان درگوشه ای میافتند زیر پای اسبهای پرقدرت مردان کوهستان .

خوشحالم که زاده کوهستانهاهستم وروح کوه را درپیکرم دارم وانرژی آوای نامریی مردانی که با صخرهای بلند ستیز کردند اما خم نشدند ، شکستند ، اما خم نشدند .  وآن شاعرانی که درسرودهای خود نوشتند  از پای افتادم اما خم نشدم  ! چندی بعد جلوی پای یک بچه ملا خم شدند تا چند سکه بی ارزش صله ویا پاداش  بگیرند  .....پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . اسپانیا / 07/02ی/2017 میلادی برابر با هیجدهم بهمن ماه 1395 شمسی . 

سالروز تولد پسرم. این نوشته را باو تقدیم میکنم  هرچند نمیتواند آنرا بخواند وکلمات آنرا درک کند اما من میدانم .ثریا