پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۵

دلنوشته ها

ک. عزیزم 
امروز نمیدانم چرا ناگهان بیاد تو افتادم ، بیاد آن آخرین روز که ترا درلندن دیدم وبمن سفارش کردی که به همسرم بگویم هرچه درایران  دارد به خارج بیاورد به زودی [انقالب بزرگ ]درایران  بوقوع خواهد پیوست ، ومن آن روز بتو خندیدم ، بی آنکه بدانم بو به بینی همسرم وهمپالگیهایش  رسیده وژنرال پنبه که دردستگاه  قدرتی داشت  قبلا باو اخطار کرده ودوستانش درلندن نیز مانند موش دزد درانتظارش بودند که بار خودرا بسته بسوی آنها پرواز کند ، دوستان خوبی داشت بطری بطری ودکارا درگلویش خالی میکردند وبعنوان بیزنس از او امضاء میگرفتند برایش شرکت باز کردند ومن؟ آه من در آن روزها در کنار بچه ها در گوشه ای خزیده بودم واز تلویزیون  کوچک سیاه وسفید داشتم اخبار بی بی سکینه که با شدت وحرارت  مردم را حمایت میکرد دنبال میکردم ، شورش شروع شده بود ، ناگهان دوستان درلندن همه عکس آقارا که درماه دیده بودند بزرگ کرده بر دیوار اطاقشان  جای عکس پدر بزرگشان میخ کردند !! همه از اصالت او واز فهم وشعور او اینکه چقدر دانش بالایی دارد حرف میزدند وخانمها با  بلوزهای مارک شانل و دیور درحالیکه داشتند کیک مربایی را درون فر جای میدادند ومستحدمین بیچاره ایکه ازایران آورده بودند شعار میدادند وشب در سالن بزرگ خود بساط قمار وتریاک وعرق برگذار میشد وخوانندگان دعوت میشدند همان خوانندگان کاباره ها وبرای آقایان  میخواندند وبانوان داشتند جواهرات وپالتوهای پوست خودرا به رخ هم میکشیدند.

من درگوشه کمبریج داشتم گریه میکردم وزیر بار شعار دوستان وآشنایان که نیمی توده ای بودند ونیم دیگر مجاهد شدندودرصف مجاهدین پیاده روی میکردند ( درخارج) شاهد بر سر کردن روسری یا توسری وچادر وجمهوری اسلامی نه کمتر ونه نبیشتر بودم .
فهمیدم خانه ام ، سرزمینم ویران شد وار بین خواهد رفت ومن دیگر نه روی مادر راخواهم دیدونه روی فامیل را ونه دیگر میتوانم به آن اطاق بزرگ رو به آفتاب برگردم ودرهمین کنج برای همیشه محبوس خواهم شد .

تلویزیون  را خاموش کردم ، مانند پیر زنان شالی روی شانه ام انداختم ونشستم بافتنی بافتم ، بافتم ، خیاطی کردم نمیدانم چرا ؟
بهار فرار رسید ، عید نوروز آمد در سکوت بی سبزه بی سنجد بی سنبل در سرمای کشنده .
بهار رفت تابستان فراررسید برای آنکه کمی آفناب به استخوانهای یخ زده مان بخورد باید به محلی گرم برای تعطیلات میرفتیم وتنها جاییکه بما اجازه ورود میدادند سر زمین کهنسال اسپانیا بود که جزایرش را تبدیل کرده بود به مکانهای توریستی وما درگرمای چهل درجه لذت میبردیم !!!

ناگهان سر وکله فراریان پیدا شد همانهاییکه درراه پیماییها شرکت کرده بودند وضد روسری وتو سری بودند حال به دنبال سوراخ موشی میگشتند تاخودرا پنهان کنند جزایر اسپانیا وترکیه  جای خوبی بود .
دیگر از تو بیخبر بودم تنها هنگامیکه همسرم فوت کرد برای چند روز به ایران برگشتم با ترس ولزر تولد دختر کوچک تو بود با همسر مهربانت ومیخواستید به امریکا برگردید .آخرین بار بود که تو وهمسر ودخترترا دیدم .

حال نمیدانم برادر کوچلوی من درکجای این دنیا هستی شنیدم خانه اترا فروختی تو تنها کسی بودی که درمیان آن جمع مرا دوست میداشتی وتحسین میکردی وهمیشه میگفتی که از تو خوشم میاید که از زمان خودت جلوتری ، حا ل دیگر زمانی نمانده تا من جلو بروم ، باید باز درگوشه ای پنهان باشم چون دیگر خبری از آنهمه زیباییها نیست هرچه هست فریب است وریا ودروغ . 
همین چندی پیش مردی مانند تو سخن رانی میکرد وخودرا دانشجو مینامید وغیره او ترا بیاد من آورد با خودم گفتم برای ریاست جمهوری آینده بد نیست خطاب خوبی است وخوب تربیت شده  است .
اما فریبکاری بیش نبود .
حال این روزها جشن دارند جشن کشتن وبردن اموال  مردم وویرانی سر زمین من ، جشن تعویض کردن پرچمی که من زیر آن بزرگ شده وسرود ای ایرانرا میخواندم ،  فردا برای این جشن همه به پیاده روی دعوت شده اند لابد برای یک آبگوشت ویا خورش قیمه وسبزی ویک پاکت نوشیدنی !! کسی دیگر حوصله ندارد همه مرده اند مردگانی که راه میروند وزندگانی که از ناچاری روی به اعتیاد آورده ودرگورها میخوابند ، سر زمین من وتو ویرانشد نیمی از این ویرانی تقصیرتو ودوستانت  بوده وهست ، وپسران ژنرال پنبه خودشانرا به سپاه چسپاندند تا مبادا خانواده شریفشان چشم زخمی ببینند وبتوانند اموال بیشتر ی را بخارج بیاورند .

 تو که چیزی کم نداشتی تحصیلات عالیه ، استاد دانشگاه صاحب یک زن خوب وبچه ، کافی نبود تو هم مانند مامان جان بیشتر میخواستی؟ بازهم میخواستی ؟ امروز کجایی ؟ درکدام گوشه دنیا ؟ همشیره کوچکه که تو اورا بباد تمسخر میگرفتی امروز صاحب آلاف واولوف شده زمین ، خانه اتومبیل  وپول فراوان  چون همسرش همپالگی  جناب ولایتی الله است ودخترش را نیز به یک تازه به دوران رسیده بازاری شوهر داد با پولهای شرکت من . .......ودیگر هیچ .درخاتمه مرگ پرچم  شیر وخورشید وویرانی ایران را به ایران دوستان واقعی تسلیت میگویم .
پایان / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /  نهم فوریه 2017 میلادی ///