یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۵

حصار قرون

زمانیکه برایم مینویسید "
اول هفته شما بخیر دچار سر درگرمی میشوم برای من  آخر هفته است  آخرهفته ای پر سر وصدا گاهی غمگین زمانی شادی آفرین .
این روزها هرگاه که از جلوی پست آفیس قدیمی رد میشوم دلم میگیرد  ، دلم برای صندوق پستی ام تنگ شده است ، هر دوروز یکبار سری به آن میزدم درونش لبریز از مجله ، کتاب وروزنامه بود ،  مجلات پرباری که  امروز صاحبان آنها از دنیا رفته اند و بجایش رنگین کمان نامه چا پ میشود ، نویسندگان بزرگی هرچند در سنین بالا بودند اما خوش مینوشتند ترا تا ابرها میبردند  حال بیشتر ناشران ، نویسندگان از دنیا رفته اند ودل ما به چند عکس فتو شاپ شد ه روی یک صفحه الکترونیکی با کلی تعارفات  خوش است  ! ...
آه از شعر من خوشش آمده ویا از شعر شاعری که برایش ناشناس است ، غمم این است که دیگر صاحبدلی نیست  واهل حالی نیست  ، درآن زمان نادر پور آخرین کتابش را بچاپ رساند " زمین وزمان" فورا به دستم رسید آنرا مانند کتاب مقدس حفظ کردم  چون دیگر کسی به پای او نخواهد رسید  حال امروز همه چیز روی آب  است اظهار محبت ویا زهر عقده ها  بشیوه " مجتهدانه"
نا امیدی را بیشتر میکنند ، هرروز حلقه ها تنگتر میشوند خط ما کمر نگ تر شده گاهی باید با یک ذره بین بر پیشانی کلماترا یافت وتصحیح کرد ،  " گوگل " اما مرتب مشغول ترتیب دادن کلمات است  !!!!اما خطوط عربی پررنگتر ودرشت تر وسایر خطوط نیز ....

شب گذشته شب بدی را داشتم ، قلبم داشت جابه جا میشد وبقول مرحوم فریدون مشیری از جایش کنده شده بجای دیگری میرفت ،  بیدار شدم دست بردم تا چراغ را روشن کنم نگهان کلید کنتر افتاد ، کورمال کور ما ل خودرا به اشپزخانه تاریک رساندم ودست بردم کبریتی را بیابم وشمعی روشن کردم بسوی جعبه کنتر برق رفتم ؛ ا.وف صدها کلید روببالا همه یکرنگ وسیاه سرانجام آخرین کلید را زدم .... ماشین پرستار من ونگهدارم ! مرتب فریاد میکشید برق نیست . خوب نیست که نیست با تو چکار کنم ،  برق روشن شد ماشین لعنتی خاموش .
پتورا برداشتم وبطرف اطاق نشیمن همانجایی که هرشب میروم رفتم ونشستم به تماشا ی کارتن میکی ماوس جدید نه قدیم ولیوانی آب وبخواب رفتم ساعت حدود پنج صیح بود   .
هیچکس خبر دار نشد خودم بودم وتاریکی 

حال اینهارا برای چی مینویسم برای آن مینویسم که هرروز حصار زندگی ما تنگتر میشود هرروز تنها تر میشویم ومن هنوز درانتظار شهباز خود نشسته ام تا ار قله های بلند عشق پرواز کند ومرا باخود به دشتهای سر سبز وپر طراوت ببرد خسته ام از بوی گند پای خوک نمک سود شده وغذاهای فریزشده ومانده سر زمنیهای دیگر که باینجا فرستاده میشوند تا انبارهایشانرا خالی کنند ویا آنهارا ریسایکل کرده بشکل  دیگری بما بخورانند . 

من بر آنم که هیچ نویسنده ای  جاودان نخواهد شد مگر آنکه نویسنده وشاعر نسل  وزمان خود باشد .امروز همه از دیروز حرف میزنند وحسرت دیروز را میخورند ودیروزیها حسرت پریروز را همه عمر ما به حسرت گذشته ها میگذرد بی آنکه بفهمیم درچه حالی هستیم وآینده چه خواهد شد ؟ 

جهانی باقی خواهد ماند ونقشی از روزگار  ،ونوشتارها من امروز مانند دیگران میل ندارم خودرا نویسنده بدانم وبشیوه آنها بنویسم من زمان حال را نقاشی میکنم گذشته را باهمه کثافت آن به دور ریختم واز یاد آوریش حالم بهم میخورد انسانهای دیروزی همه فنا شده اند  من درزمان خود راه میروم در مکان امروز ودر همین حال زبان ومحتوای وشعر را ازیکدیگر جدا نمیدانم  وجدا نمیکنم  میل دارم هرچه را که احساس میکنم درهمین زمان بنویسم  درزبان رایج امروزی خود  نه دعوی آنرا دارم که شاعرم ونه نویسنده  من درروزگار نسلی پر آشوب زیستم نسلی بی درد وامروز تازه درد را احساس میکند مانند کسیکه تیری به پهلو یش خورده همچنان میدود هنوز داغ است پس از مدتی خون ریزی جای تیررا میبابد  امروز نسلی بوجود آمده که ناگهان میان خود وگذشته اش  فاصله ای  بزرگ احساس میکند  وامروز احساس میکند که که زندگیش  از گذشته جدا شده  وشیوه زیستنش دگر گون شده است  تغییر بزرگ در اجتماع ی ما روی داد نسلی که درپانزده سالگی همسر میگرفت ناگهان درسی سالگی هنوز مجرد بود حال دوباره برگشته  یا اورا برگرداده اند به همان زمان وهمان قرون وهمان حصار بی آنکه متوجه تغیر وتحول زندگی باشد تنها یک کپی برداری شده است  تنها یک پرانتز باز وبسته شد .
مانند عکسهایی که مرتب از روی هم کپی میشوند ودر هوا به پرواز درمیایند .امروز دیگر کسی بفکر تحصیل وکسب درآمد از امکانات خود نیست یاچشم به دست پدر دوخته ویا گرسنه است ویا باید دردکانی شاگردی کند .

امروز صحنه ای روی یکی از کانالهادیدم که نمیدانستم بخندم یا بگریم نسل جوان بین چهارده تا بیست در لباس سفید دریک کارخانه گوشت نمک سوده با یک لنگ بزرگ خوک داشت طرز بسته بند ی را فرا میگرفت ویا به خوک دانی رفته خوکهایی را که باید به قتلگاه بفرستد شناسایی کند درست مرا بیاد شاگردان ودانشجویان دانشکده پزشکی آن زمان انداخت ! 

این یکی از نمونه ها ست  از این نمونه ها بسیار است چگونه خانه هارا تمیز کنیم ، چگونه هتل هارا وچگونه . رقص وآواز وآشپزی نیز یکی از دروسی است که لازمه  آن یاد گرفتن است !! ......

هرچه هست نوعی بردگی مدرن است دیگر از درس ومدرسه خبری نیست چرا که میدانند از تحصیل علم بجایی نمیرسند بعلاوه خرج دانشگاه ومدرسه بقدری بالا رفته که بیشتر مردم قید درس خواندنرا زده اند  ودرخانه هایشان مشغول فرا گرفتن از حضرت استادی گوگل میباشند  دنیای تکنو لوژی وهوش های مصنوعی جای آدمهارا گرفته است به ناچار نوکر خوکها میشوند . پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 
08/01/2016 میلادی 
اسپانیا 

اضافه : ایکاش جناب حضرت واستادی » گوگل» دست از تصحیح کردن این خطوط میکشید !!!