شنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۵

رنگین کمان

ا
 چه عالمی داشت ، کف ها وشنهای ساحل   چه عالمی داشت امواج سهمگینی  که مارا به ساحل امن خودمان پرتاب میکرد  حال رو به مرداب میرویم ، دیگراز پارچه و پیراهن های نرم وحریر خبری نیست  از ان مخملمهای خوش رنگ  که خواب وبیداریش عوض میشد ،  اثری نیست ، روشنایی گم شد .

امروز داشتم به " آرم"  سر در اداره امنیت واطلاعات  ( ایران) نگاه میکرم  یک چشم در بین هشت مثلت  زاویه ها از هم  جدا در میان چشم کره زمین ویک خط صاف  رو به  پایین !  این علامت را درجاهای دیگری هم دیده بودم واخیرا بر پیشانیشان مهر میزنند شیطان پرستان .

قوس وقزه ما  رنگین کمان ما ، رو بفناست  ، چه کسی مارا نجات خواهد دا د ؟ ما طفلان گرسنه وسرگردان را وماسه ی ریخته شده از سنگها وصخره های  سنگین  را ، چه کسی جا بجا خواهد کرد ؟  آنچهرا که بخیال خود ساخته بودیم ؟1.

اسلامیون؟ شیطان پرستان ویا از سیاره دیگری موجودی نامریی حضور خواهد یافت با جلبکهای که از دهانش جاری است مانند هشت پا راه میرود ؟ چه کسی ناجی ما خواهد بود ؟ ناجی را که رومیان با کمک یهودیان بر صلیب کشیدندوحال تولدش را جشن میگیرند ومرگش  ، را چون مرده او دیگر خطری ندارد بصورت یک افسانه شیرین همه جا درحال حاضر دکان باز کرده است .
اما درآتیه چی ؟ .

آیا غبار مرا دریا خواهد شست  ؟ دریا خواهد دانست که غم چه رنگی دارد ؟ آیا دوباره ستاره ها درمیان چشمانم خواهند نشست ؟  
من به پارسایی خود خو گرفته ام ،  دیگر اسیر وسوسه آفتاب نمیشوم وفریب  خورشید دروغین را نخواهم خورد  ، رودخانه ام تهی وخالی شده  تنها ریگها وسنگ پاره ها بجای مانده اند ، خورده هوشیاری دارم وکمی جرئت ،  دیگر به شب نمیاندیشم  که درمن رسوب کند .

 نمیدانم گناه چیست وکفر گویی کدام است  آنکه به ته چاه امید بسته دیوانه ای بیش نیست ، نام کسی بر دلم نقش بسته که پاک شدنی نیست او خاتم وجودم را گران خرید وبقیه را پیش کش او خواهم نمود قبل از آنکه اسیر ستاره یک چشم شوم .

در شهری ناشناخته گروهی گرد هم جمع شده اند با پولها وطلاهای  انباشته در زیر زمین وحال میل دارند همه کره زمین را وـآدمهارا بخود اختصاص بدهند ، رهبری کنند ، آنها اربا ب شوند بقیه رعیت  زیر یک دین ویک رهبری ویک نوع زندگی  ، آخ که چه غم انگیز است  تو به هر طرف که نگاه  کنی دیوارهای گوشتی را ببینی  ، ستارگان خاموش میشوند درختان خشک وزمین نابود شده روی یک سر زمین مصنوعی پلاستیکی با گلهای پلاستکی وآدمهای پلاستیکی ، قلبها  ومغز ها درون شیشه ها وویترین ها به نمایش گذاشته خواهند شد ، دیگر  آوازی برنخواهد خواست  سازها همه خاموش میشوند  .شعرها همه نابود میشوند  ، مغزهارا قبلا خواهند شست  با کمک نوکرانشان وشکنجه گرانشان اما من خود بخود مانند یک آهن سرخ اول آتش میگیرم وسپس ذوب میشوم  ابدا نقاب آنهارا برچهره نخواهم گذاشت .

مرغابیان وحشی فریا دمیزنند  ،  پس کو آن ستاره ؟  ومن تنها بخودم مینگرم .
دیوارهای سر زمین مرا شکافتند  اول آشنایی بود سپس دشمنی  امروز همه نقاب ترس بر چهره گذاشته اند  ودر سکوت مانند رباط راه میروند و....این اولین ازمایش بود !
 و.... من این حروف چنان نوشتم که غیر نداند / تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تودانی ......حافظ .
همه درانتظارند . پایان