جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۹۵

پاريس

ايكاش رفته بودم ، رفته بودم به فرانسه ، ألان دوباره زد بسرم برخيزم واز اين شهر  واين دهكده نكبت بگريزم بروم در شهرى بزر گم شوم ، در ميان اين مردم احمق بى كله كه فقط. شكم وزير شكم برايشان مهم است وسپس از فاحشه خانه ها  بيرون بيايند وبه كليسا ونماز عشاء ربانى بروند . وشب دوباره سرى به خمره شراب بزنند ، حالم بهم ميخورد ، بلى حالم بهم ميخورد ، امروز از صميم قلب  أرزو كردم يكبار ديگر وسيله اى فراهم شود ومن به فرانسه بروم ، آنجا دوستانى هستند ، ميشود در شهر گم شد در ميان پاركها و وجنگل ، دا رم ديوانه ميشوم  ،  نه آفتاب نكبتبارتان  براى خودتان ، پلاژ ودريا مفت خودتان ، ميخواهم بروم ، وبهار خواهم رفت ، بهار در پاريس خواهم بود ، ديگر هيچكاه باينجا بر نميگردم حتى براى ديدن بجه ها اثاثيه را هم يا بفروشند ويا بين خودشان تقسيم كنند با چمدانى لباس ،ًچند كتاب و چند سي دى لپتاپ وموبايل ، بس است دنيارا در دست دارم ، بلى خواهم رفت ، ثريا ، جمعه