جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۹۵

آوارگی ، بس است

روز گذشته ، در اطاقم نشسته بودم وداشتم بافتنی میبافتم ،  سخن رانی آقای مصداقی مجاهد قبلی را که حالا داشت در لباس یک سیاستمدار نمایش میداد وتفسیر میکرد از روی تابلتم روی تلویزون انداختم ، استکان چای جلویم بود وبه چرندیات ایشان گوش میدادم ، ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد ! چه کسی است ؟ 
خانم سرایدار به همراه  آن پیر زن مفلوک  مردنی همسایه دیوار به دیوار  دم در ایستاده بودند ، پرسیدم چی شده ؟ 
گفت لولی میگوید صدای موزیک تو بلند ست !!! 
گفتم موزیک ؟ من موزیک گوش نمیدهم من دارم به اخبار گوش میدهم ، زن سرایدار رو کرد به پیرزن وگفت ببین ! صدایی بلند نیست  کجا موزیک است ؟ دلم میخواست آن چند شیوید بد رنگ وپوسیده زنکرا میگرفتم واز بیخ میکندم ، نمیدانستم عصبی باشم یا بخندم درب را محکم بستم درهمین ضمن دخترم آمد ماجرا باو گفتم او به زن سریدار زنگ زد تا ماجرا را بپرسد ، زن سرایدار با معذرتخواهی گفت نمیدانم بمن گفت صدای گورپ وگورب وسپس صدای ناله آمد گفتم شاید سنیورا حالش بهم خورده !!!! پیر زن بد بوی کثافت ودروغگوی دیوانه ، چهار فرزند ونه نوه دارد اما سالهاست غیر از یک خدمتکار هفتگی کسی به دیدارش نمی آید بعلا.ه اگر تو کر هستی ودر انتهای اطاقت نشستی چگونه صدای ناله مرا شنیدی ؟ تلویزوین را خاموش کردم بدنم میلرزید ، خانه ام زیر پای حیوانات دارد لگد کوب میشود وخودم دراین آپارتمان نکبت با این کثافتهای  تازه به دوران رسیده که از زیر چنک مذهب ودیکتاتوری فرانکو بیرون آمده اند حال صاحب چند دست لباس رنگی وتلویزیون زنگی شده اند وداخل اروپا رفته اند ...اوف خاک برسرتان کنند که شما هم دست کمی از آن حیوانات داخل مملکت من ندارید . سیفون توالت را قبل از ساعت هفت نباید کشید سر وصدا کردن قبل از ساعت هفت ممنوع, است !! ساعت چهار صبخ بیدار شدم دوبار سیفونرا کشیدم وبا سرو صدا وادر آشپزخانه شدم قهوه درست کردم با یک تکه کیک آمدم به نوشتن وباخود گفتم اگر یکبار دیگر پایتان به دراین خانه برسد من دانم شما ، مرده شور ترکیبتانرا ببرند مگر من با قایق  آمدم وپناهنده شدم ؟ من با اتومبیل بی ام دبلیو با هشتاد هزار پوند از انگلستان اینجا آمدم ، خانه ام از دست رفت زندگیم از دست رفت همسرم رفت بچه هایم یکی یکی رفتند بخانه بخت ، من ماندم چند کتاب وجند دفتر ویک لپ تاپ حتی حوصله ندارم دیگر به موزیکی گوش بدهم ، تازه هنوز ساعت چهار بعد از ظهر بود شهرشما یکهفته سروصدای موزیک فریا وجشنهای شما خواب را از سر من بریده بود حال .... لابد چیز ی هست که من نمیدانم ، یا مردک الاغ درخانه زنگ میزند من از فلان مرکز مذهبی آمده ام شماره حساب بانکیترا بده تا هرماه ما بتوانیم هرچقدر میل داریم برداریم خرد تویی وپدرت !ایکاش میتوانستم بخاک خودم برگردم پاهایم  روی زمین سر زمینم محکمتر بود ، با تمام دردها بمن چه میرفتم گوشه ای از شهر شیراز یک اطاق کرایه میکردم وکتاب میخواندم نه دراین  سر زمین کثافت نمور با این قشر کولیها . پرودرگار کجا نشسته ای؟ نمیدانم تو هم گم شدی.
جمعه 14 اکتبر 2016 میلادی /پایان دردد دل روزانه !!!!!