سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۵

زاد روز فرخنده!

شب شد و اشک خزان ، مردمک پنجره هارا شست
وپس از پرده پنهان فراموشی 
مشعل یاد تو در خانه تاریک  ، چراغ افروخت 
ناگهان خاطرمن چون  افق آیینه روشن شد 
ناگهان سینه من درتب  دیدار بهاران سوخت ...........زنده نام " نادر نادر پور" 

 درتاریخ خودمان امروز من افتخار دادم وپای بر پهنه این جهان نا پایدار گذاشتم واما درتاریخ این جهان فردا زاد روز فرخنده من ونوه م زیبایم میباشد ، او نیز چو من در یک نیمه مانند امشب ، شب پای بعرضه جهان گذاشت با همان خلق وخوی من وبا همان آتش درونی که هنررا بکار گرفت ، وامسال وارد دومین سال دانشکده خواهد شد ومن هنوز درحسزت  رفتن .نشستن پشت میز دانشکده آه میکشم .
نردبان عمررا طی کردم پله پله وگاهی  از بس که عجله داشتم دو پله یکی بالا میامدم ، حال روی آخرین پله نشسته ام وباز مانند هر نیمه شب استکانی قهوه به همراه  یک تکه کیک تازه که دیروز دخترکم برایم پخت آورد مشغول نامه نگاری هستم !! گاهی با خود میخوانم که " مادر ،  از زدانم ترا چه سود ؟.
یاد تو  ، عکس در آیینه تنهای من انداخت ، از روز گذشته شعری در ذهنم جا بجا میشود که روزی مجنونی از بلاد کفر روی یکنوار برایم فرستاد با آنهمه لیلای رنگ وارنگ که درااطرافش بودند  این لیلایی دورافتاده را میخواست ، امروز او هم نیست تا برایم سکه ای  طلا بعنوان هدیه بفرستید برای طلای جاندار خویش ! او لیلا را از دور میخواست مانند من که مجنونرا درون یک جعبه شیشه ای گذاشته ام واز دور اورا ستایش میکنم ،اگر بمن نزدیک شود ، ذوب میشود ، آب میشود مانند شمع نیمه سوخته فرو میریزد . ، میشکند .
امشب ماه بر پله های سن من تابید ،  پله روشن شد  ودیدم باز یک قدم به جلو برداشته ام  ودارم کم کم از زمین دور میشوم  به دل نازک اندیش خود نظر کردم  صبح بهاری درآنجا رخنه کرده وبوی عطر عشق بلند بود  فراموش کردم  روی چندمین پله نشستم  بمن هیچ مربوط نیست که ساعت زمان چند بار مینوازد ، من در پی مجنون خویشم وآن حوای توبه کار نیستم ، از شب گذشته این شعر را که آن مجنون درون خاک روی نواری برایم فرستاد زمزمه میکنم :

آسمون ، ابر تو دیگه دریا نمیشه ، نه دیگه هیشکی دلش مثل دل ما نمیشه ،
آسمون بازی مکن  آفتاب ومهتاب نمیخوام ، دل من همچی گرفته که دیگه وا نمیشه 
برق عشقی تو دلم هست ، که سر ش دست خداست ، آسمون برق مزن برق تو گیرا نمیشه 
هی خیال تو میاد زاغ دل  و چوب میزنه ، تو خونه تنگ دلم غیر تو پیدا نمیشه 
کجا مثل تو عزیزی دیگه پیدا میکنم  ، هرکیم پیدا کنم ، مثل تو زیبا نمیشه 
حیف دنیا که دیگه مثل قدیما نمیشه ، حیف عشقی که دیگه بین من وما نمیشه ........شعراز. " ییژن سمندر "

چیزی است که مرا غلقلک میدهد ،  با آنکه پله پله تا آسمان بالا رفته ام اما هنوز چشمم به اولین پله نردبان دوخته شده است .
خوب چند بار باید عریان شوم وجلوی آیینه به دور خود بچرخم ؟ واین ولادت فرخنده را جشن بگیرم ؟ با چند رقم ؟ به آسمان مینگرم هنوز پله های زیادی مانده تا بخدا برسم . 
به همین  مناسب یک قطعه کیک ویک استکان  قهوه به میمنت این روز تاریخی مینوشم ودوباره به تختخوابم برمیگردم . آن روزها رفته اند ، آن مردان مرده اند، عشاق همه به زیر خاک خوابیده اند، دوستان نیمی رخت از جهان بربسته اند ومن هنوزدر خیال آن  نیشی هستم که به قلبم خورد ، هرچهرا که بوده فراموش کرده ام ، همه گناهان گنه کارانرا بخشیده ام اما خودم را ، نه ! هنوز نبخشیده ام ؛ باید چندان بالا بروم تا به مقام خدایی برسم وخودرا ببخشم .
زاد روز مبارک وفرخنده نوه عزیزم را تبریک میگویم او چهره وتجسم دوران جوانی من است ومن در سنین بالای عمر هنوز جوانم ، وجوانی میکنم ، از من مپرسید چند سال دارم این یک راز بین زنان است دوچیز را همیشه پنهان میدارند ، یکی چند سال داری ودیگری چه عطری مصرف میکنی ، راست را نخواهند گفت هر دو را دروغ میگویند ، یا خیلی بالا میروندویا خیلی پایین وبد بوترین وارزان ترین عطر را نیز نام میبرند .
ساعت چهار پس از نیمه شب است وبین من شب این قرارداد بسته شده که هر نیمه شب بیدار شوم قهوه ای بنوشم ودوباره بخوابم کمی هم کلمات را روی این صفحه پخش کنم ، عده ای  خواهند خندید ، عده ای تاسف میخورند و عده ای عصبانی میشوند آنکه  شاد میشود برایم مهم است ، آنکه میخندد برایش ارج میگذارم   . 
ثریا خانم تولدت مبارک !
26 امرداد ماه 1395 خورشیدی .