این ابیات را از دیوان شمس تبریزی جدا ساخته بعنوان کادو ی تولد بخودم ، هدیه دادم !!!
---------
میگفت ، چشم مستش با طره سیاهش
من دم دهم فلانرا ، تو درربا کلاهش
یعقوب را گویم ، یوسف به قعر چاهست
چون بر سر چه آید ، تو درفکن به چاهش
ابله چو اندر افتد ، گوید بیگناهم
بس نیست ای برادر ، آن ابلهی گناهش ؟
ما شکل حاجیانیم ، جاسوس رهزنانیم
حاجی چو در ره آمد ما خود زنیم راهش
ما شاخ ارغوانیم ، درآ ب مینمانیم
با نعل واژ گونه چون ماه وچون سپاهش
جان را نوازشی ده از زلف دلنوازت
ای شمس دین چوهستی ، هم پشت وهم پناهش
مستی ، فرود وخاموش تا نکته ء برانی
ای رفته لاابلای درخون بیگاهنش
از : دیوان کبیر شمس تبریزی
----------
من این حروف چنان نوشتم که غیر ندانست
تو هم ز روی کرات چنان بخوان که تو دانی ....." حافظ"