دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۵

مکافات

حدیث نیک وبد ما نوشته  خواهد شد 
زمانه را سندی ودفتری ودیوانی است ........."شادروان پروین اعتصامی "

 آخرین عکس ترا در یکی از سایتهای دست نشانده ات دیدم ، در بیمارستان ، با صدها لوله وسیم و دستگاه ترا تنفس میدادند ، من اگر جای تو بودم درهمان اول از دکترها وپرستاران استدعا میکردم که کار مرا تمام کننذ ، یک پیکر بو گرفته که به زور دستمال گردنهای ابریشمی ولباسهاس قرمز وآبی وزرد با آن چهره منفور چندان جالب توجه ودر خرد انتشار رسانه ها نیست ، مردم یا دلشان میسوزد ویا دلشان بهم میخورد وروی برمیگردانند ، من آنچهرا که مربوط بتو بوده دردفتری جدا اگنه نوشته م ودرجایی به امانت گذاشته ام ، از کارهای تو ار اوج بیخبری واوج شهرت کاذب ، و.....
تو راه رابطه هارا خوب میشناختی ، روزی که برای آخرین باز به آن سر زمین نفرین شده سفر کردم وترا دیدم دریکخانه  تصرفی نشسته بودی که صاحبش درزندان بسر میبرد با مبلمان طلایی وحشتناک که درخور یک تاجر نوکیسه بازاری بود وتو ظاهرا هنر مند بودی ، از لباسهایت معلوم بود که دارند دوران آخر را میگذرانند  ، آنچه را که برای ما  مانده بود وباعث بقاء زندگی ما میشد با کمال اطمینان  وبه حساب دوستی قدیم با خانواده ات  ،به دست تو سپردم از زمینهای کرج، تا دو خانه درشمال ، وپانصد سهم از یک شرکت که متعلق بمن وپسر کوچکم بود ، ودرانتظار نشستیم ،  آمدی بخانه ما آمدی خوب پذیرایی شدی وزندگی مرا دیدی بی هیچ احساسی با چمدان مملو از لباسهای مارکدار قرمر وزرد وآبی ات ،  رو به صحرای جنون کردی وبه امریکا رفتی ، امروز نامش را گذاشته اند که دردانشگاه درس میدادی!!! تو خود هنوز تکنیک ساز را نمیدانستی کپیه بردار خوبی بود ، تو تنها برای حال دادن ومحفل نشینی ومنقل نشینی خوب بودی ورهبر محترم نیز شیفته آن مضراب ریز توشده وترا حمایت میکرد ، دررژیم قبلی ملکه مادر، مادرخوانده  تو شده بود ودر این رژیم رهبر معظم وتو برایشان طلا میبردی وطلا میاوردی ، ( شاید منظورم را فهمیده باشی ) خدارا  صد هزار بار شکر میکنم که با  کمک سولفات درغذایم مرا نکشتی ، آنهاییکه شاهد ماجرای این داده هابودند وخبر ازوکالت نامه تام الاختیا من بتو بودند راهی دیار نیستی شدند!!!  روزی به التماس برایت نامه نوشتم که عروسی پسرم هست کمی پول برایم بفرست تنها سه  هزار دلار برایم فرستادی آنهم از طریق دوست معروف وشناخته ات از آمریکا که حساب مشترکی باهم داشتید !! دیگر خبری نشد ، بعدها خبر دار شدم خانه امرا فروخته ای ونیمی از پول را زیر میزی گرفته ای تا درسند قید نشود وبقیه را نقد  دست تصادف خریدار مرا میشناخت وگفت (که جناب شین سر خانم فلانی را دارد کلاه میگذارد ) امروز نمیدانم کدام بخت برگشته ای همسر تو شده ودرانتظار حلقه های گل وبازدید مردم نشسته است ! همه میدانند ومنهم بخوبی میدانم که تو متعلق به ملت ایران نیستی ، ملت واقعی ایران بتو ارجی نمیگذارد شاید همان چند مامور امنیتی ترا به دست خاک بسپارند وبرایت چند گزارش مهم تهیه کنند !!! از مکافات عمل غافل مشو .
من کسانی را دیدم که حتی خاک تیره از پذیرفتن آنها سر باز زد ودر اسید سر دخانه ها ی بیمارستان ذوب شدند ، کسانی را دیدم که سالها مانند یک تکه کلم درون سبد جا بجا میشدند اینها همه بمن بدهکار بودند ، اما من سکوت کردم ، کار من بخشش بود وبخشیدن اما نه فراموش کردن .
امروز از آن آتش وحشناک وقرض های بانکی وغیره مانند یک ققونوس بیرون آمده ام روی یک فرش کهنه یک مبل کهنه با چند تکه یادگار زندگی میکنم ، اما سر افرازم که از مال دیگری درمی  هم در کاسه من نیست .
خوب ، بقول شادروان فروغ هرچه دام بتو حلالت باد / غیر آن دل که بتو بخشیدم /
آلبوم عکسهایت را که برایم فرستاده بودی بهترین عکس ترا با عینک  ری بند !! درون یک قاب سیاه گذاشتم وپنهان کردم ، نمیدانم چرا آنهارا نگاه داشته ام شاید گاهی با نگاهی به انها به خریت وساده دلی خودم پی میبرم وشاید دردل بگریم  ویا بخندم ، من خدارا میشناسم ، خوب هم میشناسم .
روزی با یکدنیا افاده بمن گفتی "  من نام ترا هم دروصیتنامه خود نوشته ام " دلم میخواست بگویم :
بیچاره تو چه داری که وصیت نامه بنویسی همیشه انگل دیگران بود ی درتمام عمرت کار نکردی وبه همان سیم ریز سازت چسپیدی ، وآن قدرت مافیایی وصد البته برگ زدن درقمار وعزیز دردانه زنان شوهر دار بودی !!
نه مرسی ، اموالت را به همسرت وخانواده ات ببخش تنها بگو با سهم من وبچه ها چه کردی ، آنها میراث پدرشان بود .پایان 
ثریا /اسپانیا / 15/8/2016 میلادی /.