چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۵

آخرین درد

روزی فرا خواهد رسید که دریای ژرف
چون امواجی از یخ سرد برجای خود بماند
 روزی فرا خواهد رسید که  خورشید چون پاره سنگی 
 از آسمان جدا خواهد شد 
و آن تکه های آتش بر سرما فرو خواهد ریخت 
وما به دوزخی دیگر روانه خواهیم شد 

چرقه ای که درسینه ام نشسته ، برق انتقام است
از شوق این امید  پنهانی زنده ام هنوز
همه ما مرد ه هایی بیش نیستیم ، که درمیان خون آرمیده ایم
همه ما سایه های بید لرزانیم ، که در شبهای مهتابی 
 از نوازش بادی بر خود میلرزیم 

آسمان ما کم کم بدون ماه خواهدشد 
 وروزهایمان تاریکتر از شبهای بلند یلد ا
هنوز بغض بارانی شبانه درگلویم مانده 
 وهنوز نجوا کنان با خود میگویم "
ای یار دیرین ،  یاد آن شبها که میدانی
کوچه های تاریک پیچ در پیچ
 بوسه های دزدکی  وروزهای سرد باران

هنوز نجواهای تو درگوشم نشسته 
تهی هستم ، تهی از تو وتهی از خویش
من لبریز از اندوهم ، اندوه او ، اندوه خویش
به تماشای روزهای رفته وهفته مینشینم
بی هیچ احساسی 
و..... درانتظار مردن خورشید دیگری 
تیشه فرهاد بر تارک فریدون فرود آمد
او ، کوه را نمیدید ، 
عقاب بلند پرواز ما ناگهان سرنگون شد 
 وشعله های شهباز او آتش گرفت وسوخت 
او فرزند خود بود ، در این کویر بلاکش
  در کنار کرکسهای لاش خور 
آواز خودرا سر داد ، وچه زیبا خواند
دگر درمن عطش ماندن نمانده است 
تب دوشینه به عرق نشست  وآن شعله خاموش شد
 من سردم است ، سردم است ، درمیان خورشید سوزان
میلرزم  وپیکرم ا ز روشنایی روز نیز میترسد
جهنمی که درآن سوختیم  ، همیشه برای شما، فرزوان باد
شعلهای که مرا سوزاند ،  به نسیم بهشت مانند بود
ثریا/
----------------------
» شکسته بال عقابم  تپیده درشن «
»نگاه تشنه من درپی سرابی نیست «
»ذلم به پرتو غمناک ما ه خرسند است«
» که درغبار افق ،  برق آفنابی نیست «.............ن. نادرپور