روزی فرا خواهد رسید که دریای ژرف
چون امواجی از یخ سرد برجای خود بماند
روزی فرا خواهد رسید که خورشید چون پاره سنگی
از آسمان جدا خواهد شد
و آن تکه های آتش بر سرما فرو خواهد ریخت
وما به دوزخی دیگر روانه خواهیم شد
چرقه ای که درسینه ام نشسته ، برق انتقام است
از شوق این امید پنهانی زنده ام هنوز
همه ما مرد ه هایی بیش نیستیم ، که درمیان خون آرمیده ایم
همه ما سایه های بید لرزانیم ، که در شبهای مهتابی
از نوازش بادی بر خود میلرزیم
آسمان ما کم کم بدون ماه خواهدشد
وروزهایمان تاریکتر از شبهای بلند یلد ا
هنوز بغض بارانی شبانه درگلویم مانده
وهنوز نجوا کنان با خود میگویم "
ای یار دیرین ، یاد آن شبها که میدانی
کوچه های تاریک پیچ در پیچ
بوسه های دزدکی وروزهای سرد باران
هنوز نجواهای تو درگوشم نشسته
تهی هستم ، تهی از تو وتهی از خویش
من لبریز از اندوهم ، اندوه او ، اندوه خویش
به تماشای روزهای رفته وهفته مینشینم
بی هیچ احساسی
و..... درانتظار مردن خورشید دیگری
تیشه فرهاد بر تارک فریدون فرود آمد
او ، کوه را نمیدید ،
عقاب بلند پرواز ما ناگهان سرنگون شد
وشعله های شهباز او آتش گرفت وسوخت
او فرزند خود بود ، در این کویر بلاکش
در کنار کرکسهای لاش خور
آواز خودرا سر داد ، وچه زیبا خواند
دگر درمن عطش ماندن نمانده است
تب دوشینه به عرق نشست وآن شعله خاموش شد
من سردم است ، سردم است ، درمیان خورشید سوزان
میلرزم وپیکرم ا ز روشنایی روز نیز میترسد
جهنمی که درآن سوختیم ، همیشه برای شما، فرزوان باد
شعلهای که مرا سوزاند ، به نسیم بهشت مانند بود
ثریا/
----------------------
» شکسته بال عقابم تپیده درشن «
»نگاه تشنه من درپی سرابی نیست «
»ذلم به پرتو غمناک ما ه خرسند است«
» که درغبار افق ، برق آفنابی نیست «.............ن. نادرپور