در داستانهای اثیری یونان قدیم همیشه این اولیس بوده که به جنگ میرفته وپنه لوپه سالها تنها در خانه مینشست وتور میبافت تا همسرش برگردد گاهی این برگشت از جنگ مدت بیست سال طول میکشید وعاشقان و دلداگان پنه لوپه گرد او جمع شده تقاضای عشق وازدواج با اوراداشتند پنه لوپه میگفت هرگاه این توری تمام شد آنگاه من بشما جواب خواهم داد روزها توررا میبافت وشبها انرا میشکافت ، تا زمانیکه که همسرش از جنگ برگشت .
اما امروز این پنه لوپه ها هستند که به جنگ میروند واولیسی دیگر نیست مگر مردانی مفنگی ، الکلی یا معتاد به مواد مخدر یا معتاد به قمار وسکس ، پنه لوپه باید چارق را بپوشد وبه جنگ غولها برود .
مانند هرشب باز از سر وصداهای بیرون بیدار شدم ، آهان این رستوران روبروی خانه است که دارد صندلیهایش را ازروی پیاده رو جمع میکند وحال کرکره هارا پایین میکشد / ساعت؟ یک ونیم پس از نیمه شب است ، ، تشنه ام اما عیبی ندارد بخواب ، ساعت دونیم پس از نیمه شب ، آهان این صدای اتومبیلی است که زباله هارا میبرد وسطلهای آشغال را میشوید درهمان حال به ریسایکل شدن شیشه ها نیز مشغول است پنج سطل بزرگ برای جدا کردن آشغالها وبسته بندیها ومقواها وشیشه ها ومواد غذایی گندیده درون سوپرها ! بردگی از نوع جدید ، خواب از سرم میپرد ومطابق معمول قهوه ام را درست میکنم با چند بیسکویت بسراغ این دستگاه بیزبان که دوربینهای مخفی وچشم هایی که هرکلام مرا هزار بار زیر ذره بین میبرد ، میایم ، امشب درباره چی بنویسم؟
درباره برنامه ای ( حضرت اجل استاد استادان که روی سنگپای قزوین را نیز سفید کرده است جناب نوری زاده فرزند خلف همان آخوند نوری که با پول عربها تلویزیوی راه انداخته وساعتی اجاره میدهد وخود شاه وار سان!!! در اول صفحه نشسته واظهار فضل ودانش وشرح خاطرات راست ودروغ را میدهد ،) من یک هفته درانتظا رمیمانم تا تنها برنامه مسعود اسدالهی را ببینم ، او هم مانند من از دنیا دل پر دردی دارد تنها چهل وپنج دقیقه وقت دارد تا برنامه اش را که هزار بارازصافی ردشده به نمایش بگذارد ، اما درفیس بوکش میتواند همه چیز را بنویسد وبخواند .
یکهفته تمام دور شهر ها میگردد تا بتواند چهل وپنج دقیقه برنامه اجرا کند اا حضرت استاد چند برنامه گوناگون دارند مصاحبه با اشراف !! تفسیر خبرها ، قصه ها وافسانه ها که من هیچ کدامرا نه میبینم ونه میشنوم ، روز گذشته پسرم اورا درخیابان درلندن دیده بود .......
سرکار علیه بانو الویا دوهاویلند هنرپیشه برباد رفته یکصد ساله شدند ، زنی با چشمان درشت موههای انبوه صورتی تلخ ووچهره ای زمخت که هیچ ظرافتی درآن چهره دیده نمیشود درعوض در چشمان بی حالت وبزرگ او خودخواهییها موج میزند ، هفتاد سال با خواهرش جون فونتین قهر بود ، از آن تیپ آدمهایی است که دنیارا تنها برای وجود خودش میخواهد ، هیچ حسی در این زن دیده نمیشود ، وعباس ما هنوز وقت داشت تا بازهم برایمان از طریق تصویرها ترانه بخواند .وخیلی زود بسرای باقی شتافت .
به زودی دنیا اورا فراموش خواهد کرد ، عکسی دیدم از یک پسرکی که میل داشت دین مسیحی را بپذیرد وبرای آنکه خودرا خوب بشکند وثابت کند که میتواند دراین راه گام بردارد مانند الاغ دولا شده بود ویک کشیش یکصد کیلویی را داشت تا آنسوی خیابان میبرد !!! همه جا این ادیان هستند که حاکمند آنهم با زور ویا احادیث دروغین ، درنزد همین مسیحیان ناز وانسان پرور هنوز بوی خوش حرام است ، هنوز اشعار عاشقانه حرام است وهنوز موسیقی اگر غیرا زا موسیقی کلیسا باشدحرام است ، البته این آزادی را به بردگانش داده است که ترک دین وایمان کنند وزنان سینه بندهایشانرا باز کرده لخت وعریان برای آزادی خود در خیابانها راه بروند ، عکس دیگری را دیدم در یک فروشگاه ایرانی زنی با روپوش بلندومقنه وصورت پوشید داشت چند جنس را زیر لباده اش پنهان میکرد !! البته دوربین مخفی اورا لو خواهد داد ، وسپس یکی از هنر پیشه گان سینمارا که نامی بلند وصدایی خوش دارد به دیدار محل زرتشیان در امریکا رفته بود ، آتش را دیده بود که نماد پاکی ونور است وپندار نیک ، گفتار نیک وکردار نیکرا بر بالای طاقنما زیر عکس زرتشت دیده بود که برایش ترجمه کردند وبه هنگام برگشت دگر گون شده بود که ایمان یعنی همین ، نه بیشتر نام اورا نمینویسم چرا که شاید نباید نامش برده شود ، هر موضوعی سه دید مختلف دارد ، دیدن من ، دیدن شما و... حقیقت ....
حال دراین نیمه شب باخود میاندیشم ، خانه من کجاست ؟ خانه من آنجایی نیست که درآن متولد شده ام ، خانه تو جایی است که هنگامی به رشد عقلی رسیدی میتوانی تصمیم بگیری وببینی چه چیزی را دوست داری وچه چیز را دوست نداری وانرا انتخاب کرده یا دور بریزی ، دین هم باید همین راهرا داشته باشد نه با زور خنجر وشمشیر وتنفگ تو باید یک دینی را که لبریز از خرافات وهزاران ریا ودروغ است بپذیری ،
ایران ما ویران شد ، اما لبنان ویران آباد شد ، به مددد برادران حزب الله ، مردم ایران بخصوص جنوب آب آشامیدنی ندارند اما درلبنان بهترین وزیباترنی هتلهارا ساخته اند برای روزهای مبادا که اگر دری به تخته خورد ریش را بتراشند عمامه وعبارا به دور بریزند ودرکسوت یک تاجر شریف به آنجا پناه ببرند .
خوب سیستم جهانی -امریکایی درهمه جا حاکم است ، خوشبختی یعنی داشتن پول ، بدون پول تو هیچگاه خوشبخت نخواهی شد گویا خوشبختی هم مانند یک غذای لذیذ است که میتوان با پول آنرا خرید وخورد !
خوشبختی منهم دراین است که میتواتم بنویسم ودرگوشه ای انبار کنم ، همه دردهایم را غصه هایمرا ، تنهاییم را ، بیخوابیهای شبانه امرا ، تابستان است مردم دنبال گردش وتفریح واستراحتند من همیشه درحال استراحت بوده ام !! تنها آرزویم این است که هیچگاه گذشته هارا بیاد نیاورم وفراموش کنم کجا بودم ، کی بودم وچگونه زیستم، افتخاری ندارد تنها امشب بیاد روزی افتادم که تازه عروس بودم ، سوسن خوانند تازه آهنگی ( می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن ) را خوانده وببازار داده بود ، جاری بزرگ من از غرب با همسرش به دیدار تازه عروس آمده بودند !! من فورا خانمرا بطرف دستگاه موسیقی بردم وآن صفحه را گذاشتم " صدای سوسن با آن تن صدای گرفته بلند شد"
شبهای دراز بی عباد ت چه کنم / طبعم به گناه کرده عادت چه کنم / گویند خدا گناهرا میبخشد / او بخشد و من از این خجالت چه کنم / می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن.......... خانم محترم رو بمن کرد وگفت "
میدانم چرا شما این آهنگرا دوست دارید وصف زندگی خود شماست ؟؟؟!!!!
گفتم ببخشید بانوی محترم من از شهر نو برنخاسته ام ، من ازدیار میرزا آقاخان کرمانی برخاسته ام شما با آنکه معلم هستید اورا نمیشناسید ، من بیگناه ترین عضو این امعه بیشتور شما هستم .رفتم به اطاق خوابم ودرب را از تو قفل کردم آنقدر دراطاق بسته ماندم تا آنها رفتند !! اشکهایم بشدت میریختند همسرم درب را کوبید وبه درون آمدوگفت "
من بتو گفته بودم که خانواده من فناتیک هستند ، آنها این چیزهارا نمیفهمند !!! بلی اما میدانند فلان مزون لباس کجاست ومیتوانند به عروس دگرشان دختر شازده قزمیت میرزا افتخار کنند میدانند بهترین عرق را کجا میتوان یافت ..... نه دیگر میل ندارم چیز را بخاطر بیاورم . فراموشی بهترین هدیه ایست که پرودگار به بنده اش اهدا میکند ،
اینها شمه ای از فرهنگ پر بار ولبریز از حس انسانی وفرزندان نیک پندار کوروش میباشند که در چهل ستون وطاق بستان روضه میخوانند ونماز میگذارند .پایان/ دست نوشته های نیمه شب من .
پنجشنبه 7/7/2016/.