دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

سبز پوشان ، به چه میاندیشند ؟

خطبه خوانان در صف طویل

بیهوده از غربت صحرا میگویند

هزان دجله خون زیرپا یشان وهزاران ارک وگنبد را

با هلال ماه تزئین داده اند

تاریخ ما برخشت خام نیست

بر بیستون نقش بسته است

زجره ها مینالند واز وحشت شبانه

قفل زنجیر های اسارت را محکم ترمیکنند

این درد ، درد تو نیست ،

درماست ، دردمن است

فریاد تو تنها نیست ، فریاد من است

بپا خیز

( شاه نامه ات درهم شکسته ) بپا خیز

زنجیرهای جهل را پاره کن واز نوغزلی تازه سرکن

تاوان آن مصیبت بزرگ  را تومیدهی

باید با غارتگران باکره ها جنگید

بگذار گل از خواب نازش برخیزد

وترانه ای پر شور درهوا پراکنده سازد

بپاخیز ، آهای صنوبر جوان

ای دختران گیسو افشان

تکه تکه آرزوهایتان را جمع کرده ویکی سازید

طوفان فرا رسیده

نگذارید مورچه های آدمخوار  روی زمین شما ،

مشغول برهم زدن آرامش پرشکوه شما

شوند

تابستانی طولانی خواهید داشت

وبرای بهاران دیگر

اندوخته هایتانرا نگاه دارید

ناقوسها برای شما به صدا درآمده اند

وخبراز قلبهای پر طپش شما میدهند

............... دوشنبه

هیچ نظری موجود نیست: