دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۵

از اکبرو تا آیت ال......

ایوای ، اکبرو هم رفت ؟
هرچه باشه هم ولایتی بود !! حال باید بره اون دنیا به بهشتی جواب پس بده .
تازه دلخوش کرده بودیم بریم پیش اکبرو وبگوییم آقا حجت الله وآیت العضما وغیره وذالک ، اگر میشود لطف بفریمایید آن باغچه کوچک پسته ننه مارا بمابدهید اون باغ  ممر درآمد او بود ! بیچاره از غضه دقمرگ شد .

بهر روی یک چرخ چهارچرخه دررفت حال دولت جمهوری روی سه پایه ایستاده مهم نیست ! رفقا !!! هوایش را دارند .
میلی نداشتم وارد جو سیاست بشوم اما این یکی همولایتی بود وخوب هم هرکاری میلش کشید کرد بخصوص زمانیکه برادر محترمش ریاست قوه قضائیه ولایت را داشت هرچه وهرکه سر راهش بود از یبین برد .خوب دلخوشی از  قوم " شیخی ها "نداشت منم ندارم ! اما هنوز چشمم به دنبال اون پسته های صورتی رنگ خوشه ای است که ننه جانم آنهارا  بو میداد وبه مغازه شیرینی فروشی فرد میفروخت !
چه کسی فکر میکرد باینجا برسیم ؟ 
در سفری که با چند نفر از دوستانمان به اروپا داشتیم  روزی میهمان آقای " خزانه" که ریاست بیمارستان خزانه در جنوب شهررا داشت بودیم ،  بعد از ظهر مارا به مسجد شهر هامبورگ برد که ریاست وتولیت آنجارا بهشتی بر عهده داشت ، بدون چادر بدون حجاب با همان لباسهایی که پوشیده بودیم چند زن وچند مرد به مسجد رفتیم ! آقای بهشتی مردی خوش قیافه بلند بالابا عبا وعمامه سیاه حسابی چشم همه زنان را گرفته بود ومن باخودم فکر کردم حیف نیست تو با این رعنایی وزیبایی خودترا اسیر این لباس کرده ای ؟ 
ما که نمی دانستیم، اما اقای خزانه میدانست !
حال اکبرو ویا حجت الاسلام والمسلمین وآیت ونمونه ذات خداوند به سرای باقی شتافت  و درآنجا باید به رفیقش همه جزییاترا بگوید  که چرا هفتاد ودوتن ناگهان شوت شدند رو به هوا ؟ 
سه روز عزای عمومی اعلام شد ه! 
وجالب آنکه نام همه بچه هایش نیز از آنسوی آبهاست  ، هرچه باشد با کمک آنها توانست از گوشه زندان بیرون بیاید .... بما چه مربوط است .

بیخوابی بسرم زد وبیاد آن ایام افتادم .
حال باید دید سرنوشت این گاری شکسته با سه چرخ به کجا میرسد . البته بمن چیزی نخواهد رسید بمن هم مربوط نخواهد شد خوشبختانه پاسپورت مضاعف هم ندارم تنها یک شناسنامه ویک پاسپورت دارم تا بدانم هنوز انسانم وزنده ام .
بلی ننه جان ، اکبرو هم رفت .ایست قلبی مد روز است همه قلبشان میایستد !!

بیخوابی بسرم زد ، وبفکر این دنیا بودم که برای ما دارد تمام میشود وکودکان ونوه های ما هم مانند ما به دنیای آینده خو خواهند گرفت به همانگونه که دیگر دختری با عروسک بازی نمیکند وموبایل میخواهد وپسری با روروئک بازی نمیکند بازی های دیگری را میطلبد وما قدیمیها هنوز درخم کوچه پس کوچه های خاطراتمان گم شده ایم ، وارزوی قصه های مادر بزرگ را دردل میپرورانیم .ث
ثریا ایرانمنش " ب پرچین "
09/01/2017 میلادی /.
ساعت  04/12 دقیقه صبح !