دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۸

کارل مارکس

در سال هزارو هشتصد وهیجده مرد بزرگی  دریک خانواده یهودی

( آلمان) به دنیا آمد که بعد ها دنیای اطرافش را به چالش کشید ،

وبنای یک دنیای تازه را گذاشت  ، در آن زما ن نوری در دل مردم

رنج کشیده وستم دیده پدیدار گشت ، او » کارمارکس » نام داشت .

در رشته حقوق وتاریخ وفلسفه  فارغ التحصیبل شد وسپس دست

به انتشار روزنامه زد وبا انتشار این روزنامه ، با مقامات رسمی

آلما ن درافتاد  ومورد تعقیب وآزار قرار گرفت ، به ناچار به پاریس

مهاجرت کرد در آنجا با افراد تازه ای آشنا شد وکتابهای زیادی در

باره سوسیالیسزم وآنارشیزم خواند واز هوادارن جدی سوسیالیزم

شد در همان زمان  در فرانسه  با  » فردریک انگلس » آشنا شد

که قبل از او از آلمان به انگلستان درحال رشد ! رفته بود .

انگلس هم بنوبه خود  از اوضاع موجود دراجتماع دل خوشی نداشت

وفکرش در جستجوی راه حلی برای فقر واستثماری که بر سرمردم

فرود آمده ، بود .

ملاقات این دو در پاریس موجب شد که در افکار مارکس تحولی ایجاد

گرددوآن دو دوستان بسیار خوب وصمیمی شدند ونظر اتشان را

یکسان وبا کمال جدیت وصمیمیت در راه هدایت مشترکشان بکار

میبردند ، آن دو تقریبا هم سن بودند ، درزمان پادشاهی لویی فیلیپ

در فرانسه ، مارکس را اخراج کردند  واو به انگلستان رفت وسالها در

کتابخانه معروف بریتیش موز یوم  سرگرم کار  ومطالعه بود.

او نه خیالبافی داشت  ونه میل به آنکه شهرتی بهم بزند بلکه میل داشت

که نظریاتش را درباره سوسیا لیزم  تکمیل نماید ، انقلابات اروپا در

روحیه او نیز اثری بجای گذاشت  او درسال هزارو هشتصد .وپنجاه

وچهار ، یک مقاله ای  در روزنامه نیویورک نوشت وچنین گفت :

» ما نباید فراموش کنیم که در اروپا یک نیروی ششمی وجود دارد که

در بعضی از اوقات برتمام پنج نیروی بزرگ تسلط پیدا میکند وآنهارا

متززل میسازد  ، این قدرت نیروی انقلاب است که پس از  مدتها انزوا

وآرامش اکنون دوباره با اسلحه بحران گرسنگی ، به روی صحنه میاید

تنها یک علامت ، ویک اعلام خطر لازم است تا این نیروی ششم که

عظیم ترین قدرت اروپاست همچو  + مینروا + از فراز قله اولمپ

ظاهر گردد » .

خوب جنگهای نزدیک وقریب الوقوع اروپا برای این نیروی ششم

یک حرکت است  وچنانکه دیدیم این پیش بینی درست درنیامد واکثر

انقلابات سرکوب شدند وبه سوی دیگری سوق داده  ، وسرمایه داری

قدرت خودراهمیشه اعلام داشته وخواهد داشت ، مگر آنکه .......

ورشکست شوند !.

وما گوسفندان  بع بع کنان با رنگ روی بر افروخته بسوی معبد امید

میدویم ، بدون هیچ امیدی.

 

 

هیچ نظری موجود نیست: