سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۵

جادوگر پای چوبی

هر نیمه شب با صدای قهقهه آن زن بیدار میشوم ، صورت گل انداخته اش با ناخنهای قرمزش وماتیک قرمزی که برلبانش مالیده با موهای انبوه رنگ شده  لنگان لنگان بسویم میاید ، همچنان میخندد ، سپس میگوید :
دیدی چگونه ویرانت کردم با کمک همه همراهانم ؟ ومن درجوابش بلند بلند میگویم " اما من غرق نشدم ، من غرق ناشدنیم " 
وبیاد کیسه  محتوی جادوگری او میافتم که زیر بالش همسرش وهمسر من گذاشته بود ، این را خدمتکار خانه پیدا کرد وگفت زیر بالش شوهر او هم دیده ام مادرش نیز جادوگر بود دختر یک باغبان که با جادوگری بغل ارباب خوابید وسپس همسرش شد .
زندگی او بمن مربوط نمیشود اما هرنیمه شب مرا بیدار میکند .

لنگان لنگان با آن پای چوبیش وسقزی که دردهان دارد ولبان سرخ شده اش .
خوب : تو که هردورا داشتی وهردو را زیر پستانهای بزرگت گرفته بودی وشیر میداید یکی برایت پول میاورد ودیگر بتو حال میداد.
چه کسی دراین دنیا حاضر بود ترا با آن پای چوبی ومنزجرکننده ات  بخانه ببرد غیراز این دو مرد شهرستانی که میل داشتند با شاهزاده ها وصلت کنند !!!

بیاد برادران  کارامازوف میافتم ، 
امروز سحر بود که از خواب بیدار شدم وچهره منحوسش را جلوی چشمانم دیدم ، فریاد کشیدم ، من غرق شدنی نیستم دیدیکه غرق نشدم ، مرا روی یک تخته چوب میان دریا رها ساختید بچه هارا به دندان گرفتم وبا دستهایم پارو زدم تا به ساحلی امن رسیدم حال دیگر چه میخواهی ؟ .
بلند شدم ، حال تهوع داشتم ، کمی آب نوشیدم سپس رفتم تا قهوه ای درست کنم وبنوشم  ، سرم گیج میرفت ، چگونه میتوانم از شر آن روح منحوس خلاصی پیدا کنم ؟.
کسی نمیداند که من چه اسراری در سینه دارم ، 
ما ایرانیان کارمان همین است آنکه میسازد ویران میکنیم وآنکه ویران میکند ستایش میکنیم ، 

آرامکاه رضا شاهرا ویران ساختند چون ایرانرا ساخت وزنان بیسواد وبیشعوررا از درون گونی بیرون کشید وبه دانشگاه فرستاد به خارج فرستاد ، برای آن روح ویرانگر وشیطانی آرامگاهی ساختند  طلایی ضد زلزله وضد بمب البته با کمک دوستانی که درکشورهای مذهبی نظیر ایتالیا واسپانیا دارندوفهمیدند که کاتدرالها جای پرستش خداوند نیست آرامکاه اربابان  دین است .آنها هم برای خود هزارن امام زاده قلابی ساختند ویک آرامگاه طلایی چون میدانند دورانشان سر آمده است .وباز زنها بود که النگوهای طبایشانرا دادند !!! ودوباره میلشان کشید به زیر چادر بروند !

حال اگر جنگی در بگیرد وهمه چیز از بین برود اما ارواح پلید هنوز در آسمانها میچرخند وباغث عذاب روح دیگران میشوند .

چگونه میتوان از شر ارواح پلید نجات یافت ؟ .
آن زن همیشه بدنش بو میداد حتی عطری را که بخود میزد اورا بد بو تر میکرد اماد این بو برای دیگران شمیم بهشتی بود !!! او میدان سینه های بزرگش درون پستانبندش نیز کیسه ای دوخته بود ومن خیال میکردم چنان مومن است که دعا ویا قرانرا درآن جای داده است ، نه مقداری چیزهای کثیف ونوشته هغی نامریی وچندین دانه درون آن کیسه بود .
ایکاش میشد از دست روح پلید او رهایی پیداکنم . خوابم را میشکند .اما من غرق شدنی نیستم ، نه غرق نخواهم شد ، او با طلسم جاودییش ومن با قدرت روحیم  با هم درجدال بودیم بظاهر مهربان درباطن دو دشمن خونی  .

نه دیگر نمینویسم که من آن ابر اندوهگیم ، دیگر نخواهم نوشت که چشمانم لبریز از اشک است ، نه من آن موج سواری هستم که حتی بدون پارو میتوانم قایق شکسته را بساحل برسانم  ، من آن فانوسم  که دردل تیره شبها در بیخوابیها نیز نور پخش میکنم  من ازطلسم او رهایی یافتم  از تیغ سرد وجگر سوز او فرار کردم  حال درکنار گهواره کو.دکانم  درکنار شاخسار هستی  که هردم نسیمی فرح بخش  میوزد ودلمرا پیچ وتاب میدهد نشسته ام .
نه من غرق شدنی نیستم /ث

صدای زوزه سگی  از دوردستها بگوشم رسید 
 از پشت پنجره در قاب شیشه ای 
بیرونرا نگاه کردم 
دو چشم براق وسوزان  بر شیشه کبود پنجره 
نشسته بود 
آن چشمهارا میشناختم 
در ب اطاقم باز شد  صدای لغزش پایی 
 وتارعنکبوتی  چون یک نخ بیصدا
ومن میهمان شبانه را شناختم 
پشتش خمیده بود 
از هراس سرم را به زیر لحاف بردم
این روح همیشگی  روحی شیطانی 
که لباس قدیسین را پوشیده بود
 در روشنایی مهتاب ایستاده مرا مینگریست
فریادم درگلو نشست 
برخاستم 
نیشخند اورا بادندانهای زرد دیدم 
فریا کشیدم فریاد کشیدم 
نه ، نه ، من غرق نخواهم شد 
غرق نخواهم شد .........پایان
ثریا ایرانمنش . " لب پرچین"
اسپانیا /10/01/2017 میلادی /.