یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

و....من نوشتم ....5

  ...آه ...... ای شاعران دروغگو ، اگر بلبل روی شاخه درخت

میخواند برای آن است که دانه های روی زمین را برچیده وحال با

چینه دان پر دارد شیره غنچه را میمکد تا مست شود وآنگاه چهچه

خودرا سر دهد  ، بلبل یک متجاوز است همه چیز را میبرد وشما  هم

برایش سرود میسرائید .

اما پرندگان کوچک وطبیعی هم وجود دارند  که آواز خواندن نمیدانند

ودانه ها ی روی زمین را نمیینند  آنها نگا هشان به آسمان است تا در

پشت ابرها نم نم باران ودر پس تاریکی شب سوسوی ستارگان راببینند

وآنگاه آوازشان را سر دهند ، آن پرندنگان درمیان پهن قاطرها وگاو ها

واسبها نمیتوانند چیزی را پیدا کنند میلی هم باین کار ندارند .

......

همه چیز ناگهان عوض شد ، جهان پر ابهت ومقدس وپر شکوه آنها

نیز ویران گردید چهره دنیا تغییر پیدا کرد آمریکا سرحال وجوان با

توشه های نو از راه رسیده بود ، نظم نوین جامعه داشت شکل میگرفت

ودنیای توده ها تکه تکه میشد  وبه هوا میرفت واین درحالی بود که

هنوز هیچ یک به درستی نمیدانستند که دردل این مردم رنج کشیده  ،

چه کینه ها ، نهفته است ، چه رنجش هایی به خون آغشته ولخته شده

چه مستی ها وچه شهوات خاموش نشده ای در درونشان تیر میکشد

همه هراسان بسوی میدان روان بودند ومیخواستند هر چه زودتر از این

خوان تازه بهره مند شوند.   بقیه دارد

............................................................

.......... باخبر شدم که یکی ازهمین مردان بزرگ به رفتگان پیوست درحالیکه همچنان مشتهایش گره کرده وبامید روز بهتر مانده بود

دکتر محمد عاصمی ، روانش شاد

 

هیچ نظری موجود نیست: