جمعه دهم مهرماه
اول اكتبر
ایا هیچگاه به خرابه های شهری ویران گذارتان افتاده ،
شاید .
امروز دید من كه با بیم و هراس توام است ، به اطرافم مینگرم .
در چشمان مردم دیگر ان درخشندگی وجود ندارد ،
با انكه كوشش بسیاری میكنند كه این درخشندگی ایجاد شود
باز بی فایده است .
اب های پاك و زلال هر چند هم عمق داشته باشند ، باز گاهی
با امواج لطیفی ، انچه را كه در دل دارند بیان میكنند .
موجی میزنند ، انچه را كه به قعر خود فرو برده اند ، در چین
و شكن امواجشان نمایان ساخته ونمایش میدهند .
بلی ، نشان میدهند .
چشمان ما نیز نمایانگر درونمان هست ، شاید به همین دلیل انها
را پنهان میكنیم .
.......٫٫...............
چشمان او مثل دو شیشه كدر بودند ، اكثرا انها را زیر
عینكهای سیاه و تیره پنهان میساخت ،
روزیكه او را دیدم احساس كردم كه شبی سیاه و تاریك
میان من واو پرده كشیده و هیچگاه روز روشن و افتابی
را نخواهیم دید .
با انكه ضربان قلبم بیانگر درونم بود ، اما میدانستم كه
هیچگاه او صدای این ضربان را نخواهد شنید .
گاهی هم دعا میكردم كه او چیزی نشنود . و ..... نشنید ،
حتی اشك چشمانم را نیز ندید ، او كور ، كور دل بود .
شبی در پرتو شمع به اخر رسیده كه با یك نفس تند خاموش
میشد ، اتش انتقام در دلم شعله زد ، نه ، بهتر است ساكت
بمانم و بگذارم كه او ببازیش ادامه دهد .
از این احساس بشدت لذت بردم ، عشق پایان ، و جایش شعله
انتقام پا گرفته .،هوا را میبلعیدم ، بوی نا خوشایندی به مشامم
میخورد ، بوی بد ریا ، بوی نفرت انگیز دروغ ، بوی تعفن تملق
و او همچو اسیری كه ناگهان ازاد شده دلش میخواست كه این
لحظه ها را مانند یك شراب مطبوع لاجرعه سر بكشد .
..........٫
من در اندیشه دیگری بودم ، در فكر این بودم كه به او جوابهای
سختی بدهم .
اه ... تو نیز خیانتكار از اب در امدی ، تو نیز مانند كسانی كه
دوست میداشتم ، به انها اعتماد كرده بودم ، سینه بی كینه مرا
ازهم دریدی . ....... سكوت كردم ، دلم برایش سوخت ، او دیگر
ادم قابل ترحمی بیش نبود . زخم من كم كم التیمام خواهد یافت
اما او بر ویرانه های زندگی خود چگونه ساكن خواهد بود .
.......٫٫