شب دوشینه در كار بودیم
همه خفتند و ما بیدار بودیم
.............
زخمه ای بر تار دل زد ،
تا شنیدم از تارو جودم گذشت ،
خوش نوازشها بود در ارغنون ،
عشق عیان گشت ، تار شد ،
چشم روشنم ،
سر به گردون داشتم ، چون سرو سهی ،
مستی امد ،خم شد قامت چون جوشنم ،
او اگر یوسف بود ، من بودم زلیخا
زین همی سوزم ، گناه شدبر گردنم ،
او نامی شدو من بی نام ماندم ،
كور شدم ، یوسف نبود او ، بود اهریمنم ،
.............
شنبه
بمن گفت :
تنها نشته ای ، دیواری نفوذ ناپذیر
بر دور خود كشیده ای ،
........
به او بگوئید :
كه من هیچ غم ندارم ،
هیچ چیز از هیچكس ، كم ندارم ،
« بلكه بیشتر دارم »
من در سما پی سروش خدایم
كاری به حوا وادم ندارم
اگر تنها نشتم چو مرغی در قفس
به تنهای خود خو كرده ، غم ندارم
گر به سینهام زخم فروان است
هیچ دیگر نیازی به مرحم ندارم
عروس مسیحا شدم به یك معجز
مادری به غیر از مریم ندارم
سخن هایم همه نغز و شیرین است
لغز های الوده به سم ندارم
ز نیش مارهای سمی زمان
هراسی از تیر دمادم ندارم
) اینهم یك شعر سپید (
.........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر