آوای < ماریا>
برای : لوچیانو پاوراتی
« دام مرگ ؛ باز صید تازه ای رابرد »
نگاه کن باین دنیای کور؛
که درذهن متروک ما فقط ؛ یاد مصیبتی
را زنده میدارد
نگاه کن باین دنیای کور ؛ وخیل سوگواران
و شبروان که از نیمه راه
افسون شده بسوی شب میرانند
فانوس خیال ؛ خاموش شد
وگمان مبر گه چشم بیداری درچنین شبی گنگ
آواز دیگری بگوش برساند
چند دل درون سینه طپید ؟!
و چقدر باید بانتظار ماند
تا صدای پای او که از دور میاید
باز صید تازه ای راببرد؟
او بزرگ بود؛
در گمان آسمان هم ؛ این پندار نبود
من ؛ اورا چون یک آیه مقدس؛
در میان طوفان میخوانم
اورا میبینم ؛ مانند مردان افسانه ای
او نبض پریشان و سینه بیمار خودرا
به سینه باد کوبید
او در دل من و در دشت پرغبار زندگیم
یک سوار افسانه ای و ماندگار
باقی میماند
او بازهم میخواند
و....میخواند
وخواهد خواند
شنبه .هشتم سپتامبر دوهزارو هفت/ اسپانیا