یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

٢ سپتامبر

 

زدست دشمن بیگانه چه نالی زار

که هر چه بر سرت آید ز دست دوست باشد   

       

< وحید دستگردی >

 

من نه می گویم و نه پنهان می کنم، تنها اشاره ای است از روزگار گذشته. 

امروز (دوم سپتامبر) درست سی سال تمام است که از نیستان وصل به بوستان نخل افتاده ایم و آنچه را که پشت سر نهادیم: دریایی حسادت، آبشاری از کینه ها، و رودخانه ای از عقده های فرو خفته در گلوی. 

 

آمدیم تا در هوایی تازه که در آن این اینگونه مرارتها نباشد نفس تازه کنیم.  سی سال کلنجار رفتیم تا بگوییم که ما از وصل دور افتاده ایم و نای شکسته ایم که گریه ها در گلو دارد.

 

در آن زمان که خانه را پشت سر نهاده و بسوی غرب آمدیم گریه ها وخنده هایمان خریداری داشت.  جوانی بود و تیر در ترکش  که با آن می شد هر مرغی را شکار کنیم.  پای به هر سرای که می گذاشتیم  سر ها در آستانه برایمان خم می شد !!

 

ورق زمانه بر گشت.  نو آورانی با کیسه های انباشته  به بازار آمدند و ما کهنه شدیم و در آن هنگام بود که فهمیدیم که اگر یک آدم ثروتمند قاشقش به ته دیگ بخورد و صدای آن به گوش همسایۀ (فقیری) برسد  همۀ صدا ها را تحت الشعاع قرار می دهد، گوئی که تنها همین (صداست که میماند).  آنچه را که درطی این زمان آموختیم باد هوا شد و به آسمان رفت.  امروز دیگر از این افق دور نمیتوان با آ نچه را که در طی این سی سال پشت سر نهاده ایم پیوندی داشته باشیم.  اما:

 

دیده ام دریاست اما زیر دریا آتش است

این خلیج (فارس) را موج گهر؛ ز آن آتش است

شعر من از عشق سوزان من امشب مایه داشت

ای وطن مهر تو در کانون دلها آتش است

 

سوگنامه غربت / دوم سپتامبر دوهزار وهفت

مالاگا. اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: