یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

چارشنبه سوری

چارشنبه سوری !

برای گرمی درونت ؛ قصه ها خواهم گفت

اگر..... آتشی نیست

شمع میتواند جایگزین آن باشد

.........

میتوان از روی شمع هم پرید

آنگاه جام خاطره هارا سرکشید

این یک فرجام بیحاصل است

یک رنگین کمان برآسمان ؛ دیگران

که نمیتوان گفت : آتش

دها نت را میسوازانند

درآفتابی نه چندان داغ ؛ رطوبت زده

بانتظار شب

وروشن کردن چند شمع

پریدن از روی آن وخندیدن

ا گر چه خانه کوچک است

لکن آسمانم بزرگ

و.....

دلتنگیهایم کوچکند.

چهارشنبه سوری بر همه خوش باد .

ثریا /اسپانیا 19/3/2008

پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

برف های بهاری

برف های بهاری

روی گرداندم از شعرو شاعری

باغبانی کردم گل کاشتم

رنج بردم درمیان باعچه ام بسیار

نرگس ومینا وسنبل کاشتم

........ ح .شین

فراز آمد سال نووبه پایان رفت

کهنه دیرین؛ ابر بارید

آفتاب تابید نسیم آمد وباخود ؛

بوی بهاررا آورد

سال نوآمد ؛ نه درباغ خانه ما

نه در گسترده آوای بلبل

نه چنگی سرودی سردا د

نه شاخه برهنه ؛ به گلبرگی شکفت

بویی از این خیمه خرگاه برنخاست

نگاهی درآیینه ؛ به چهره برفی

برفی که برموهاو ابروها ؛ نشسته

دیگر کجا میتوان ؛

میان این قطب شمالی

آتشی سوزان افروخت

ویا به انعطا ف قلبی یاکلامی

خوش بود

........

امروز در وجدان قاضیان بیرحم

نشسته ام که؛

تنها تصویری از من

در ذهنشان مانده

دیگر میلی به نوازش نیست

ومیلی هم به بخشش ندارم

تنها کاش ؛ دستهای او , نوازشگر

نوازشهای من بودند

که .... نیستند

باید بار سفر را بست

ثریا / اسپانیا 14/3/2008

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

سه امر مهم

سه امر مهم !

در اولین روز براه اندختن این برگ

که نامش راهرچه میخوا هید بگذارید؛

نوشتم :

در سه مورد دخالت نخواهم کرد ؛

اول . سیاست

دوم . دین ومذهب

سوم . فوتبال !!

راه خودم را میروم وبس .

باتقدیم احترامات فائقه

ثریا حریری /اسپانیا 12/3/2008

یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

ای زن

ای زن

در این زمین تهی

در این آفتاب سوزان

دیده ات به کدام حلقه در ؛

دوخته شده ؟

همه درها بسته اند

پنجره ها تاریکند

به روی روشنایی آفتاب

باز نمیشوند

نوری از آنها میترواد

زمین خالی را طی میکند

وبسوی افق خودشان میرود

هنگامیکه ابرها کنار میروند

و پرده افق نیلگون باز میشود

تو .... ای زن

در چشمه بیگا نگیها ,

خود خواهی های گله

گمشده ای

روزی فرامیرسد که

درخت سروازخاک توبروید

چهره اش رادرجویبار ؛ بشوید

تصویر تو درقابی زیبا

بر روی دیوار اطاقت نشسته

اما... همه ترا فراموش کرده اند

ای زن

من ترا , همه شب در پشت شیشه عریا ن تنهایی

دنبال کردم

در تمام آینه ها ترا دیدم

سایه های شومی در پشت دیوار , دیده میشدند

من سایه هارا دیدم

ای زن

آیا کسی بتوگفت ؛ بیا ؛ بیا

و.... درسایه مهربانی من ؛ جای بگیر؟

آیا پنجره ای روشن

برویت باز شد وترا فراخواند؟

وکلیده ها درقفل تاریکشان ؛ چرخید؟

آیا کسی گفت آی زن !

بگذار درب روشنای را برویت بگشایم

وتو ؛ در تاریکیها گم شدی

ای زن ثریا /اسپانیا


سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۶

من وباغچه

من وباغچه !

 

گاهگاهی ؛ زیر سقف این سفالین

بامهای مه گرفته

قصه های درهم غم را ؛ ز نم نم های باران ها شنیدن

بی تکان گهواره ی رنگین کمانرا

در کنار بام دیدن .......... ساووش کسرایی

...........

هوا آفتابی ونسبتا گرم بود ؛ توانستم سری به باغچه کوچکم

بزنم بوته های نعنا با غرورتمام !! سر تاسر باغچه را گرفته

ومجال خودنمایی به دیگر گلها وبرگها ندا ده بودند.

هرگاه خانه ی را عوض میکنم از گلهای باغچه خانه قبلی

شاخه ای را به خانه جدید میاورم ودر باغچه یا گلدانی میکارم!

نمیدانم ! شاید با این کار میخواهم بگویم که ریشه ام درخودم

هست ؟ .

خوشبختانه همه ریشه کرده وبزرگ میشوند ؛ حال امروز دیدم

بوته های نعنا خود را روی گلهای کاشته شده من ا نداخته

وعلفهای هرزه با بخشش بارانهای فصلی رشد کرده وجایی را

برای خودنمایی گلهای من نگذاشته اند .

با بیرحمی تمام  همه بوته را از ریشه بیرون کشیدم ودرون کیسه

زباله جای دادم ؛ چه عالمی داشت بریدن ریشه های بی مصرف

وگویی دارم با یک انسان سخن میگویم ؛ گفتم :

شما حق ندارید در باغچه کوچک من ریشه بدوانید وگلهای نازمرا

از بین ببرید ویا بخشکانید وباز با کمک قیچی وچاقوآنهارااز جای

کندم مگر چند شاخه نورس را که اگر روزی آنها هم بخواهند تجاوزی

به حریم گلهای باغچه ام بنمایند شرآنها را نیز میکنم !!!

هیچ نمیدانستم که گیا هان هم میتوانند متجاوز باشند وبدینگونه ریشه نمایند

وجایی برای دیگران نگذارند ؛ هنگامیکه باغچه کاملا خلوت شد ؛

گل نازم قد کشید وسایر گلها وبرگها گویی خودرا تکان دادند بدین شکل

از من سپاس گذاری کرده از اینکه ( بیگانه ای) را از آنها دورکرده ام

نگاهی به گلدان گل کاکتوسم انداختم ؛ دیدم گلدانش را شکسته وتولید

بچه های دیگری کرده ؛ اما غمگین است ؛ باو گفتم میدانم چرا غمگینی

آفتاب گرم جنوب کمتر برتو وبراین باغچه میتابد ؛ به هنگام طلوع صبح

خودی نشان میدهد وسپس ره به خانه های دیگری میسپارد ؛ تنها به آفتاب

نگاه کن شاید همین تماشا کردن خورشید در آنسوی خانه نیز تراگرم کند.

همانگونه که من با گرمای درونم زندگی را گرم نگاه داشته ام .

 

ثریا / اسپانیا  اسفند ماه 1386

 

 

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

هنوزستان

 هنوزستان

 

« مسعود فرزاد»

 

بارها بشکست دل ؛ اما دلی دارم هنوز

وای بردل ؛ آرزوی باطلی دارم هنوز

زورق تاب وتوان شد غرق در بحر زمان

وزسر غفلت ؛ امید ساحلی دارم هنوز

گفت غم : ماضی وحال تو برایم بس نبود

گفتم اورا ؛ غم مخور مستقبلی دارم هنوز

بسکه جانم خسته شد آخر زبانم بسته شد

لیک جوشا ن سینه ای پر غلغلی دارم هنوز

چشم نتوان داشت فهم سخن  زین ناقصان

چشم فهم خامشی از کاملی دارم هنوز

تا مگر بیگا نگیها آشنائیها شود

عمر رفت و کوشش بی حاصلی دارم هنوز

مجمع امیدواران گرپریشان شد چه باک

شمع یا س و کنج عزلت محفلی دارم هنوز

چون جفای دوست بردن خوشتراز آوارگی است

بر سر کوی جفا یش منزلی دارم هنوز

گرچه از بیمایگی  شرمنده ام درنزد یار

شعر شیرین ؛ تحفه ناقابلی دارم هنوز

 

زنده یاد مسعود فرزاد

 حوصله نوشتن نداشتم باین شعر اکتفا میکنم .

ثریا /اسپانیا