پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

برف های بهاری

برف های بهاری

روی گرداندم از شعرو شاعری

باغبانی کردم گل کاشتم

رنج بردم درمیان باعچه ام بسیار

نرگس ومینا وسنبل کاشتم

........ ح .شین

فراز آمد سال نووبه پایان رفت

کهنه دیرین؛ ابر بارید

آفتاب تابید نسیم آمد وباخود ؛

بوی بهاررا آورد

سال نوآمد ؛ نه درباغ خانه ما

نه در گسترده آوای بلبل

نه چنگی سرودی سردا د

نه شاخه برهنه ؛ به گلبرگی شکفت

بویی از این خیمه خرگاه برنخاست

نگاهی درآیینه ؛ به چهره برفی

برفی که برموهاو ابروها ؛ نشسته

دیگر کجا میتوان ؛

میان این قطب شمالی

آتشی سوزان افروخت

ویا به انعطا ف قلبی یاکلامی

خوش بود

........

امروز در وجدان قاضیان بیرحم

نشسته ام که؛

تنها تصویری از من

در ذهنشان مانده

دیگر میلی به نوازش نیست

ومیلی هم به بخشش ندارم

تنها کاش ؛ دستهای او , نوازشگر

نوازشهای من بودند

که .... نیستند

باید بار سفر را بست

ثریا / اسپانیا 14/3/2008

هیچ نظری موجود نیست: