دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

هنوزستان

 هنوزستان

 

« مسعود فرزاد»

 

بارها بشکست دل ؛ اما دلی دارم هنوز

وای بردل ؛ آرزوی باطلی دارم هنوز

زورق تاب وتوان شد غرق در بحر زمان

وزسر غفلت ؛ امید ساحلی دارم هنوز

گفت غم : ماضی وحال تو برایم بس نبود

گفتم اورا ؛ غم مخور مستقبلی دارم هنوز

بسکه جانم خسته شد آخر زبانم بسته شد

لیک جوشا ن سینه ای پر غلغلی دارم هنوز

چشم نتوان داشت فهم سخن  زین ناقصان

چشم فهم خامشی از کاملی دارم هنوز

تا مگر بیگا نگیها آشنائیها شود

عمر رفت و کوشش بی حاصلی دارم هنوز

مجمع امیدواران گرپریشان شد چه باک

شمع یا س و کنج عزلت محفلی دارم هنوز

چون جفای دوست بردن خوشتراز آوارگی است

بر سر کوی جفا یش منزلی دارم هنوز

گرچه از بیمایگی  شرمنده ام درنزد یار

شعر شیرین ؛ تحفه ناقابلی دارم هنوز

 

زنده یاد مسعود فرزاد

 حوصله نوشتن نداشتم باین شعر اکتفا میکنم .

ثریا /اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: