یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

ای زن

ای زن

در این زمین تهی

در این آفتاب سوزان

دیده ات به کدام حلقه در ؛

دوخته شده ؟

همه درها بسته اند

پنجره ها تاریکند

به روی روشنایی آفتاب

باز نمیشوند

نوری از آنها میترواد

زمین خالی را طی میکند

وبسوی افق خودشان میرود

هنگامیکه ابرها کنار میروند

و پرده افق نیلگون باز میشود

تو .... ای زن

در چشمه بیگا نگیها ,

خود خواهی های گله

گمشده ای

روزی فرامیرسد که

درخت سروازخاک توبروید

چهره اش رادرجویبار ؛ بشوید

تصویر تو درقابی زیبا

بر روی دیوار اطاقت نشسته

اما... همه ترا فراموش کرده اند

ای زن

من ترا , همه شب در پشت شیشه عریا ن تنهایی

دنبال کردم

در تمام آینه ها ترا دیدم

سایه های شومی در پشت دیوار , دیده میشدند

من سایه هارا دیدم

ای زن

آیا کسی بتوگفت ؛ بیا ؛ بیا

و.... درسایه مهربانی من ؛ جای بگیر؟

آیا پنجره ای روشن

برویت باز شد وترا فراخواند؟

وکلیده ها درقفل تاریکشان ؛ چرخید؟

آیا کسی گفت آی زن !

بگذار درب روشنای را برویت بگشایم

وتو ؛ در تاریکیها گم شدی

ای زن ثریا /اسپانیا


هیچ نظری موجود نیست: