ای زن
در این زمین تهی
در این آفتاب سوزان
دیده ات به کدام حلقه در ؛
دوخته شده ؟
همه درها بسته اند
پنجره ها تاریکند
به روی روشنایی آفتاب
باز نمیشوند
نوری از آنها میترواد
زمین خالی را طی میکند
وبسوی افق خودشان میرود
هنگامیکه ابرها کنار میروند
و پرده افق نیلگون باز میشود
تو .... ای زن
در چشمه بیگا نگیها ,
خود خواهی های گله
گمشده ای
روزی فرامیرسد که
درخت سروازخاک توبروید
چهره اش رادرجویبار ؛ بشوید
تصویر تو درقابی زیبا
بر روی دیوار اطاقت نشسته
اما... همه ترا فراموش کرده اند
ای زن
من ترا , همه شب در پشت شیشه عریا ن تنهایی
دنبال کردم
در تمام آینه ها ترا دیدم
سایه های شومی در پشت دیوار , دیده میشدند
من سایه هارا دیدم
ای زن
آیا کسی بتوگفت ؛ بیا ؛ بیا
و.... درسایه مهربانی من ؛ جای بگیر؟
آیا پنجره ای روشن
برویت باز شد وترا فراخواند؟
وکلیده ها درقفل تاریکشان ؛ چرخید؟
آیا کسی گفت آی زن !
بگذار درب روشنای را برویت بگشایم
وتو ؛ در تاریکیها گم شدی
ای زن ثریا /اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر