دوشنبه دوم ذبیع القده دوهزارو هفت
امروز صبح زود ؛ یعنی نزدیک ظهر ما درخانه ماندیم ؛
بواسطه نگهبانی و نگهداری دو طفل که مکتب خانه آنها
تعطیل بود ؛ با آنکه روز مبارک سیزده بدر بود وما طبق
سنت های دیرین میبایست به دشت وصحرا میرفتیم ؛ اما
نرفتیم ودر خانه ماندیم طرف غروب که هنوز شب نشده
بود ما همگی بسوی آرمگاه مرحوم والد فرزندان شدیم وبا
نثار چند شاخه گل به آن مرحوم تبریک گفتیم از اینکه در
این بهشت برین خفته اند.
سپس بطرف جویباری رفتیم که به سوی دریا میرفت و سبزه
را باهزاران بوسه به وسط آن پرتا ب کریدم و گفتیم برو ؛ برو
تا سال دگر ؛ هرچه باشد این سبزه چند هفته ای مونس ما بود
وموقع برگشتن گفتیم :
خلایق هر چه لایق
.....
سه شنبه
بواسطه حضور عارضه تب وسرما خوردگی باز مانند روز گذشته
مجبور بودیم درخانه بمانیم واز جعبه رنگی مراسم پرشکوه عزاداری
این ملت فرنگی رابه بینیم ؛ به به چه لباسهایی ؛ چه شکوه وجلالی ؛
با آنکه عزا دارهستند اما همه مرتب وآرایش کرده وگاهی هم لبی به می
خوشگوار میزنند تا بهتر بتوانند سنگینی آنهمه نقره وطلا را روی شانها
خود تحمل کنند ؛ من در عمرم اینهم نقره وطلا ندیدم واقعا تماشایی است
حیف که بانزول باران در بعضی از جاها جاده ها بسته ورودخانه ها هم
بالا آمده بودند و هیئت عزاداران در کنجی نشسته ودر کنار طبق های خود
زار زار میگریستند.
باخود گفتم : خلایق هرچه لایق