دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

ژورنالیسم برون مرزی!

 

اخیراً یک روزنامۀ کثیرالانتشار! که در جامعۀ (برون مرزی ها) چاپ می شود بدستم رسید. بادیدن نام بزرگان و اهل قلم با خوشحالی آن را ورق زده و به خواندن پرداختم.  دریغ و هزار افسوس که با نا امیدی آن را بستم و به دور انداختم و فکر کردم که چرا ما در همانجایی که بودیم ایستاده ایم و فقط در جا می زنیم. 

 

یک بازار شام درست شده و هرکسی دکه ای در آن باز کرده و به سبک روزی نامه های بی محتوای گذشته مشغول فروش کالای خود می باشد.  از صفحه بندی  این جریدۀ وزینه حرفی نمی زنم و از جدولهایی که ظاهراً به مناسبت تعطیلات نوروزی تقدیم حضور خوانندگان محترم شده بود ولی در واقع برای (کریسمس) طرح شده بودند هم چیزی نمی گویم.

 

وارد این بازار شدم و دیدم که یار همان است اگر چه جامه بدل کرد.  ظاهراً پس از سی سال مهاجرت و نشستن و اندیشه کردن و مطالعات عمیق! هنوز در خم یک کوچ ایم.  همه از تنهایی و نامردمی و غیره می نالند اما من مطمئن هستم که حاضر نیستند تکه نان خشک شده خود را بعنوان یاری بدیگری برسانند.  (گله) شکل گرفته اما هنوز میتوان بوضوح دید که چگونه دندان بهم نشان می دهند.

 

اگر دارند می نویسند که نداریم.  اگر ندارند همه دم از داشتن و با بزرگان نشستن و با

رؤسا و پادشاهان دوست بودن و درعین حال به آنها نصیحت کردن می زنند، به همان گونه که در خاطرات گذشته شان می نویسند که (ما به شاه گفتیم... !!)  شما چه چیزی را گفتید؟ جرئت نداشتید نفس بکشید و به همین دلیل هم در پنهانی مشغول توطئه شدید و سپس بجای آنکه ما را بسوی یک فرهنگ نو و یک دموکراسی واقعی هدایت کنید به زیر عبایمان فرستادید و هزار و چهار صد سال عقب گرد کردیم.  حال نشسته اید و بر ویرانه ای که خود آنرا بناکردید می نالید.  هنوز قصۀ ملا نصرالدین و داستان های خاله زنکی – مزین به عکسهای دوران جوانی (!) - که فقط به درد بچه مدرسه های دیروزی می خورد می نویسید، آنهم با این وضع رقت آور؟

 

آلودۀ ننگم من و مردم بتر از من

ننگ من از این مردم آلوده جدا نیست

گفتم بخدای روی کنم بانگ بر آمد

دیریست خدا خفته راهی به خدا نیست

 

ثریا - اسپانیا 

نوروز هشتاد و شش

هیچ نظری موجود نیست: