یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴

یكشنبه

یك روز بسیار بد

از دنیا وهرچه در دنیا ست هر چه بگویم كم گفته ام

و سخت بیزارم دنیا یك پتیاره ای بی لگام واگر دل

بر او ببندی راه بیهوده ای را رفته ای اگر به دنبالش

بدوی او با سرعت از تو فرار میكند تلاش تو بی ثمر

است سر نوشت همه كسانی كه به گونه ای به یكی از

جلوه گریهای او دلبسته اند وسیله برایشان هدف شده

و به دنبال او رفته اند و عمری تاخته اند و سپس جان

باختند اما گاهی اگر از او رو بگردانی سر راهت به

جلوه گری می ایستد و بهر سو كه بروی در پی ات روان

شده و دلربایی میكند تا سرانجام مجزوب او شوی و سپس

در پی او روان شوی حال دو راه بیشتر نداری یا باید فریب

او را بخوری ویا دم را غنیمت شمرده و با بی خیالی روز را

به شب برسانی و باید بدانی كه زندگی فقط لحظه هاست

و فردا امروزی است كه دیروز به دنبالش بودی ونگران

دنیا وهرچه در ان هست وسیله ای است برای حال و اسب

سركشی است كه باید رامش كرد و ازراه مهربانی از او بهره

گرفت باید دوست داشت تنها عشق است كه مایه نجات روح

میباشد عشق یك ودیعه اسمانی است عشق به چیز و به كس

تا دنیا بوده وهست همیشه یك نبرد پایان ناپذیر میان عشق پاك

و عشق دنیوی وجود داشته مرز این دو نیز نا مشخص است و تنها

با علم به تفكر میتوان واقیعت را در یافت من عالم و فیلسوف نیستم

تنها انچه را كه یافته ام صادقانه در میان گذاشتم واگر تو در جسجوی

حقیقت میباشی این گوی واین میدانقدم پیش بگذار و برو تا به مقصد

برسی راه حقیت رفتنی است نه گفتنی كشف كردنی است نه تعلیمی

باید از دل و جان مایه بگذاری ودر جستجوی این گوهر نایاب به قعر

اقیانوس بروی و هزاران صدف تو خالی را بشكافی تا مروارید غلطان

را پیدا كنی و نگذاری كه جانوران گزنده و خزه ها مزاحم به دور پیكر

تو بپیچند. من اگر گوهری نیافتم گناه بخت سیاهم بود نه گناه دریا .

..........................٫٫

شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۴

شنبه

به فرزندانی كه در غرب بزرگ شده ویا بزرگ میشوند.

................

میخواهم برای شما با مهربانی و تواضع یك شعر كو تاه تقدیم

كنم كه از یك حقیقت سر چشمه گرفته :

هنگامیكه مانند همه شما بچه بودیم احترام را میشناختیم

بدون انكه اینهمه خوشیهای گوناگون داشته باشیم ،

جواب دادن به بزرگتر ها گناه بزرگی بودما همیشه با ادب

اطاعت میكردیم ،

ما بمدرسه رفتیم و در كنار درس خوب یاد گرفتیم كه احترام

چیست ،

امروز شماها زیاد درس میخو انیدو یا خوانده ایدباید فرهنگ

داشته باشید ،اما هنگامیكه به احترام میرسید برای ان علمی

وجود ندارد ،باید انرا یاد بگیرید .بچه ها همه بچه هستند در هر

سنی كه باشند و پدر و مادر ها همیشه پدرو مادر میباشند در هر

سنی كه هستند .

هیچ چیزی باندازه احترام پدر و مادرها را خوشحال نمیسازدو هیچ

هدیه ای به اندازه احترام به انها نیرو نمیدهد.

ظاهر انها همیشه پراز خوشحالی است اما اگر درون انها را ببینید

در تنهایی خود گریه میكنند.نشان میدهد كه همیشه زجر میكشند

غمگین و دردناك است و بیشتر از همه غیر انسانی كه انها نمیتوانند

محبتی را دریافت كنند زمانیكه پیر میشوند.

نوه ها مادر و پدر بزرگها را دوست دارند تا وقتكه بچه هستند ،

اما همانطور كه بزرگ میشوند عشق انها كمتر میشود طبیعی است

كه پا به دنیای جدیدی میگذارند.

اگر روزی پدر یا مادر بزرگ به انها اعتراضی بكنند فورا جواب میدهند

) كه تو نمیفهمی نه تو ونه بقیه پیرها شما قدیمی هستید و كهنه فكر (

ان گاه سر افكنده و غمگین تنها میمانیم و ارزو میكنیم كه خداوند مارا

زودتر صدا كند خون گریه میكنیم بدون انكه كسی مارا دلداری دهد .

اگر با انها باشیم صبح زود با صدای بلند میگویند:

كسی توی این خانه از دست سرفه های پدر بزرگ ) مادر بزرگ ( نمیخوابد

این گفته برای خیلی ها پیش امده و خدا میداند كه چقدر زجر كشیده اند

از شما خدا حافظی میكنم با اشكی كه در چشم دارم و اغوشی پراز محبت.

عمر سعادت همه شما دراز باد .

.......٫..........


افكار پراكنده

بمنابت زلزله ها سیل و طوفان گرسنگان اوارگان و مردم رنجدیده

سراسر جهان .

میگویند ) من نمیدانم چه كسی گفته ( روزیكه خداوند انسان را

خلق كرد باو یك جام لبریز از تمام موهبتهای زمین داد و كل عنایات

خود را شامل حال او كرد و فرمود هرچه در این جام هست نثار تو

مخلوق میكنم و همه نعمت ها را بتو ارزانی میدارم و هر چه در جهان

هست بتو میبخشم توانایی و نیرو زیبایی و عقل و خرد و سر انجام همه

خوشیها رابه ادم دادو هنگامیكه جام پر نعمت ها را خالی كرد ،

قطره ای در جام باقی ماندكه نام این قطره ) نعمت اسایش ( بود و خداوند

ان قطره را نگاه داشت و گفت :

اگر این یك قطره را هم به انسان ببخشم دیگر هیچگاه مرا ستایش نخواهد

كردو در بند خوشیها اسیر خواهد شد و مرا فراموش میكنداو در طبیعت

به ارامش خواهد رسیدو مرا كه خالق او هستم از سپاسگذاری محروم خواهد

ساخت و خود و طبیعت را دچارتباهی میسازد .

پس بهتر است كه من اورا از همه نعمتها سر شار و بهره مند سازم اما بیقراری

و نا ارامی و عدم اسایش را نیز همدم او سازم و هنگامیكه در نهایت بیقراری

بود بمن نزدیك شود .

حال ای خالق ما ای باریتعالی مردم بر عكس بیقراری ها را فراموش كرده و

انچنان به جان طبیعت افتاده كه دیگر نمیتوان فرقی بین خشم تو و دست بشر

را تشخیص داد .

شاید تو را خواب در ربوده بیدار شو و بخود ای و این نعمت های زیادی را

از این مخلوق یا حیوانات ادم نما پس بگیر و كمی به رنج دیدگا برسان شاید

انزمان انها نیز بخود ایند وكمی بتو نیزفكر كنند . امین بامید انروز

پایان

...٫.........٫٫

جمعه

از بوالو نویسنده فرانسوی

میگویند راویان اخبار روزی كه قرار بود ) پیروس ( سردار بزرگ

با وسایل جنگی كامل و اماده برای جنگ برود یكی از ندیمان او

كه مردی دانشمند بود پرسید :

حضرت والا عالی جناب ممكن است بفرمایید اینهمه اسلحه و این

سازو برگ و این كشتیهای اماده را به كجا میخواهید ببرید،او

جواب داد :

میبرم به انجاییكه مرا مطلبند ، برای محاصره یك كشور .

ان مرد دانشمند گفت این اقدام بزرگ البته در خور شما و اسكندر

بزرگ است اما میخواهم بدانم پس از فتح و پیروزی به كجا خواهید

رفت ،

پس ازگرفتن روم بقیه شهرهای لا تین اسان است و بعد از مغلوب

كردن انها به جزیره سیسیل میروم كه اغوشش برویم باز است .

)معلوم میشود كه سیسلیها همیشه از قدیم اغوششان به روی

ادمكشان باز بوده (.

سپس از بندر سیراكو و بعد كار تاژ سپس صحراهای شن زار لیبی

مصر تركستان و تا رود جیحون خواهم رفت و در واقع كره زمین را

فتح خواهم كرد.

بسیار خوب پس از فتح كره زمین چه خواهید كرد ،

هیچ انوقت پیروز و موفق و راضی از خود با فراغت كامل مینشینم

شراب مینوشم و خوش میگذرانم .

اه قربانت گردم همین الان هم میتوانید این كاررا انجام دهید بدون

انكه از مملكت خارج شده و عده زیادی را به كشتن دهید از صبح تا

شب میتوانید بنوشید خوش باشید هیچكس هم مانع شما نخواهد بود

نمیدانم اگر این پند را اقایان و اربابان امروزی به گوش میگرفتند

دنیای بهتری نداشیم ، نمیدانم حرص و از بشر سیری ناپذیر است .

............٫


دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

دوشنبه

امروز در میان اوراق پراكنده ام دفتر كوچك زیبایی را یافتم

كه در ان داستانی نیمه كاره نوشته و سپس انرا رها كردم ،

داستان مقدمه هم دارد هه هه فعلا به همان مقدمه اكتفا میكنم

..٫.....

در افق های دوردست

در انجاییكه جوانیم و همه اوهام ان در میان یك زیبایی كامل بنام

عشق گم شدند یك ستاره درخشید :

« بیاد اوو بیاد كسیكه هیچگاه در طپش های قلب او جایی

نداشتم » چراكه قلب من راه محاسبه را نمیدانست .

ثریا

اوریل دوهزار و یك

مقدمه داستان :

این داستانزمانی نوشته شدهكه همه ارزش ها ی انسانی

نابود شده و از نین رفته اند زمانی نوشته شده كه دیگر

عشق به صورت مسخره و خنده داری در امده و انسانهای

صاحب احساس را دیوانه مینامند .

این داستان زمانی نوشته شده كه دیگر كسی به اوای قلبها

گوش نمیدهدبهتری اهنگها صدای طلا وبهترین رایحه بوی

دلار است و به همین علت شاید كسی از این داستان لذت

چندانی نبرد . فون خیرولا . مالاگا

......٫

تو اهنگ ساختی و نواختی ومن كلام را زیور دادم

اما هیچگاه این دو با هم نساختند . پایان

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴

دوشنبه

شهری كه در ان هستم یك شهرك ساحلی است و خورشید

همیشه ودر همه اوقات سال در اینجا بستریست و دختران

رقصنده با لباسهای رنگین و چشمان شهلا وسینه های

بر جسته و مردان پرغرور و جنگنده كه دام قرون گذشته

هنوز خون در رگها و غیرت در سینه دارند ، مرا ،این

میهمان نا خوانده رادر خود جای داده است .

در این شهر مستان همیشه مستند و گناه هم نیست ،در

بستر مراد خفته با هزاران بوسه از هر طرف ترا طلب میكنند

شهر ما ساحلی است و از هر سو بانك اوازی بلند است.

و حرام نیست روزها ساكت و ارام هستند و شبها ساكن میخانه

گلهای شمعدانی بر فراز دیوارها میشكفند نماز خانه ها بازند

و مردم دسته دسته و ارام به دیدار خدا میروندبدون هراس و بدون

ریا .

شهر ما ساحلی است انبوه بوسه ها همیشه در هوا پراكنده است

و در سراسر شهر از انبوه جنازه ها خبری نیست ،نعش كش ها شیك

و ارام هستنددیوار گورستان از گل پو شیده نه از گل و نه از خون

لوحه شهیدان راه حق بر دیواری نیست ،لوحه ها در دلها و سینه ها

نقش بسته در كوچه وخیابان عابری ترا زیر نگاه تیز خود نمیبرد

كوچه ها همه بهم راه دارند و دلها نیز .

من گم كرده راه و رانده از درگاه مام وطن بسوی این شهر بال كشیدم

بوی غربت به همراه بوی كاكای سگ را توام با بوی استفراغ مستان

شبانه كه با می ارزانی خود را ساخته اند همانند یك عطر دلپذیر به

درون تنها ریه ام میفرستم وبوی ازادی بوی تعفن انها را میزداید .

پایان