دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

دوشنبه

امروز در میان اوراق پراكنده ام دفتر كوچك زیبایی را یافتم

كه در ان داستانی نیمه كاره نوشته و سپس انرا رها كردم ،

داستان مقدمه هم دارد هه هه فعلا به همان مقدمه اكتفا میكنم

..٫.....

در افق های دوردست

در انجاییكه جوانیم و همه اوهام ان در میان یك زیبایی كامل بنام

عشق گم شدند یك ستاره درخشید :

« بیاد اوو بیاد كسیكه هیچگاه در طپش های قلب او جایی

نداشتم » چراكه قلب من راه محاسبه را نمیدانست .

ثریا

اوریل دوهزار و یك

مقدمه داستان :

این داستانزمانی نوشته شدهكه همه ارزش ها ی انسانی

نابود شده و از نین رفته اند زمانی نوشته شده كه دیگر

عشق به صورت مسخره و خنده داری در امده و انسانهای

صاحب احساس را دیوانه مینامند .

این داستان زمانی نوشته شده كه دیگر كسی به اوای قلبها

گوش نمیدهدبهتری اهنگها صدای طلا وبهترین رایحه بوی

دلار است و به همین علت شاید كسی از این داستان لذت

چندانی نبرد . فون خیرولا . مالاگا

......٫

تو اهنگ ساختی و نواختی ومن كلام را زیور دادم

اما هیچگاه این دو با هم نساختند . پایان

هیچ نظری موجود نیست: