دوشنبه
امروز در میان اوراق پراكنده ام دفتر كوچك زیبایی را یافتم
كه در ان داستانی نیمه كاره نوشته و سپس انرا رها كردم ،
داستان مقدمه هم دارد هه هه فعلا به همان مقدمه اكتفا میكنم
..٫.....
در افق های دوردست
در انجاییكه جوانیم و همه اوهام ان در میان یك زیبایی كامل بنام
عشق گم شدند یك ستاره درخشید :
« بیاد اوو بیاد كسیكه هیچگاه در طپش های قلب او جایی
نداشتم » چراكه قلب من راه محاسبه را نمیدانست .
ثریا
اوریل دوهزار و یك
مقدمه داستان :
این داستانزمانی نوشته شدهكه همه ارزش ها ی انسانی
نابود شده و از نین رفته اند زمانی نوشته شده كه دیگر
عشق به صورت مسخره و خنده داری در امده و انسانهای
صاحب احساس را دیوانه مینامند .
این داستان زمانی نوشته شده كه دیگر كسی به اوای قلبها
گوش نمیدهدبهتری اهنگها صدای طلا وبهترین رایحه بوی
دلار است و به همین علت شاید كسی از این داستان لذت
چندانی نبرد . فون خیرولا . مالاگا
......٫
تو اهنگ ساختی و نواختی ومن كلام را زیور دادم
اما هیچگاه این دو با هم نساختند . پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر