ثریا ایرانمش « لب پرچین ». اسپانیا .
چند زمانی این مثنوی دیر شد . آمدم از جای بر خیزم پای چپم فریاد کشید که ….
،اخ، بنشین ، درد همه وجودم را گرفت. لنگان لنگان خودم را به حمام رساندم وسپس دوباره بر صندلی مخصوص جای گرفتم ،
مصاحبه آن ورزشکار. آن انسان بزرگ. ،( ع، ک، ) را برای چندین بار خواندم اشکهایش را دیدم. انسانیت در وجودش موج میزند
)او نیز مانند من تنهاست اسلحه ای هم ندارد اما از نسل من نیست او در شهری زاده شده که همه یکدیگرا میشناسند همه کوچه ها وخیابانها را میشناسند به همه پس کوچه ها سر میزنند فضای دلپذیر وطن را که به روی عده ای بسته شده است احساس میکند ،
در وطن خود آنهایی که انسانند به هر. کس که بر خورد کنند لبخند میزنند با او به گفتگو مینشیند،
هیجکس ازتو نمیپرسد که اهل کجایی. ویا از کجا آمده ای ترا با یک مراکشی ویا یک عرب. برابر نمیدانند همه اهل یک خیابانند. ،
امروز او نیز مانند من از خیابان وخانه خود بیرون رانده شده. چرا که سر بفرمان اجنبیان دروازه جهنم نمیدهد جهنمی هایی که حاکمند آنها با خیابان وکوچه های. دلپذیر سایه بید وناله آب جویبار ها بیگانه اند آنها تنها یک راه را میشناسند راهی که به کعبه میرود تازه امکان دارد که به ترکستان برسند چون خودشان راهشان ا گم کرده وبر سر دوراهی علم و جهالت ایستاد ه اند ،
حال امروز رهروانی. به راه افتاده اند در راه روی گویی در بیابان های خار دارند منظره ها همه ملال اور وسیاه هستند چاره ای جز آن ندارند که از وجودشان مایه بگذارند وهمچنان جلو بروند ، آنها در صد آن هستند که بهشت درون خویش را أباد کنند رنگین کمان بسازند خدایشان نیز بصورت چند رنگین کمان در أسمانها خود نمایی میکند .
نگاه هر کدام کالبد سنگین اورا به نمایش میگذارد دشمن در کمین است ومرگ را مانند مشتی خاک در. هوا ودر فضا میپاشند
در این راه پر خطر همه باید با هم باشند همراه وهمرنگ باشند همشکل باشند همسو وهمدرد بهم زنجیر شوند ،
در مسیر راه چشمانی تیز ونا پیدا. همهرا میپاید تا انهارا مجازات کند ،
شهر بزرگتر میشود وفریاد ها رسا تر ،
اما بازار. اری بازار هنوز به سکوت خود ادامه میدهد. ومشغول چرتکه آنداختن است ،
واین با زار است که سرنوشتهار ا میسازد ر
شهر هارا کوچک وبزرگ میکند وادمک های کوتوله را به میدان نبرد میفرستند ،
پایان
ثریا ایرانمنش ۲۹/۱۱// ۲۰۲۲. میلادی