ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
حال خونین دلان که گوید باز / وز فلک خون جم که جوید باز
جز فلاطون خم نشین شراب / سر حکمت بما که گوید باز؟
بعضی از ساعات روز چهره آدمهایی در جلوی چشمانت مجسم میشوند که نمیدانی با انها چه باید بکنی ؟ لعنتی ؟ یا بی اعتنایی ویا دردها را دوباره در گلویت غرغره کنی ؟ بیشتر اینها از خامی وبی تجربگی خودم بوده است دیگران ساختارشان همان بوده و وجودشان انگونه ساخته شده گویی صد ها بار به این دنیا امده وتجربه ها اندوخته ورفته اند اما من ؟ ومن آولین بار است که پای به این جهان بی بنیاد وخطرناک میگذارم با دلی صاف وروحی پاکتر بسوی هر خطری گام برمیدارم و....گذرمیکنم .
برای ما این سالها زندگی نبوده است از آن سالهای زندگی که معمول بشری . نه ما خودرا به یک زندگی نه ازنوع انسانی آن عادت داده ایم وهر سال در یک تاریخ معین این تکرار مکرراترا با چه اداب وشکوهی جشن میگیریم هر ملتی با فرهنگ خود درحالیکه ما درتاریخ زندگی میکنیم زیر سایه تاریک آن زمانی درما نگرانی هایی بجای گذاشته زمانی نفرت وزمانی کودک بوده ایم در راه مدرسه وباارزوها وزمانی درچاه ظلمت افتاده با همه ارزوهای بر نیامده وبرباد شده .
تاریخ چه پر شکوه با زنگهایش درگوشمان خودرا تکرار میکند چه موقع میتوانیم بگوییم که بهترین لحضاترا گذرانده ایم نوزادی از راه رسیده یا دختر وپسری باهم پیمان می بندند باز بر میگردیم زیرتارهای نامریی همان تاریخ .
امروز اندیشه ها گم شده اند تنها دریک محیط محدود گشته اند تالارهای موسیقی ونمایش همه دربشان به روی ما بسته شده وجهان نیز درب خودرا به روی عده ای بسته مسیح دلاور رنگین چهره از ریاست به ریاست دیگری میپیوندد مردم گردش جمع میشوند وتاریخ اورا تکرار میکند .او همه جا هست درپشت هر حادثه ای او ایستاده نوکر دست به سینه ارباب بزرگ میباشد اربابی که از پشت دوربینهایش با چشمان نیمه کورش دراین اندیشه است که کدام سر زمین را به اتش بکشد جنون آدمخواری وآدمکشی دارد .این کاکا هم نوکر سوگند خورده اوست .
حال ما با فریاد وسینه های مجروح از صلح جهانی بگوییم ویا از ازدی که از ماگر فته شده وهر روز هم این نجیز بر گرده ما تنگتر میشود آنچنان از ورود واکسن ها با دهان آب افتا ده سخن میگوند گویی خروارها شکلاتهای شیرین سرازیر شده است مردم درصف به نوبت درانتظار........خوب شانس است یا پس میافتی ویا میگریزی !ویا سر انجام ترجیح میدهی با مرگ طبیعی جان بسپاری دیگر نباید اشتیاقی برای صلح وازادی و دنیای خوشی داشت دیگر نباید هیچ اشتیاقی داشت غیر ازیک ذهن پاک و یک فکر بلند وهوشیار دیگرهر میلی را باید دردرون قلب کشت واشتیاق وذوق را به خاک سپرد . ما هرروز میمیریم وهر روز دوباره زنده میشویم درانتظار یک لحظه خوشحالی یا خوشبختی که زود گذر است می اید وتند حرکت میکند وما بدون هیچ لذتی رفتن انرا میبینیم .
امروز درفکر کسانی بودم که اکثرا رفته اند ودراین فکر که " چینی " ها با گور آنها چه خواهند کرد ؟ همچنان که به زنان ما ودختران ما رحم نمیکنند
روز گذشته درفرودگاه بزرگ پایتخت سر زمین گل وبلبل چمدانی لبریزاز مارمولک / مار / عقرب / رطیل/ که از تایلند می امد کشف شد !!!! دیگر حرفی نیست تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل .
برای ما انسانهای پا بسن گذاشته بخصوص در زمانی که دریک مسیر اشتباه حرکت کرده باشیم دنیا برایمان یک جهنم است که پشت سر گذاشته ایم چهره آن تیره وتار ومخوف میباشد امروز نه در صدد موعظه گفتن هستم ونه میل دارم درس اخلاق به کسی بدهم معلوم هم نیست بعد از مرگ نامم چه خواهد بود ؟ یک شاعر ؟ یک مومن حقیقی به انسانیت ویا یک کودک نادان که کتابی را تصویر کرده است .
بسکه در پرده چنگ گفت سخن/ ببرش موی تا نموید باز .
نوشتن من چه چیزی را عوض میکند ؟ تنها به خود من یک ارامش درونی میدهد ومن با همین ارامش زنده ام وبس/ پایان
31/05/2021 میلادی !