ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا !
-----------------------------------
من نیز کوشیدم گه از اندوه بگریزم
وزخویشتن بیرون روم - یا درخود آویزم / اما به زودی گم شدم / چون قطره ای ناچیز /
در آبشار گریه باران / در آبشاری چون بلور بیکران - جاری .........." زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین وزمان " -
وهمه ما گم شدیم در زیر ابشار وسیل ناگهانی که بر ما هجوم آورد امروز فراموش کردیم جوراب چه شکلی بود ! وکدام کفش با کدام لباس جور بود ! تنها بغض های فرو خورده درگلو مانند ختجزی جانگاه گلوهارا میفشارد وسخن گفتن ممنوع !
دیگر هیچ خاک مطمئنی در زیر پاهای ما نیست ما چشم بر اسمان داریم که چه موقع شب فرا میرسد میرسد وروزکی تمام میشود .
چشمان من هر صبح درتاریکی بار میشوند ودر انتظار صبح وطلوع خورشیدم که از پشت شیشه های کدر وناشسته خسته وبی رمق درانتظا رقوتی با پاهای لرزان واهسته که مبادا همسایه بیدار شود میروم تا شام وصبحانه امرا که یکی شده است درون شکمم بریزم برای آنکه بتوانم راه بروم .
آیا دیگر هر گز ان ساختمانهای بلند وقدیمی را خواهم دید ؟ کاتدرال روم کتدرال پالما وکلیسای معروف نتردام دوپاری ویا ....... گمان نکنم وگمان نبرم که دیگر بار آنها ازنو ساخته شوند کم کم فرو میریزند یا بدست جلادان دنیای نوین ویا خودشان .
نه دیگر زمانی نیست که تو اسایش را احساس کنی روی آتشی روی خاکستر های داغ روی انبوه ملافه های سلفید وداروهای ضد عفونی کننده انبوه مرده ها درون کوچه ها دیگر زمان ان نیست که تو بتوانی چشمانت را به اسمان به دوزی تا ببینی ماه ازکدام سو حضورش اعلام میدارد وچشمانترا ببندی ودردل ارزو کنی !
باران کهنسالی باریدن گرفته است اما درزمان بدی گویا درپایان زمان سیاهی از موهایم پریده وجای خود را دبه رنگ برفی داده است اما هنو ز درون مغزم رویاهای کودکانه شادی افرینند مهم نیست لحافشان چه رنگی دارد آنها هنوز به دنبال بارانند وبه دنبال برفهای سپید کوهستان که کم کم گم شدند .
همه چیز گم شد ناپدید گردیدوشبیه ان مقوایی آنرا بما نشان میدهند زمان ما گم شد.
بقول رودکی سمرفندی مرا بسود فرو ریخت هرچه دندان بود ودیگر جای آن لعلها درخشان را نمیتوان با مواد پلاستیکی پر کرد.
طبیعت ماهران هر چه را بتو داده آنکه ازهمه بهتر است زودتر با خود میبرد وسپس لاشه ای از تو بجای میگذارد که تو به سختی باید آنرا اینسو وانسوبکشی .
دیگر کوچه باغهای خاطرات نیز مسدود شده اند راهی به دنیای گذشته نداری میلی هم نداری در سایه خورشید غربت زیر بال پرواز کبوتران که هرروز کمتر میوند وگنجشکها که طعمه مارهای تازه وارد شده اند تنها اندیشه کهنسالی باتو همراه است .
خوشا بحال نادانان وآنهاییکه خودرا فریب میدهند ودادند ورفتند حال دراین سکوت صبگاهی زمزمه میکنم مسافر عزیزم تو هم بیاد من باش ! وخود درنتظار قطار بعدی ایستاده ام در رهگذر باد سالهاست که دیگر زند ه نیستم سالهاست که مرده ام وامروز شاهد تنهایی بشریت هستم ......
حال ما بی آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت ا عشق او برما مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو زکوه قاف واز عنقا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کار افزا مپرس
امروز صبح درحالیکه به عکس مریم نگاه میکردم با خود گفتم بزرگترین خدمتا ین جمهوری جدید بما این بود که دانستیم که همه چیز دروغ است / دروغ .....پایان
ثریا ایرانمنش /14 نوامبر 2020میلادی !
ا