سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۷

دیر گاهی است ....

ثریا / اسپانیا/ سه شنبه  31 ژوییه 2018 
------------------------------------                          » عکس ، متعلق به خواننده بزرگ وبی نظیر  زمان ماریا کالاس میباشد "

آفرین  جناب مک دونالد ! با دوغ .


دیر گاهی است  ذر فضای جهان 
 آتشین تیرها صدا کرده ، 
دست سوداگران وحشت و مرگ 
 هر طرف آتشی بپا کرده 

باغ را دست بی حیای ستم 
از نشاط وصفا جدا کرده 
 ما همان مرغکان بیگنهیم 
خانه وآشیانه رها کرده ......شاد روان . " ف. مشیری « 

آفرین جناب مک دونالد خوب کاشتی ، من از زوز ازل میدانستم  که یک تاجر تنها بفکر سود وزیان خودش میباشد حتی امریکا هم برای تو چندان فریبنده نست مگر صدای سکه های خزانه دار بگوش تو برسد .

فریبکاری تو دیگر غیر قابل انکار است ، برای تو دیگر انسانها مهم نیستند ، تو همه را فریب دادی ، چانه زدی ، وخریدی ، وانبار کردی مانند یهودیان قدیم که بعد ها تجار بزرگی شدند آنها حتی سیم های کهنه وزنگ زده را نیز خریدند ، حتی دندانهای طلای هم کیشان سوخته شده خود را در تنور نازیها خریدند وامروز شدند» جناب سروس« حال دنیارا میخواهد همه دنیارا میخواهد .

هفتصد سال است که گروه شیطان پرستان بر دنیا حاکم است وما فرزندان آریایی چشم به راه ایزد بانوی خویش ویا  مردی  که ا زمیان برخیزد وخاک مارا پس بگیرد وتو آ ن را  دوبار بفروش رساندی  یکبار اجاره دادی و دفعه آخر فروختی . 

حال  میل دارم از ملازمین درگاهت از شیخ عباس خمیر گیر که دیگر خمیرش ترش شده ونانی ببار نخواهد آورد بپرسم : 
این بود ؟ قهرمان شما ؟ 
ویا از ان پسرک جن گیر روح الله بخواهم سری به مجمع احضار ارواح بزند وروح مستر جفرسون یا واشنگتن  را احضار کند وبپرسد : 
این بود نتیجه زحمات شما ؟

بلی جناب مک دونالد ، ایرانیان خیلی زود خرید وفروخته میشوند کمی احساس عمل میکنند شعور وعقل خودرا به اجاره دیگران داده اند ،  زنانشان بسیار زیبایند میتوانید درآینده خیلی زود در تمام  کازینوهای بزرگ خود از آنها بنحو شایسته ای استفاده کنید .
 مردانشان  نیز درهر لباس کمر خدمت بسته اند! هم شب کارند وهم روزکار .و.... خدارا شکر مربیان تزیین آرایش وصورت نیز در خدمت زیباتر ساختن آنها کمر بسته اند 

مردان قدیم ما کنار منقل چرت میزنند وهر از  گاهی به پسرشان نقی میزنند که خوب نوبت ما گذشت نوبت شماست ! 
پسرک درعالم هپروت نئشه از دود حشیس وگرد  فریاد میزند »
شما خراب کردید ، ما درست کنیم ، ودوباره به چرت میرود .



سالهاست  است که دیگر قرن انسانها  گذشته وحیوانات درلباس انسان وماسک انسانی روی صحنه بباز ی مشغولند وگرگهای مواد خودرا در جنگها آتش میزنند جنگلها را نیز با مواد خاکستر میسازند ! 

آخ .... که دیگر  دراین گسیخته باغ 
شور افسونگر بهاران نیست 
 آه ،  دیگر  در این  گداخته  دشت 
 نغه شاد کشتکاران نیست 

پر خونین به شاخساران هست 
 برگ رنگین به شاخساران نیست 

بهر روی تا روزیکه بقیه  کیبور های مرا بلاک نکرده باشند  مینویسم  روی گوشی دست ام بجای کیبور فارسی وانگیسی یک بو ق آمده بود !!! هفته ها رابطه ام با دیگران قطع بود حال تنها توانسته ام یک کیبورد ناشناس انگلیسی  بیاورم تا بتواتم حد اقل جواب دیگران را بدهم  . چهار تابلت دارم وچند گوشی ویک لپ تاپ  تا روزیکه زنده ام مینویسم تا خط وزبان فراموشم نشود وبگوش کر آن نامردان فریاد میزنم  ، برخیزید وطن بفروش رفت ؛ یک تاجر بزرگ آنرا خرید تا قطعه قطعه بفروشد وما دراینسو  به قصه های حسین کرد وافسانه های خمیر گیر معروف شیخ عباس  گوش فرا ا میدادایم  وامید حرکت داشتیم و وای برما . ث
پایان دردهای امروز . 
سه شنبه 31  07/ 2018 میلادی /.....


برو مردمی کن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« . اسپانیا!
------------------------------------
ای دوست ، نام  مرا به عمدا چرا  میبری ؟ 

گرمای هوا ودمای آن  نفسم را برید ، ساعت  دونیم بود که برخاستم آبی که بالای سرم بود تقریبا برای نوشیدن یک چای بهتر بود تا کام خشک مرا خنک کند ،
گویا باز گرگی  با مشعل آتش در میان جنگلها افتاده وبرایمان هوای داغی  را پیش بینی کرده اند ! یعنی تا چهل و پنج درجه 
به گفتگوی آن " پیر گوش" دادم چند بار نام مرا ذکر کرده  بی آنکه چیزی نوشته باشم  گویا جزیی از کلمات او شده ام !.

من به تماشای این پیکرهای  تازه ای هستم که روزی کودکانی بوده  که در زهدان سنگها وصدفها خوابیده  ودر انتظار روزی بودند  که از تاریکی ها بیرون ایند  ، من ، زاینده آنها بودم 
سنگها را شکافتم  وبه آنها خواسته یا ناخواسته زخم زدم  تا راهنمای آنها باشم در کوره راه وحشتناک زندگی ، گویی از پیش بمن الهام شده بود که باید درچنین دنیایی بسربرم .
صدف آنهارا شکفتم  وخود مادر این پیکرها شدم  ، چه زیبا وچه دوست داشتنی ، چه مودب وچه مهربان  وآنها خون مرا مکیدند  ، آن خون زندگی آنها بود  .

امروز در چهار راه حادثه ها همه تنها مانده ایم وتنها بهم کمک میکنیم ، دستهایمانرا دردست هم گذاشته وبسوی یک آینده نامعلوم میرویم ، آیا جهان هستی قبل از ما هم این حوادث را بخود دیده ؟ در عین آتش وخون وجنگها وفوران آتش فشانیها ، عروسکان گچی ومقوایی خودرا درهر ویترینی به نمایش بگذارند ؟! .

حال آنها زخمی اند  ومن مادر ، هر پیکری را میشکافم  تا برای آنها راهی پیدا کنم ، دل به سروش وآواز  ایزد بانوی مهر وآب و دریا ها سپرده ام .

کسانی هستند که هنوز سروش ایزدی را نمیشناسند وحتی معنای آنرا نمیدانند ارزش بالا و پاین رفتن دلار برایشان همه چیز است ،  سروش ایزدی  آوایی بود که از سیمرغ برخاست  و میترا را ساخت ،  همان میترایی که امروز  از فلز گداخته با آتش همراه شده وپیکر مارا میسوزاند .

همان میترایی که با تیغه های نور  شاهرگ مرا نشانه میگیرد واز گردن جدا میسازد .
واین او بود که با سنگدلی وبیرحمی بما پشت کرد .

حال ، امروز در میان خاره  ها وپاره سنگها ولاشه ها بو گرفته درانتظار آن سروش پاک ایزدیم که مرا فرا خواند  ومرا از سنگها ی داغ این سر زمین رها سازد  پاهایم مانند دو تکه آتش  شعله میکشند ومرا میسوزانند .
من از داشتن آنچه که امروز دیگران را شاد میسازد بیزارم ،  من پیکرهای ساخته شده  ای را که بادست ساختم وبه  آ نها شکل دادم میبینم که چگونه در تنگنای هستی دست وپا میزنند واقوامشان در آنسوی جهان در میان ثروت های انبوه وانباشته  تن به بیهودگیهای داده اند .

روز گذشته پسرم بصورت ناگهانی نام یکی  از اقوام را یافت ومیزان  درآمدش را ذکرکرد ! من اهمیتی ندادم ، بمن گفت :
حد اقل ترا ازاین جهنم نجات میدهد 
باو گفتم هرکجا بروی جهنم هم هست درآنسوی قاره نیز الان آن کاخ ها  وخانه ها دچار شعله های آتشند  بیهوده غم به دل راه مده ، تختخوابت تو وپتو ی من درحال حاضر امن ترین جای دنیاست .  او پیکری از لطافت بود  حال یک آهن شده است گداخته وسوخته  اما منش خودرا حفظ کرده است  تنو مند  وبا بیانی بسیار قوی  ومعنای آن سرود جادویی را بخوبی میداند من و او خیلی بهم شباهت داریم . 

به درستی نمیدانم چه نوشته ام  چشمهایم از شدت خواب میسوزند  وحتی کولر ها هم نتوانستند این گرمای وحشتناک را  کمی خنکی ببخشند دمای ونم بیشتر است .پایان 
من ابرم ،  من بارانم ،  من یک چهره ام 
چهره بی چهرگان  نقشی از آرزویم 
ومعنای هستی  که همیشه ناگفته میماند 
من شکل ندارم ، چهره ندارم ،  اما هرنقاشی در آرزوی 
کشیدن تصویر من است 
وهر کسی از نشیب ها به من مینگرد 
--------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 31/ 07 / 2018 میلادی  برابر با 11 / امرداد ماه 1397 خورشیدی /

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷

تا قاهره

ثریا /اسپانیا/ 

هله هشدار که در شهر دوسه طرارند 
که به تدبیر کله از سر مه بردارند 

دو سهرندند که هشیار دل وسر مستند 
که زمین را به یکی ع بده در چرخ آرند

بار آن صورتی اند  ودشمن صورتها 
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند       شمس تبریزی 

گفت :
چیه تنها نشستی که مینویسی وخط میزنی ؟تو هم بلند شو وهمراه قافله سالار برو قاهره هم فال است هم تماشا به آرزویت هم رسیده ای بوسه برتربت  او خواهی زد  تو که از شهربانو خانم پیر تر نیستی  ببین چه چالاک در کنار یاران بی وفا وبا وفا مثل شاخ شمشاد ایستاده هرچند برگهایش کم شده اما هنوز ایستاده وتو  ؟؟؟؟؟
گفتم فورا یک جت شخصی با خلبان خصوصی وچندین بادیگارد  برایم پیدا کن  بعد هم هتل هیلتون را خالی کن تا کروه همراه من در آنجا ساکن شوند دوستی هم مانند آن بانوی بزرگوار انور برایم در نظر بگیر  ببین مانند یک پرنده پرواز میکنم .
این نهایت آرزوی من بود  که بیخبر بروم بی آنکه خیل عکاسان وخبر نگاران را به دنبال خود بکشم ونمایشی آنچنانی نشان خلق بدهم  .
من تاهمین گورستان شهر قادر نیستم در هوای چهل وسه درجه بروم وبه روح آن مرحوم  ........بیاندازم حال چگونه میتوانم با این ریه علیل خودم را به قاهره برسانم  آنهم در سطح کلاس پایین .
ایشان در طبقه بالازندگی میکنند بهر روی این رفت وآمد هم از جیب مبارک ایشان خرج نمیشو عاشقان شاه عاشقانه میپردازند بامید روزهای واهی🐊🐊🐊
راستی چرا ؟ نه دیگر بمن مربوط نیست  تنها میدانم او در سینه من در کنار خدایم نشسته وهرگاه میل داشته باشم برایش بلبل زبانی میکنم وترانه میخوانم  وروز تولدش را هیچگاه فراموش نمیکنم  شمع روشن میکنم وجامی به روح پاکش مینوشم وجرعه ای هم بر خاک میریزم  همین کافی است  بگذار باخیال خویش وپندارم خوش باشم .
بکف  ار خار بگیرند  زر سرخ شود 
روز گندم دروند  ارچه بشب جو کارند

مردمی کن و برو از خدمتشان   مردم شو 
زانکه این  مردم  دیگر  همه  مردم  خوارند   

 پایان 
دوشنبه داغ  30 ژوییه  
درجه حرات درون ۴۰ از بیرون بیخبرم !
ثریا /اسپانیا

که افکنم سجاده به دور

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !
-------------------------------------

بنوش جام صبوحی  بناله  دف و چنگ 
 ببوس غبغب  ساقی  به نغمه  نی وعود 

به دور گل منشین بی شراب وشاهد و چنگ 
که همچو روز بقا ، هفته ای بود معدود ........حضرت خواجه محمد شمس الدین شیرازی " حافظ« 

در گذشته  مردی ساده لوح به کلاس زبان انگلیسی رفت ودر کلاس نشست ،  معلم  درس را شروع کرد و گفت  از خانواده  سخن را آغاز میکنیم : 
مثلا به مادر میگویند " م...ادر " به برادر میگویند  : ب...رادر "  .
مردک گفت اینکه کاری ندارد  به همین  سادگی  ؟  خوب منهم انگلیسی میتوانم حرف بزنم تنها باید کمی آنرا شل و سفت ویا کج وکوله کنم !
معلم پرسید : 
خوب به نعلبکی  چه میگویند ؟ 
مردک کمی لب ولوچه هایش را جمع کرد وگفت » میگویند نیلبکی « !!!

حال حکایت زبان این مردم است  لغت " کلاپس " را یک " او "به آن چسپانیده دراخبار میگویند که  خیابان فلان بخاطر اعتصاب تاکسی ها » کلپسو » شد ه است !!! ویران 
تاکسیهای شهر ها اعتصاب کرده اند ، واگر یک سواری راه رضای خدا چند مسافر گرسنه وتشنه وبیمار  را سوار کند ، آن اتومبیل را نیز معلق مینمایند !!! تنها مردم ساعتها باید درصفهای طولانی بایستند تا  اتوبوسی  لنگان لنگان از اره برسد وآنها به مقصد ببرد . .

جنابی از فضلای  قوم سوار بر منبر ایران فرموده اند :

 زبان فارسی  یک زبان شریعت واسلامی است بنا براین مکاتبین!!!  ما درهر جا  که هستند باید با این زبان تنها درباره آداب خلا رفتن وپاک کردن مقعد  با سنک یا آجر در صورت نبودن آب و انواع غسلهای استمراری و اجباری در مواقع جنابت و غیره و انواع راه  دخول و خروج به معقد را نوشته وچاپ نمایند تا حرمت اسلام عزیز آنهم از نوع شیعه تا ابد بر جای بماند  !!! ،

بیخود ما درغنا کارخانه سیمان وبیمارستان چند صد تختخوابی نساختیم ؛، حال آن بچه سیاهان بزرگ شده ودور دنیا راه افتاده اند تا شریعت اسلام را به همه جا صادر کنند وروزهای وحشتناک آخر زمان را جلوی چشم  مردم بی ایمان بیاورند بنا براین با دردست گرفتن مشعلها جنگلهای را به آتش میکشند وخانه هارامیسوزانند ومردم لخت وعریان که برای فرار از گرمای داخل شهرها و  خانه به به جاهای خنک پناه برده اند به آتش خشم میسوزانند ونامش را میگذارند شریعت اسلامی ومهر ،    ! آنها خودشان به رنگ شب سیاهند ! وکسی آنهارا درتاریکی نمیبیند !؟

خوب بنا براین نوشته های من درباره حقانیت ودرباره اشعار نفیس .کلمات فاخر !! بی فایده است باید ازهمان نوع شهر نویی استفاده کنم اما باید اول بروم کلاس  درس را ببینم چون عادت نکرده ام حتی فحش را هم بلد نیستم بدهم اگر گاهی کامنتی زیر بعضی از نوشتها میگذارند نمیتوانم جوابشانرا بدهم اولا کامنت گذارها  خیلی خود را بزرگ میپندارند در ثانی زبان آنها با زبان من فرق بسیار دارد از زمین تا آسمان .
زبان من ، زبان حافظ است ، آنهم نه حافظ اسلامیزه شده امروز بلکه همان حافظ قدیمی که در مکتب خانواده سینه به سینه  خط به خط آنرا حفظ کرده درون جانمان انباشته میساختیم .

کالیفرنیا چهل وهشت ساعت است که دارد میسوزد وآتش مهار شدنی نیست ( چقدر ملاهای خوشحالند ) سر زمین کفار به غضب خداوندی  گرفتار آمده است !!! و من نگران آنهایی هستم که درآنجا زندگی میکنند  نگران مردم ، بچه ها واز همه مهمتر درختان بلند که یک یک مانند یک تیر سیاه وسوخته بر زمین میافتند .

نمیدانم ! به درستی نمیدانم کار ویرانی این جهان دردست کیست  ؟ گندم را باید دراعماق زمین ودوراز چشم دشمن کاشت ونان خورد ، آبهارا باید در عمیترین چاهای زیر زمین پنهان ساخت ، تا ( سپید پوشان  برای غارت آنها نیایند ) ! نان خودرا باید پنهانی خورد و دست  را باید پشت سر پنهان نمود .

" وقتی که شب  ، نگاه  مرا تیره میکند  ، 
من ،  ( خیره برهنگی سرخ آسمان )  را میبینیم و  ازخون روز وناخن سرخ آن دخترک یاد میکنم ) ! 
 متاسفانه به هرسو مینگرم تنها نگاه خیره ام بسوی خود فروشان میافتد  و دنیای گذشته را بکلی فراموش کرده اند، دنیایی که |شاه ما| داشت آنرا به دروازه های  تمدن میرساند او میدانست که ملتی را رهبری میکند که تمدن را بخوبی نیاموخته اند ونمیدانند تمدن واقعی چیست همین قدر که لباسهای  کهنه  و دهاتی را بیرون ریختند و در لباسهای گران قیمت فرو رفتند ، متمدن شده تند ، او میدانست که  هنوز چند سالی لازم است  تا آن ملت را به شعور بالا برساند که متاسفانه آن ملت  بیشعوری را بر شعور بالا ترجیح میداد.و ایزد بانویشان مدل آنها بود !. پایان 

مرغ زیرک  به در خانقه  اکنون نپرد 
که نهاده ست  بهر مجلس وعظی ، دامی 

گله از زاهد  بد خو نکنم رسم این است 
که چو صبحی  بدمد  در پیش افتد  شامی 
-------------------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 30/ 07/ 2018 میلادی  برابر با  10 امرداد ماه 1397 خورشیدی ....؟




یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۷

آینده بکام دل

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”!اسپانیا 

عمر نخست من  که در اندیشه ها گذشت 
بر پرده نگار گران  آشکار نیست 

تصویر من که در آیینه عمر دوم است 
چیزی بجز  تصور صورت نگار نیست ......”.زنده نام ،نادر نادر پور ”

در بالای میز تختخوب من غیر از کتب نادر پور وگوته کتاب دیگری یافت نمیشود وگویا این دو که در بعضی از افکار بهم شباهتی دارند  میدانستند که دیگر فکر وکلام  وافکار بلند خریداری ندارد .
دراین جهان پر هیاهو  ووحشتناک  در میان دوزخ کینه ها وخود پرستی ها وزیاده خواهی ها من چرا بفکر سالهای سوخته واز دست رفته ام ؟ چرا پیرانه سر باز هوای جوانی بر سر گرفته دنبال کدام گمشده ویا جفت خویشم ؟  امروز به تماشای اخبار نشستم  تیم ورزشها ی گوناگون هفتگی را تماشا میکردم ودر این فکر بودم که در سر زمین ما  وچند کشور همسایه وشبیه ما به ورزش بسیار بی لطفی شده بود در سر زمین ایران ما تنها کشتی نماد پهلوانی وشهامت!!!بود حال خوشبختانه زنان نیز باین ورزش روی  آورده اند ورزش در سر زمین ما چندان مورد مهر قرار نگرفت  تنها چند تیم فوتبال یا بسکت بال ویا والیبال داشتیم  انهم فعلا  زنان از آنها محرومند  ورزش افکار پلید را که مانند کرم مغز را میتراشد  ومیخراشد  ازبین میبرد  وانسان تبدیل به یک موجود خود ساخته وموجودی غیر  قابل درک میشود  درخانواده های  سنتی گذشته  نماز بهترین ورزش بود  وسپس ورزشها سوئدی برای تناسب اندام واخیرا باشگاههای بدن سازی به همراه هورمون ها وپرو تین ها ی مصنوعی مردان غول آسا ویا زنانی شبیه مردان را ساخته اند وکاهی من در خیابان  احساس میکنم مورچه ای هست که هر آن زیر دست وپای این غولان له خواهم شد .
امروز دیدم که کشور های اروپایی چقدر باین ورزشها اعتقاد واعتماد دارند  حتی معلولین مادرزاد را نیز به صحنه کشیده اند مردانی که بدون دست تنها با یک تکه استخوان وپوست  قهرمان پینگ پنگ جهانی شده اند  ویا زنانی که کور مادر زاد ویا زیر هر عنوانی چشمان خودرا از دست داده اند دست در دست مربی مهربانشان در مسابقه ها دو ی  امدادی شرکت میکنند بنا بر این آنها دیگر وقت  ندارتد بنشیند با الفاظ بازی کنند وکلمات را نخ بکشند ودر کنج تاریکی سر به گریبا فرو برده کاسه چکنم به دست بگیرند .
دولت جدید آمد آن چند ورزشگاهی را هم میشد روح جوانان را به رشد رساند بست بحایش مسجد باز کرد تا هرچه بیشتر افکار پلید وکثیف در مغزها مانند کرم انباشته شود واز میانش این آدمکشان بیرون بیایند تنها کارشان خود ارضایی ویا آرایش است   در باشگاهها باز بود بدنها باز سازی شدند هیکلها بزرگ شدند وهمچنان مغز ها کوچک وکوچک تا اینکه بکلی از سر بیرون شدند .
امروز چه داریم که به آن بنازیم  درگذشته همه به استخوان پوسیده های اجدامان فخر میکردیم  امروز به پولهای دزدیده شده  ودرون مواد غرق شده  درعالم هپروط دنیا را نیز میخواهیم فتح کنیم  درحالی که قادر نیستیم یک مگس مزاحم را از خود برانیم  در های هوی بسیار اما بی محتوا غرق شده ایم .
حال با مناجات خروسان سحر از جای بر میخیزیم وبا فریاد گرگهای خونخوار بخواب میرویم  ........فردا روز دیگری است !
پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /یکشنبه 29/07/2018 میلادی برابر باهفتم امرداد ماه ۱۳۹۷خورشیدی 

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۷

بشنو از من !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------
بشنو از نی چون حکایت میکند 
وز جدائیها شکایت میکند 

بشنو از من که هنوز  در انتهای تاریکیها هستیم،  بی آنکه  بدانیم  بن هستی ما چیست و کجاست  بیهوده به دنبال یک جستجوی نا کار آمدیم .
 بن هستی ما در لانه سیمرغ  بود ، مرغی که امروز افسانه ای شده است وبرایش صدها هزار قصه سروده اند مرغی که هر جوجه ای را که از لانه پرت میشد اززمین برمیداشت ودرپناه بالهای وسیع خود اورا پرورش میداد وسپس رها میساخت  زال را داشتیم ورستم را تمام اینهارا از ما دزدیدند وبه قوم تازه وارد دادند ، اسفندیار » حسین « شد و ایزد بانوی ما » فاطمه «  جهان ما ساختگی شد  اما ما دیگر به دنبال  خود وسازنده مان نمیگشتیم  ، خماران شبانه زیر این لحاف گرم بخواب رفتیم وهنوز هم در خوابیم .

آنهاییکه از ساختگی بودن خود بیزار ومتنفر بودند خودرا رها ساختند .یا درسکوت لب فرو بستند  ، خدا آفریده شد، آدم وحوا زاییده شد وقصه های فریبنده  در هستی ما ریشه دوانید ترس یکی از مهمترین چیزهایی بود که در وجود ما رخنه کرد  وما از ریشه خدای ساختگی وجبار  زندگی را نوشیدیم ، وبکلی فراموش کردیم که کی وکجا وچه بوده و یا هستیم .

حال جهانی بوجود آمده است که نهاد اصلی آن بر پایه همان خدای ساختگی نهاده شده است  خدایی که درتاریکیها وظلمت نشسته ویک یک اعمال مارا یادداشت میکند !  وسپس به نسبت آنها بما اجر یا مکافات میدهد .
آتش افروزی میکند ، سیل را رها میسازد وبا بادها دستور میدهد که طوفان شوید !!!

وبدین گونه بود که ما خود و جهان هستی را ازدست دادیم و سیمرغ ما پرواز کرد به دوردستها ودر کوهای بلند افسانه ای آزرده خاطر از فرزندان ناخلف خویش سر در زیر بال فرو برد .

امروز ما باد هستیم ،  ویا اب  واگر خیلی  توانمند باشیم زمینی ناهموار هستیم نه بیشتر خرد ما از ما دور شد .

» سیمرغ  تند پرواز  ، خداوند  باد بود ، 
وباد ، آمیزه ای از جان ومعنا 
 معنا وزیدن بود  و جان دمیدنی بود 
هر جا جان بود از معنا لبریز بود 
 وهر جا معنا بود ، زندگی میبخشید 
وباد نیز میدمید  ومیوزید 
وهیچکس نمیتوانست  به آن برسد  وآنرا بگیرد . .........» از یک  نوشته  ، طوفان درقفس » میم. ج. 

امروز قایقرانان گوناگونی مانند ماهی گیران در قایق ها ی بادی خود نشسته وپرچم آنرا بر افراشته هریکی بسوی میراند ،  بی آنکه بدانند خیزابها کجاهستند وآب روان ویا آبشار ، همه در حال حرکتند  ،  مانند نسیم در دریا میلرزند عده ای فرار میکنند ، عده ای غرق میشوند وچندنفری به صخره ها میچسپند تا دوباره صخره شوند  از دگرگونیها بیزارند .
بادبانها کم کم فرود میایند  همه پیر میشوند اما هیچکدام جرئت پیشروی ندارند  وگاهی بادبانهایشان درهم گره خورده  وباغث غرق شدنشان میشود .
آنها نه نسیم  نوازشگر را میشناسند ونه زمزه آبشارهارا ونه نوای نی  را  در میان کلمات مقدسشان گم شده اند  درقفسهای خود بینی وگاهی خود بزرگ بینی .ودر کاسه های سود و زیان !
ما ازاصل خوش دور ماندیم واز بیخ وبن کنده شدیم حاضر هم نیسیتم این اصل واین تخمه را درجایی بکاریم تارشد کند .پایان 

تا مرا از ریشه ببریده اند 
 از نفیرم مرد وزن نالیده اند 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 28/ 07/ 2018 میلادی  برابر با ششم امرداد ماه 1397 خورشیدی ......؟




جمعه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۷

صبح دولت !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
-----------------------------

هر شراب کز کف ساقی خوری
جمله با قند و شکر آمیختند ........

نوه رهبر مسلمین  جهان وپایه گذار جمهوری ننگین اسلامی افاضه فرموده اند که "
تبار ما هندی نیست بلکه روسی است !!!! 
حال دراین فکرم که یک روس چگونه توانسته سری به روستا ی خمین بزند وخدمت حاجیه خانم برسد واین تخم وترکه را به دنیا هدیه نماید !!! اگر هندی بودی بیشتر بتو ارج میگذاشتیم  وخوب چه بسا از تبار آن جناب " راس پوتین " بوده باشند .

روی صدها  کلیپ روی یوتیوپ میاید که همه  مشغول درس آرایش  میباشند  تنها آرایش صورت نه آرایش جسم وعقل وشرف .  
و.... روز گذشت دیدم 
که همشهری ما  " مش قاسم "  کلی گرد وخاک بپا کرده است  بهر روی گام هارا آهسته آهسته بر میدارد وسر انجام شاید نشست بر تخت شاهی ، وشاید ما هم توانستیم دمی بخمره بزنیم از اکبرو  که خیری ندیدیم  شاید این یک کمی دلش به حال ما بسوزد ، وبفکر آب انبار قیاس آبادی ها هم باشد ! 

دیگر با هیچ چراغی  وهیچ آفتابی ما نخواهیم توانست راهمان را بیابیم  هیچ تصوری از آینده  ندارم  ،  این بینش  امروز ما دیگر برای فردا کاری انجام نخواهد داد ، چراغ را ، فتیله آنرا پایین کشیدیم ،  دیگر آفتابی نخواهد درخشید هر چه هست تاریکی است  هر چه هست سایه ای مشکوک وبلند که بر روشناییها   سایه میاندازد .

دیگر از آفتاب وگرمای سوزنده آن بجان آمده ام  دلم برای یک برف یک سرمای سوزنده تنگ شده ،  فصلها جایشان عوض شده وبعضی ها گم شد ه اند . مانند آینده ما وروزگار ما .

دیگر انسانها با درونشان نمیاندیشند بلکه افکارشان درهوا پراکنده است  ودیگر اندیشه ای رشد نخواهد کرد با این معلمینی که هرروز روی فضای مجازی درس میدهند !!
بهر روی گرما طاقت فرساست و امشب هم گویا بزرگترین ماه گرفتگی قرن را داریم . حتی ماه هم از شرم روی خودرا پوشانید چرا که خورشید سرزمینمان از میان ما رفت .
روزتان شاد 
ثریا / اسپانیا  / 27 /07/2018 میلادی / برابر با پنجم امرداد ماه 1397 خورشیدی و....... 
سالروز مرگ محمد رضا شاه ، شاهنشاه ایران که این روزها به یک مکان توریستی تبدیل شده است !!!!روانش شاد روحش قرین رحمت نامش همیشه جاودان .


پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۷

شب وحشتناک

در تختخواب خوابیده ام شب بد ی را گذراندم  
در میان دردها که مانند یک سیم خاردار به دور شکم وپشت من پیچیده بود وهر آن فشار بیشتر میشد 
کجا بروم  یک دمجوش  وچند قرص مسکن و یک خواب طولانی 
منتظر  نبودم که صبح زنده از جای برخیزم 
اما بلند شدم  کسی نیست همه به تعطیلات رفته اند ویا گرفتار های خود را دارن 
از این شبهای دراز وپر درد زیاد داشتم 
افکارم را منحرف کنم خوب به کدام کوچه وخیابان  سفر کنم 
هیچ جا  رستوران وکافه نادری که مردان سبیلو وبد اخم با یک استکان قهوه ترک ویکصد عدد سیگار  نشسته اند  وسر درگریبن دارند آنها روشنفکران زمان ما هستند 
نه بهتر است برگردم وسفر دیگری را آغاز کنم 
بسوی مغازه کوچک ومعطر  توکالن میروم همه لباسهای زیر  لباس خوابهایم را آنجا  میخریدم  بوی عطر های که جان را زنده میساخت 
آه .....پایین تر مغازه بزرگ پیرایش  همه چیز در آنجا یافت میشد از ظروف چینی خارجی تا 
 ملافه وحوله وپتو بیشتر رای نو عروسان لازم بود 
ننه جان سر انجام یکدست ملافه سفید دونفره با تکه دوزی وروبالش ها دراز  خرید  برای جهاز من 
هیچگاه ازآنها  استفاده نکردم تا پس از فوت او  هنوز در بسته ها کاغذی وپارچه ها محفوظ بودند اما دیگر مرور زمان بر آنها سایه انداخته وزرد شده بودند
آنها را با خود  أوردم  اما دیگر به درد من نمیخورند 
دستی روی بالشم کناریم میکشم 
نه جای کسی نیست همه بالشها وتختخواب  را خودم اشغال کرده ام 
سفرم را به کجا ادامه دهم  به کدام خیابان وکدام کوچه وکدام خانه مهربانی ؟
به کتابهایم میاندیشم اولین کتاب را که بعد از انقلاب خواند  نره گدای دولتی بود !!!!
وآخرین آنها  گفته های توماس مان بود  دیگر میلی به خواندن هم ندارم
این آغاز سفر بی پایان منست 
درد ها پایان گرفتند اما  هنوذ  آثار آن باقی است  
مردان از ما خوشبخترند میتوانند خاطراتی را که با زنان داشتند نشخوار کنند 
در این زمینه بما هم ظلم شد تنها دردها افاده ها خیانتها  وتحقیر ها برایمان باقی مانده 
نگاهی با کتابهای بالای سرم انداختم 
نه دیگر حوصله ندارم 
شب وحشتناکی بود 

ثریا 
 اسپانیا  ”لب پرچین”
26/07/2018میلادی 

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۷

زبان پارسی !

ثریا / " لب پرچین « / اسپانیا 
----------------------------فریاد ، فریاد ، فریاد!!!

جناب انچوچک " روح اله  زم " در آمد نیوز که معلوم نیست سر نخش به دست کدام ناجوانمرد وپا اندازی است ، افاضه فرمودند که باید درقانون اساسی ما زبان پارسی برداشته شود !!! آهای زکی ،  ملاها واخوندها نتوانستند  عربها نتوانستد  قوم مغول نتوانست قوم بچاقچی نتوانست ، حا ل توی انچوچک  که معلوم نیست از کدام قبیله صحرایی بیرون آمده ای و آبشخورت کدام سر چشمه متعفن گل آلوده ای سر بازی با شیران برداشته ای ؟ . بقول معروف لاتی که تو با آنها رشد کرده ای " زرشک پلو با مرغ !
نوه یک آخوندی ، بیرون شده از بطن یک فاحشه ، یا یک صیغه . 
خاک عالم بر سرتا ن بکنند ، روزی میگفتند که این آمد نیامد نیوز  زیر دست عباس افندی بیمار  کار میکند اما فعلا روح الله زم که از نام وفامیلش معلوم است از کدام قبیله است سر جنگ با زبان شیرین فارسی را دارد وفارسها یا پارس ها که صاحب اصلی ایران زمینند در اقلیت قومی قرار بگیرند و.... سر مشقشان هم قوم یهود است که به زور بر سر زمین فلسطین هجوم آوردند حال عربهای فلسطینی وصاحب آن سر زمین در اقلیت میباشند زبان رسمی عبری است ودین رسمی یهودی !!! 

خوب اگر هم میخواهی کپی برداری بکنی  حد اقل از جای بهتری نقشه برداری کن . رهبر معظم جمهوری اسلامی هنوز مرید اشعار پروین اعتصامی وسعدی میباشد  پس زنده باد جمهوری اسلامی !  ومرده با اپوزیسیون خارج از کشور به رهبری رضا خان دیبا !!! وعیالات خانواده اش که خاموش نشسته  بهتر است درباره او حرفی نزنم که حیف از چنان پدری که چنینی تحفه ای را ببار داد وبر سر مادرش تاج گذارد بخیال آنکه ایرانرا برایش نگاه میدارند  نمیدانست این تخم حرام بیشتر به شکم وزیر شکم  خودش وابسته است .

بهترین  وبزرگترین خوانند ارمنی زبان ما زیباترین آهنگهایش را با زبان فارسی میخواند ! امروز یکی از انها را مرتب میخوانم  » رقیب«  رقیب یعنی  شما ها شما دشمنان ایران ویکپارچگی آن .لعنت بر شما باد ، لعنت ابد .

ای رقیب ای دشمن من ،  دشمن جان وتن من 
برده ای زیبای مارا  ، خود گرفتی جای مارا 

لعل لب او نوش تو ، یغمای عقل وهوش تو 
راز  وفاداری چو من  ، میخواند او درگوش تو 

جان تو  ، جان او ، جانم قربان او .

من رفتم ، تو آمدی ، آتش بجان من زدی 
تا بر سر پیمان بود ، هرگز مکن با او بدی 

او قرار جان من بود ، یار وهم پیمان من بود  
از برم اورا ربودی ، درکنارش خود غنودی 

تا بر سر پیمان بود ، هر گز مکن با او بدی 
جان تو ، جان او ! 
-------- منظور من همان " ایران من است " که شماها اجنه ها مارا بیرون راندید وخود تکیه بر جای بزرگان زدید بی آنکه اسبا ب بزرکی را داشته باشید مشتی لات ، قله نشین وپشت دروازها شهر نو وکوره پز خانه ها ، لباس اشرافییت را پوشیدید بی آنکه بدانید چقدر مضحک شده اید ، دلقکانی روی صحنه .
نه قربان تا ما زنده هستیم  زبان فارسی یا پارسی هم زنده میماند پسر بزرگ من  دانش  آموخته زبان وادبیات پارسی است بچه هایم با زبان فارسی  سخن میگویند  به نوه هایم فارسی درس میدهم با آنها با زبان خودم حرف میزنم گاهی چشمانشان گرد میشود  معنای آنرا به زبانهای خودشان برایشان  میگویم . نه ، ما اصالت خودرا حفظ کرده ایم در نهایت  عسرت وناکامی اما خود را نفروخته ایم  ای بیچارگان بدبخت . ث
ثریا / اسپانیا / 25 ژوئیه 2018 میلادی سوم امرداد ما  1397 خورشیدی !!! 
---------------------------------------------------------------------------
وخورشید سر زمین ما ومن همچنان میدرخشد تا کور شود هرآنکه نتوان دید وکور خواهد شد این زبان سعدی ، زبان فردوسی ، زبان حافظ ، زبان خیام وزبان رودکی است  حتی شاعران هندی به زبان فارسی اشعار خودرا میسرودند ماننددامیر خسرو دهلوی . وای برشما نامردن وخود فروشان هرزه گرد . ثریا 

زاهد وزهد ونماز ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

نقد صوفی نه همه  صافی و بیغش  باشد 
 ای بسا  خرقه که مستوجب آتش باشد 

خوش بود گر محک تجربه اید بمیان 
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد ........پیامبر سخن  حضرت " حافظ"

ساعت از چهار گذشته بود که تلفنم صدا کرد  آنرا نگاه  کردم !!!! آنجا نشسته بودی بی آنکه  فکر کنم در باره چه چیزی میخواهی سخن بگویی  آنرا پاک کردم ، اگر میخواستی در باره میهمانی عمو ژرژ بگویی دیگر دیر شده  تاریخ مصرفش تمام ونخ نما .شده است .

شب گذشته نشستم  پای صحبت فسیلان  ماقبل تاریخ که میل دارند  ایران را  فدرال ! سکو.لار !  ویا بعبارتی تکه تکه کنند نه برای خودشان  ، خودشا ن جایشان امن وپولهایشان  تا آخر عمر کافی است برای نبیره ها ونتیجه ها یشان که قرنها بعد بگویند این ارث پدری ماست  که بما رسید !!!!

و... آن قماربا ز بزرگ و قهار  سه برگ برنده را دردست دارد ؛ نگاهی  به روی میز میاندازد اگر  ژتونها کافی نباشند ، دوبر گرا میاندازد و میگوید : کارت !! درحالیکه هر پنج برگ را درآستین دارد .
حال درانتظار گفتگو با ایران نشسته است !!! با سربازان وارتش گرسنه اش ، بیکار  مشتی در افغانستان وعده ای در سر زمین های بدبختر ، 

و آن کلید دار حرم روزی با کلید آمد مردم خیال کردن کلید بهشت دردست اوست اما کلید زندان بود  .
» شما بردگان منید و زندانی من وتا هر وقت میل داشته باشم شما را در زندان  بی چیزی ، بی آبی ، تشنه وگرسنه نگاه خواهم داشت مرگ وزندگی شما برای من یکسان است این کلید را ازدرگاه پیامبر بزرگی گرفته ام که بردگانش هنوز در سرتا سر عالم زن ستیز ومرد پرستند . ( و.... بعضی اوقات هم با پسر بچه ها ی زیر سن به رختخواب میروند تا آنهار ا مانند لواطالملک طوسی متبرک سازند ) !!!!

میل دارید ایران را اسپانیا بسازید ؟ 
هنوز در پایتخت رستورانهایی یافت میشوند که زن بی مرد را غذا نمیدهند وبا توهین اورا به آن سوی نرده ها جلوی بار میفرستند ، بارها این بلا بر سرخود من آمد برای کارهای ویزا و سفارتی و ترجمه و غیره مجبور بودم ساعتها بلکه روزها صبر کنم ، روی به یک رستوران نسبتا آرام رفتم وپشت میز نشستم    ناگهان همه چشمها بمن دوخته شد همه مرد بودند ،  البته من باین چشم دوختنها عادت داشتم !!! وگارسن بمن اشاره کرد که یا برو بیرون ویابرو پشت بار ، حالت تهوع بخود گرفتم واز دربیرون آمدم .

بار دیگر با همسمرم مخصوصا  به آن رستوران رفتیم  ،گارسن تا کمر خم شد فورا کارتهای  زرواسیون قلابی را از روی میز برداشت وبفرمائید هرکجا میل دارید !! باو گفتم عزیزم غذای اینجا مسموم است حتی از مگ دونالد هم بدتراست میرویم یک ساندویج میخوریم ونگاهی به گارسن انداختم واز د ربیرون آمدیم  همه مارا تمااشا کردند مهم نبود .
هنوزاگر بگویی از " آندالوسیا " آمده ای تفی بر روی زمین  میاندازند ! اگر بگویی از شمال آمده ای ، تفی برروی تو میاندازند  مادرید تنها برای مادریدیها وتوریستها ساخته شده است .
ما ملتی مهربان ، میهمان دوست ، برایمان نه گیلگ مهم بود نه ترک .ونه لر ونه بختیاری همه یک ملت واحد بودیم یک " ایران  " عزیز  حال شما قرمساثهای دزد و گرسنه برای چند غاز پول سی ای ای  سر زمین  پدری خود را به معرض فروش گذاشته اید ! بعد هم خود شمارا سر به نیست خواهند کرد چیزی برای بچه هایتان باقی نمیگذارد باد آورده را باد خواهد برد .

دخترکی در یک کازینو در آلمان کار میکند وهر هفته یک برنامه  آرایشی  دارد خودش را رنگ میکند وطرز نقاشی روی چهره را به زنان میاموزد ! او کارش معلوم است وخودش اعتراف  دارد که برای امرا ر معاش برای این مارکها تبلیغ میکند ، شما چی؟ 
هر روز خود را رنگ میکنید واز این  سوراخ به آن سوراخ و حال بهترین جاهارا یافته اید یعنی  دربغل عمه جان " سایت کلمه  "مربوط به اقوام  بهایی " فورا به ـ آنجا میروید  درکنار آنها وبا آنها سهیم میشوید ؟ آنها هم میل دارند ایران را تقسیم کنند ، آنها نوه ونتیجه وبازمانده همان مردان و زنانی هستند که در کوره های آدم سوزی سوختند آنها بخودشان رحم نکردند حال بشما رحم میکنند ؛، پیامبری  دروغین ساخته اند ، تاج برسرش گذاشته اند از مرحوم " لردمونت بتن " برای  ایشان مدال  و لقب عالیجناب گرفته اند این پیامبر ایرانی 
چرا الواح مقدس را به زبان عربی نوشته آنهم زبانی غیر قابل تفسیر وتوضیح ! 
 بیدار شوید ، مردم ایران  بیدار شوید اگر ( یک ایرانی هم  باقی مانده باشد ) ایران نجات خواهد یافت نه به دست اقوام بهاییت ساخته وپرداخته صهیونیستها ونه به دست آن قمار باز قهار وارباب زنان ودختران فرشته صفت ملکه زیبایی !!! بیدار شوید .

من چرا اینهمه رنج میکشم ؟ اینجا با ایران  برایم فرقی ندارد ، مردمش به همان  شکل ، هما ن میهمانیها ، همان آداب رسوم مذهبی ، همان زن ستیزی ،  تنها زبانشان فرق دارد ، وهمان دروغها وتعارفات ونا هم گونیها ، نه چندان فرقی نداریم باهم دو برادریم ناتنی از دو همسر مختلف .ث
بنده پیر مغانم  که ز جهلم برهاند 
پیر ما هر چه کند  عین جنایت باشد 

دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت 
حافظ ار مست بود  جای شکایت باشد ....."حکایت " بهتر است !
توضیح:  در بیت اول من  "عنایت را " را بجایش جنایت گذارده ام چون دیگر عنایتی در بین نیست ، هرچه هست جنایت محض است  . پیروز باشید 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا  25/ 07/ 2018 میلادی برابر با 3 امرداد ماه 1397 خورشیدی 



سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۷

سخنی که دارم

ثریا / اسپانیا / " لب پرچین « !

با زبانی دیگر با تو سخن میگویم ،  آنچنان این اپوزسیون پیر واز کار افتاده  مرا احاطه کرده بودند ، وآنچنان از آن پیر مرد  بیزار بودم ، که شاه را با خانواده اش  از ایران بیرون فرستاد تا جمهوری اعلام کند  با آن پتوی کذاییش ، وآنچنان عاشق شاه وخانواده اش بودم که برای قربانی شدن نیز حاضر میشدم واگر کسی توهینی  به آنها میگفت میل داشتم اورا دوشقه کنم ، در مدرسه  دوران دبیرستان این بازی طولانی شد وبین من وتوده ایهای ومصدقی ها همیشه دعوا بود اکثریت با آنها بود واقلیت با من وتنها حامی من ، ناظم مهربانمان بود که مرا درپناه خودش میگرفت ، بانویی از قبیله خود ما .

واز باز یهای روزگار وقضا وقدر وهرچه که باید نامش را گذاشت یکی  از بزرگترین سر دمداران آن حزب منحوس سر راهم قرار گرفت خوشبختان  طول ازدواج ما کوتاه بود ، نیم بیشتر او در زندان گذشت ومن هنوز به شاه خود وفادار بودم ، حتی او هم نتوانست مرا از آنچه که بودم  به بیراهه بکشاند . 

شاه که که رفت منهم رفتم ، دیگر دنیا برایم تمام شد  درخارج وارد هیچ بازی نشدم هنوز هم فضای مجازی نبود با همه قهر کردم ودر یک سکوت نشستم . 
باین سر زمین  که آمدم وضع عوض شد مامورین دوره دیده سپاه وبسیج وقاریان قران  روانه  شدند ومشغول تبلیغ از آن سو مجاهدین نیز مشغول فعالیت  خود بودند ، بنا براین جایی برای من نبود نه رستورانی ، ونه مغازه ای ، چرا که همه را انها قبضه کرده بودند 

اپوزسیون وسیع  شد گاهی به نعل گاهی میخ ، وپشت سر آن تو وارد شدی اول خیال کردم که یک نویسنده ومحقق  هستی ، آوف ازآن عکسی که ترا دهان به دهان آن دخترک هرزه با دود تریاک دیدم ، حالم بهم خورد ، وعکسها پشت سرهم وگفته ها یت که ناشی از ونشته ها  بود همچنان پیامها ، باز دراین گمان بودم که شاید دستهایی درکار است که راه پیشرفت ترا میگیرند ، اما نه ، تو یک بیمار روانی بود ی ، آدمی خود شیفته وعاشق خود ،  معتاد ودر عالم هپروت میزیستی ، از شاهزاده حضرت ولایتعهدی  پاک دل بریده بودم وامیدی نداشتم و هنوز هم ندارم  ، همه گفتند تو یک شارلاتی ، من گفتم نه! 
همه گفتند تو یک ماموری 
من گفتم ، نه!
تا اینکه رابطه تو و همسرت  ومریم جان روی پته افتاد ، پرده ها بالا رفتند و تو عریان شدی ، لخت شدی بی هیچ پوششی  .

در اینجا حالم را بهم زدی ، بکلی ترا بالا آوردم دیگر میل ندارم نامی از تو بشنوم ویا عکسهای محتتلف ترا در رسانه ببینم  ویا گفتارت را در پشت دوربین ، مانند یک سم ترا بالا آوردم  خوشبختانه مسموم نشدم ،  به دنبال نیمه گمشده ام رفتم وآنرا یافتم ،  آن همراه من در روز یکشنبه با گفته هایش گویی یک سیلی محکم بمن زد : 

» پرچم تو این است ، خاک تو اینجاست   وحقوق تو از اینجا تامین میشود  تو دراینجا کار کردی وسلامت تو به دست پزشکان اینجاست فامیل تو ما هستیم ! «  .
این سیلی مرا ازخواب بیدار کرد اما هنوز نیم من در آنسوی جهان باقیمانده است .

ایکاش میتوانستم منهم به هنگام مرگ بگویم سینه ام را بشکافند وقلبم را برای کویر و |ارک بم |هدیه ببرند ودرآنجا دفن کنند ، اما این کار امکان ندارد  قلبم را نیز باید باخود ببرم  ، شاید درآن دنیا توانستم روح بزرگ شاه ایران را ببینم وبگویم که این قلب همه عمر برای تو وسر زمینم در سینه ام بالا وپایین شد .وطپید  میبینی که بزرگ شده است چرا که تو ووطن را در میان گرفته است .

و.... تو ؟ نه بقول آن " مرد "عددی نیستی با آن دوستان که روی صفحات بالا میاوری  در آن زمان است که من هرچه خوردم بالا میاورم ! .
این نیمه حقیقی من است  به سود آنچه که باطل شد عمل میکند  هرچند مدتی گم شده بود ومیسوخت  .
حال در دوزخ حقیقی خود  در خاکروبه های حقیقت خودم  هر چند دور افتاده و گندیده باشد  میچرخد . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /24/ 07/ 2018 میلادی برابر با  2 امرداد ماه 1397 خورشیدی !

شبهای میگون

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

از فشار گرما و دما ی آن بیدار شدم ، نفس کشیدن برایم  غیر قابل تحمل شده ، آب خنک  ، .....چه کسی بود شبهای میگون را میخواند ؟ ....آتن دارد درآتش میسوزد وجهنم را تداعی میکند ، همه گذشته های تاریخ باید از روی زمین محو شوند و چیزهای تازه ای نظیر مقبره خمینی ساخته شود و مجلسین  مثلثی ، در گذشته های دور خانمی که اهل دیانت دیگری بود ، میگفت :
آنقدر خون باید بریزد تا زمین پاک شود وپیامبر ما نزول فرمایند >

از دیوار نودبه و توبه در اسراییل  یک سنگ چند تنی رها شد بر سر مومنین  ، خدا هم خنده اش گرفت  ازاینهمه خریت بندگانش ..

میهمانی " عمو ژرژ " در کتابخانه رونالد ریگان عده ای خو ش خیال را به دور خود جمع کرد وکلی به آنها  وعده داد  درسهایش را خوب خوانده واز حفظ داشت ، 
خوب ، نوبت عمو پوتین تمام شد او آجرهای  طلایش را در گنجیه های مهرو  موم شده دارد  باو گفتیم  دیگر بس است حال سربازان وارتش ما گرسنه است باید برویم وملتی را نجات دهیم  ، قبل از هر چیز جیبهای ردا وعبای ملاهارا خالی کرده وآنهارا به درون  زباله دانی تاریخشان میاندازیم وسپس خود به غارت اموال مشغول میشویم همان کاری که تقریبا در عراق انجام شد ، همه گاو صندوقهای پنهانی شکسته شد وهمه اموال  عقیقه به دست سر بازان  امریکایی افتاد و امروز همه ژ نرال شده اند چه بسا از قبل  این ویرانی  نوکر صفتان هم  عبایی  برای خود بدوزند .

عمو ژرز خیلی وعده های فریبنده به ایرانیان خوش خیال دارد آنهاییکه دلشان برای رقص بابا کرم غنج میزد وبیاد ودکای قزوین وعرق سگی وماست وخیار در میان درختان سر سبز شهرکها!!  .آه میکشیدند  .
 آه .... شبهایی میگون چه صفایی داشت ! زیر درختان  گیلاس وگوجه سبز در خانه های دهاتی با لحافهای پنبه ای لبریز از شپش وخامه وسر شیر صبحانه  آن زن دهاتی !! واقعا صفایی داشت ، فشم ، میگون ،  میتوانستی میان بر بزنی واز این ده به آن ده بروی ، با اتوبوس در جاده خاکی ، و در بالاترین نقطه فشم ، ویلای بزرگ » مهندس  گرمان "  قرار داشت مردیکه برای مردم تیره بخت وفرومایه میجنگید !!! حال درزندان است ودرآن ویلا ی بزرگ مادرش وتنها دخترش زندگی میکنند ،  دخترک  ویلون خوب مینوازد ! 

آبی که از جویبار رد میشد آنقدر سرد بود که انگشتان انسان درد میگرفت  چه آب زلالی از لابلای کوهستان دست نخورده جاری بود ، دخترک دلش در پی موهای بوز وقد و قواره باریک مهندس شین گیر کرده بود  بعلاوه همرزم پدرش نیز بود  حال این ترکه باریک ، مانند ماهی دودی  کجا پیدایش شد واورا برد  برای خود .
صبح زود بود ، پس از یک پیاده روی طولانی  کنار یک جویبار نشستم ، دخترک با چادر نماز نازک و سفیدش بکنارم آمد  سلام کردم ، جوابی نداد ، ناگهان گفت :
تو خیال مکن که صدایت خوب است  اصلا  صدا نداری  فقط آهنگها را درست میخوانی ؟! مبهوت باو نگاه کردم  ، شب گذشت که تمام مدت برایم ویلن زد ومات  مانده با چشمان از حدقه درآمده  مرا مینگریست . 
اوه ایکاش جناب مهندس قبل از آنکه مرا میافت اول با یشان سری میزد  امروز هردو راحت بودیم .

خوب به فشم میرویم این سه دهکده کنار هم قرار داشتند  عجب صفایی بود وعجب هوایی ! حال در این موقع شب ، درکنج این  زندان انفرادی  و در گرمایی که نمیدانم چند درجه است عرق ریزان بیاد آن دهکده ه افتادم حتما  سپاه ترتیب آنها راهم داده است .
شهر ها پشت سر هم میسوزند تنها روز گذشته نزدیکی های غروب خداوند پنکه هایش را باز کرد و کمی  هوای خنک جاری شد و سپس دوباره آنهارا بست ، پول برق او زیاد میشد !
بلی ، حال همه امروز شادمانند ، عمو ژرژ آنهارا نجات خواهد داد وآنها دوباره خواهند  رقصید ، و....دیگر از مردان خبری نیست ، نه نیست تنها زنانند که روی صحنه بازی میکنند و خطرناکتر از مردان . ث
پایان 
نیمه شبی داغ تابستان / 2 امرداد ماه  / برابر با 24 ژوییه 2018 میلادی 
ثریا / اسپانیا /.....

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۷

ابر ها کجا هستند؟

ثریا ایرانممنش » لب پرچین« !
اسپانیا ---------------------

و.... خدایان مارا از بهشتی که خود آفریده بودیم  ، بیرون راندند ، گرما وآتش را به زمین فرستادند وکارکنان محیط زیست به مرگ محکوم شدند ویا درزندانها میباشند ، آنها نباید چیزهایی را که از ویرانی زمین واسمان ومادر طبیعت کشف کرده اند بیان دارند .

تصویر بالا را خودم گرفتم ، اینجا  جایی است که مرا بیاد سد کرج  در قدیم میاندازد وکلوپ واریان ، هرگاه چنان عرصه برایم تنگ شود باین  گوشه پناه میبرم تنها یک رستوران دارد ، در میان راه با زمین های بایر و سوخته درختان بی برو بار   مینگریستم ، چه دستی درکار ویرانی این طبیعت  است در شهر ها  درمیان آتش بازی ها  ناگهان بمبی هم منفجر میشود وعده ای بخاک وخون میغلطند ، ودر سوئد پاکیزه وتمیز ناگهان جنگلها به آتش کشیده میشوند ، ما زمینی ها باید کم کم محو ونابود شویم وآنها که در بالای کره زمین ایستگاهها وهتلها وکازینوها وکلوپها را ساخته اند خود به راحتی لبخند زنان ما جانوران زمینی را مینگرند که چگونه نابود میشویم  یا از گرسنگی وقحطی وبی آبی ویا از شدت گرما جان میدهیم ، از باران خبری نیست واگر هم بارانی باشد  بارنی اسیدی وبصورت سیلاب  سرازیر میشود  آنها مانند یک بازیچه میل دارند مثلا سر زمینی را با خاک یکسان کنند ابرها به راه میافتند وتنها یک شهر را نشانه گرفته آنرا با خاک یکسان میکنند این را بطور وضع امروز در اخبار از صافی رد شده و هزاربار تصحیح شده دید م  ، گویی دارم یک کارتن بازی بچه هارا تماشا میکنم جزیره " مینورکا " در نزدیکی جزیره مایورکا  ابرهای روی آن ایستادند  مانند یک دایره وسیل باران سرازیر شد ومردم عریان با مایوها وحوله ها نمیدانستند به کدام سو فرار کنند .

مادر طبیعت که آنرا بوجود آورده هیچگاه بچه ونوزاد خودرا نخواهد خورد  وهیچگاه از مهری  که به انسانها  ورزیده  توبه نخواهد کرد  واین خود ما هستیم که  با ندانم کاریها و یابی شعوری ویا اینکه باید دنیارا برای ورد پیامبر آخرصاف ومطهر گردانیم وکره خاکی را یکی سازیم دست باین جنایت بزرگ زده ایم .

نه ، هیچگاه نباید ترسید ،  از این خدایان قدرت پرست  نباید ترسید ،  آنها برای کشتن و ویرانی  دنیا وسیله های زیادی دارند  اما ما تنها مهر درسینه داریم که آنرا نثار یکدیگر میکنیم . با سر سختی تن باین  زجر ها میدهیم تا بلکه زمین را  از شر شیاطین محفوظ بداریم ، عده ای مغز خر خورده ، دچار وهم شده  مشغول نابودی درختان وطبیعت میباشند وخدایان  قدرت پرست گرگها را میبایند وآتش به دم آنها میبندند وآنها روانه جنگلهای میکنند  گویندگان اخبار با شیوه های فرا گرفته وگردن کج همه این بلاهارا از گرمای شدید میدانند ، چه کسی خورشید را برافروخت ؟ .چه کسی دست درابرها فرو برد وچه کسی دریاچه هارا خشک کرد ودریاها وآب آشامیدنی مردم را برویشان بست ؟ وچه دستی لایه های اوزن را گشاد کرد ؟ اسپری زیر بغل من ؟!!! 
آیا مدیانید روزی چند موشک به فضا پرتاب میشوند !؟؟ نه ، نمیدانید !

این دریاچه  که ما روز گذشته درآنجا بودیم ، حکم رگ جان شهر را دارد  آب آن در اثر تابش آفتاب کم کم بخار میشود اما تبدیل به ابر آبستن نخواهد شد ؛ بلکه دردوردستها گم میشوند ، به کجا میروند؟ 
روز گذشته یکی از همراهان  سنگی را بطول چهار متر نشان داا که میبایست اب تا آنجا میرسید آما ما کف دریاچه را میدیدم  آب کم کم مانند رودی باریک که آخرین رمق خودرا بکار مبرد تا جریان یابد داشت به اهستگی دور خود میگشت ، رودخانه بزرگ خشک شده بود ، تنها درختان سرو که برای گورستانها خوبند قد بر افراشته وایستداه بودند. دریک رستوران چند طبقه نشستیم تا ناهار بخوریم پرچم همه کشورها آویزان بود ویک پرچم کوچک وارونه نیز متعلق به ایران بود !!! نگاهی به ان کردم وگفتم ظاهرا من پرچم ندارم ! یکی از همراهان  رو بمن کرد وگفت : 
آن پرچمی که با دور نگ سرخ ورنگ نارنجی وسط آن وآرم شاهی در میان آن نشسته پرچم توست ، فراموش مکن !!! گفتم آه . بلی ، راست میگویید من باین  پرچم سوگند یاد کرده ام و...اشک درچشمانم نشست.
حال امروز من از کینه ورزی انسانها درشگفتم  وبا این جمع خدایان اضداد  که دیگر مهر ومهربانی را بکلی از یاد برده  ومشغول ویرانی جهان ما هستند ، چه باید کرد ؟ نگران اینده کودکانی هستم که تازه به دنیا آمده اند .چیزی از این جمع اضداد وخدایان دروغین نمیدانند تنها به پستان مادر وپستانگ پلاستکی خود دلبسته اند وجوانانی که بی آینده در سر گردانی روانند . 

حقیقت را نهان داشته اند  همه ملول وغم زده  در یک بی تفاوتی   به اندیشه ها باطل خویش روی میاورند ،  آن حقیقت واقعی را بدور افکنده اند ، نشاط وسر زندگی ار میان ما مردم نفرین شده رخت بربست از آن روزیکه  ابلیس در ماه دیده شد ، ماه نیز به کثافت الوده گشت  وامروز ما دردوزخ حقیقی داریم میسوزیم . پایان 

ثریا ارانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 23/ 07/ 2018 میلادی /.....؟

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۷

چهار سوار سرنوشت !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
------------------------------

تفاوتی نمیکند که  دیگر به کدام  تعلیمات الهی  باز گردیم ، آنچه مسلم است  کم کم این رشته بریده خواهد شد  و بهتر است جدال درباره آنها را کنار بگذاریم .
 چه بسا درآینده از آنها اشکال جدیدیتری ساختند وبه حلقوم آیندگان فرود کردند .
چهار سوار سرنوشت  ما  مذهبی ونیمه مذهبی وروشنفکر وعقیدتی بودند " 
امیر عباس انتظام 
 ابراهیم یزدی 
 مهدی بازرگان 
وصباغیان .......که همسر برادر ایشان  از خانم های  شیک !!!  تهران بود !!! " امید است منظورم را درست بیان کرده باشم .

امروز به درستی کسی نمیداند چرا وچگونه این اتفاق وحشتناک برای  سر زمین ما افتاد هرچه بود این چهار سوار سرنوشت نوکر اجنبی ها بودند وخود فروخته .
امروز ما وملت بدبخت وبیچاره ما درجایی نشسته که هر سوراخ دعایی را منبع انرژی میداند وهر موشی را فیل میپندارد ودست تمنا دراز میکند ، آب نیست ، برق نیست ، نان نیست ، درعوض ویرانی ها هست ، آتش گرفتن جنگلها هست ، ویرانی معادن هست ، وچپاول کردن مال مردم و بردن آنها به خارج وکیسه گشاد آنهارا پر کردن .....

دیگر با نام " خدا" ومسیح و وپیامبر هم نمیشود مردم را فریفت ،  وبه درون خالی  وگرسنه آنها نفوذ کرد ،  تعلیمات » وداها« سرچشمه همه این ادها ودعا ها بود ،  ، تنها یک صدا وجود دارد ، صدای انسان  ، انسان حقیقی و واقعی ، تنها یک سعادت وجود دارد ، بهم پیوستگی وعشق  واطمینان ،  درحال حاضر صدها هزار مذهب در سر تا سر دنیا وجود دارد  وصد ها هزار چاوش وامام وپیشوا .
صدای خدارا نمیتوان  ار کوه سینا شنید  ، این یک افسانه است ،  صدای خدا در بین انجیل چهار گانه نیست ، صدای خدا درتو ساکن است ،  در همائ حقیقت ذات خودت ،  عصاره عشق  ، زیبایی واین تنها  نماد مشخص  یک انسان مومن است . مومن بخود .

ما خود را فریب میدهیم ، دیگران را نیز میفریبم برای چند سکه  بی ارزش که باید بجا بگذاریم و برویم وبه دست دیگری سپرده شود ، سکه برجا میماند اما  دستها گم میشوند .
نامها بر جای میمانند اما ، ننگین ویا با خوش نامی  تا به امروز آنچه برجای مانده وبر دلها ومغزها حاکم است ، همان نامهای مردان ظالم است ، ناپلئون را یک خود سر نامیدند ، درحالیکه او داشت همان کاری را میکرد که امروز  دولتها بر سر آن وا مانده اند ، اتحاد اروپای ویکی کردن آن ، و از خرس سفید قطبی  آرامش خواست وصلح اما آنها جنگ را باو اهدا کردند وسپس نابودی اورا . 

امروز آن مصیب بزرگی که بر سر ما آمده قابل توجیح و تفسیر نیست ، آن مردان رفتند نامشان ننگین وبر خشت ها نقش بست ، ملتی نابود شد ، نسلی از بین رفت ونسلی که فراری شد  همه قیود ها را زیر پا گذاشت  همه بند هارا گسست و بند ناف خود را نیز از ماد رجدا کرد ، و نسل بعدی دیگر یک ایرانی اصیل نخواهد بود .

اخیرا دو ارباب بزرگ  تصمیم گرفتند  به جنگها ادامه دهند ، یا پایان ؟ کسی نمیداند ،  تا پیروز ی یکی بر دیگری  ، همه چیز مانند قبل به پیش میرود آن حاکمین راهزن و دزد همچنان به غارت مردم  مشغولند و هر روز یک پرده نمایش جلوی چشمان دنیا میگذارند ،  دیگر هیچکس یک کلام درست و طییعی از دهان آن مردم مودب و مهربان و نجیب نخواهد شنفت ،  همه با چکمه های میخ دار  آماده دویدن و سرعت گرفتن از یکدیگر میباشند ،  و اگر در جایی علفی روئید و سبز شد و از خاک سر بر آورد او را با لگد کوبیده وبه زیر خاک میفرستند .

تنها کاکتوسها هستند که گل میدهند !
----------------------------------
امروز  سرنوشت همه ملتها  در حال رسیدن  به نقطه ایست  که تهدید وکشتار  آنرا دربر گرفته ، صبح که از خانه بیرون میروی معلوم نیست  زنده برگردی .درغربت   با دلتنگیها ی ترسناکی دست بگریبانی ( مانند من که الان ساعت چهار صبح است )  غربت نشینی مخوف ترین  مصیبتی است که برای یک انسان  پیش میاید ، تلخ ترین  گاهی خونین ترین  وببرحم ترین حالتها را به یک انسان میدهد تا جاییکه مانند آن مرد دیوانه  شده با چاقوی آشپزخانه بجان مردم بیگناه در اتوبوس بیفتد .

سیاستمدارن  نطاق و سودجویان جنگها  درپی این کشتارهای دسته جمعی  بانتظارند  ، امید ها دارند ،  اما این امید ها با هم  فرق میکنند ،  هیچکس حس خوبی ندارد واطمینان به دیگری ، همه از شرف وانسانی بودن حرف میزنند  واین نهایت مطلوب  شنوندگان است  اما هدف چیز دیگری است ، که درباره تمام سیاستمداران دنیا شکلش یگانه ویکی است ..

کسی برای آینده و مردم کاری انجام نمیدهد ، تنها یک لقمه نان و جرعه ای آب که زنده بمانی و سال بعد حضورت را درصحنه اعلام کنی همین یک گله ، گله ای از گوسفندان بع بع کنان شب به آخور میروند و صبح دوباره در خیابانها برای بلعیدن حضور مییابند   بی هیچ احساسی ویا هیچ آشنایی ، نیم بیشتر مردم درگرسنگی بسر میبرند .کم کم درتشنگی ، آبها به کجا میروند ؟ ابرها در کجا پنهانند؟  وچرا دیگر ساقه ای از گندم روی زمین نمیروید ؟ چرا گندمزارها خشک شدند ؟ وچرا دیگر برنج کاران اواز نمیخوانند ؟ 
چرا سازها شکستند  وآوازه خوانی بی آواز شد ؟ .
 همه چیز از آزمایشگاهها بیرون میاید مانند همان قرصهای مسکن  که ساعتی ترا آرام میکند ودوباره فریادت از درد به اسمان میرود . همه دچار یکنوع کاهلی وبیزاری شده اند و.....تنها کازینوها کار میکنند سرشان شلوغ است واتومبیلهای بزرگ با شیشه های تاریک بسرعت از کنار تو رد میشوند ، بکجا میروی ؟  بسوی جنگ !
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22/ 07/ 2018 میلادی /....؟" یکشنبه " 

شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۷

برنده !


ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا
---------------------------------------

سر انجام انتخاب  حزب پوپولار تمام شد و.... جناب پابلو کاسادو سر از صندوق بیرون آوردند درحالیکه در هفته های گذشته فاصله بسیاری با ثریا سانتا ماریا داشتند ،
دلم سوخت ، برای ثریا ، زن خوبی بود ، خوب کارش را میدانست ، بهر روی هر چه باشد این سرزمین نیز دوران بد  ووحشتناکی را گذرانده  وهمه با یک هدف مشترک  زنجیر هارا درهم شکستند  وحال اکنون حزب سوسیال سر کار است آما درآینده اگر حزب پوپولار برنده دشود جناب کاسادو نخست وزیر میشوند  بهر روی این فرصت را به جوانان دادند .

زنجیر های اسارت ما درون  سر زمین تقریبا یکسان بود آنها زنجیر هارا پاره کردند وما هنوز بر زنجیرهایمان با کمک  زنان سیاه پوش قفلی  اضافه میکنیم .
 نمیدانم ما هم روز ی به هدف خواهیم رسید ؟
ما  با آن سر زمین رنج کشیده ؟.
وتوی رهزن نماینده خدا ،
با سر بازان  مزدورت   ، تا کی میتوانی مارا وارنه  بر دار کشی ؟
روزی فرا خواهد رسید که ما یعنی جوانان ما از  نغش آنها پلی بر روی سد ها خواهند ساخت وبا چرخ های میخ  ار از روی آنها رد خواهند شد .
مطمئن هستم .

پیروزی از ان من نیست ،  من فرزند " بم" میباشم و بخاکم عشق میورزم  آن قهرمان کهنسال که آنرا ویران ساختید  ا زبلندای آن شرم داشتید چون از سر شما بالاتر بود .

این دوران وحشتناک خواهد گذشت  هرچند هرروز وهر دم وحشتها اضافه میشوند  اما جوانان ما سوگند خورده اند  میدانم از سر تا پای آنها خون میریزد  آنها برای جنگی دیگر آماده اند ، جنگ با اهریمن نادانی و خرافات  .
نمیدانم آیا روزی کسی پیدا خواهد شد تا درباره آنها وشهامتشان بنویسد ؟ !

وتو ای نوشته های پنهانی من ، شمارا مقدس میشمارم  چرا که گورستان آرزوهایم من میباشید  واندیشه هایم که در هوا پراکنده بودند  وحال در آرزوی یک قهرمان راه ازاد میباشم .

روز گذشته در آن فروشگاه بزرگ دستم رفت ویک  بروشور مسافرتی برای سوییس برداشتم ، نمیدانم چرا میان آنهم بروشو رتنها آنرا برداشتم ؟ حال با قطار هم میشود رفت ودور سوئیس را تماشا کرد ! هر چند روزی در زوریخ ولوزان بودم اما برایم خوش آیند نیست تا به آنها بیاندیشم .
کسی چه میداند ؟ شاید  در سوییس کسی در انتظارم باشد ، مخارج یکهفته آن تنها سه هزار یورو ناقابل است !!! ث

پایان
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 21/ 07/ 2018 میلادی /....؟

صبح روز شنبه

ثریا / اسپانیا ؟» لب پرچین « !
----------------------------
 صبح روز شنبه است ،  اخبار را دنبال میکردم ،  خوب اعضا ء و گروه  جناب راخوی کم کم به کنار رفتند ودیگری آمد ، ثریا خانم هم رفت ! سیاست   پدر و مادر ندارد یک بچه حرامزاده است که پدر خوانده دارد  .

رفتم روی صفحه گوگل که  یکی از روزنامه هارا بازکنم وببینم دنیا دردست چه کسی است ؟ ( معلوم است در دست کدام گروه میباشد ) ! ناگهان چشمم به جناب  سردار مبارز وهمیشه درصحنه  جناب امیر عباس فخر آور افتاد که مشغول گفتگو با یک خبرنگار !! بودند ، مطلب طولانی ودراز ! بود البته به زبان انگلیسی ! حوصله نداتشم آنرا تا به آخر بخوانم  معلوم است فارسی آنرا هرروز به حلقوم ما فرو میکنند ،  خوب ، چه حوب ! اگر توانستید  » آن مش قاسم " ، همشهری مارا نشانه گرفته واز صحنه بیرون کنید  خود بر کرسی ریاست بنشینید  . بهر روی زحمات شما  بی فایده نبوده است . 

گوگل هم این روزها همچنان  اخبار را در لابلای  صفحات خود به سمع بینندگان عزیز میرساند و خانم "کارداشیان "همیشه  در این صفحات حضور دارند !  اما خبرها چندان دلچسب نیستند . 

اشکهای راخوی برای چه بود ؟ برای  خروج ابدی او از صحنه سیاست ؟  معلوم است دیگر کلیساها کار آمد ندارند واربابان آن به کار دیگر مشغولند ، کلیسا همیشه جای پیر مردان وپیر زنان و فرودستان بوده است ، من هیچگاه یک آقای وزیر ویا یک خانم  رییس را ندیدم در کلیسا برای ادای نمار اعشا ء ربانی حضور یابند مگر برای عروسی ها ویا تقدیس بچه ها وغیره  اما پیر زنان  بخصوص  صبح وشب در آنجا به نماز مشغولند .

جوانان دین را به کناری پرتاب کردند  احزابشانرا نیز رها کردند  دنیای آنارشیزم بهتر است هرکسی بیشتر فریاد کشید برنده است . همه سر انجام " چه  گوارا " میشوند وسپس دیگری خواهد آمد واورا برمیدارد وخود بجایش می نشیند ، مردم دراین میانه حضورشان تنها برای پر کردن صحنه است وجودشان زائد میباشد .

روز گذشت چشمم به گوشت آزمایشگاهی که محصول  لابراتوار " مرک و همکاران "    روشن شد ، چه خوب  ، عادت میکنیم ، مگر نه آنکه سالهاست به تخم مرغهای کارخانه ای عادت کرده ایم  ؟ مگر نه آنکه قصابی ها گوشتهارا رنگ میکنند و میوه فروشان هندوانه ا وتوت  قرمز را ؟ بنی آدم ، بنی عادت است ! فورا عادت میکند .
مگر نه انکه تراشه های چوب را مخلوط با گرده های آرد  ارزن بعنوان نان نوش جان میکنیم ؟ 

روز گذشته به فروشگاه بزرگ وعظیم و نامی این شهر رفتم تا دربین فیلم های حراجی چند فیلم خوب پیدا کنم ، آنقدر محیط سرد بود که خون در رگهایم منجمد شد و میلرزیدم ، چند فیلم خریدم  وزمانیکه بیرون آمدم در هوای داغ بیرون ناگهان احساس کردم قلبم ضربانش زیاد شده است ، روی نیمکتی در سایه نشستم تا سرمای درون وگرمای بیرون را دفع کرده وبحال طبیعی برگردم ،  نه ! هیچ چیز دراین سر زمین درست کار نمیکند  برای آنکه مردمش تنبل وتنها بفکر نوشیدن آبجو وکشیدن سیگار و.....مباشند ، دیگران برایشان کار میکنند قطعات وارداتی را بهم میچسپانند واگر روزی یکی خراب شود نمیدانند  با ان چه باید بکنند ؟! 

پسرم تلفن کرد وگفت ، آن پیشنها دشرکت تلفن را بپذیر  برایت یک جعبه خواهند آورد وتو میتوانی همه سریالها  و فیلمها را ببینی وسرعت اینترنت هم زیاد تر خواهدشد !!
آیا این همان جعبه ای نیست که شهرام خان همایون برایش تبلیغ میکنند ؟  وحال  نمونه اسپانیایی آن باینجا رسیده ؟  باو گفتم من علاقه ای به تلویزیون ندارم تنها صبح اخباررا میبینم وسپس  برای تماشای فیلمها ویا اگر برنامه ای روی  یوتیوپ دیدیم  تماشا میکنم مانند برنامه دریاچه قو پیتر چایکوسکی که سالهای پیش در بلشو تاتر " لنین گراد " !! تهیه شده بود وچه زیبا بود  ، تماشا کردم . از حق نباید گذشت که روسیه بیشتر فرهنگ وهنر را به دنیا عرضه کرد ، از نویسنده تا  موسیقی دان وسپس فرانسه والمان ! 
خوب ، خلایق هرچه لایق .
 امروز آنقدر هوا داغ است من بخود تعطیلی داده ام تا بتواتم کمی نفس بکشم . روزتان شاد 
ثریا / اسپانیا / شنبه 21/ 07 /2018 میلادی 


جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۹۷

آخرین کلام

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

مرد ، میگفت ،  خورشید  از آن زاویه خواهد  تافت ،
" نقطه ای را با سر انگشت  نشان میداد ) 
ما بدان سو نظر کردیم :
نقطه ای سرخ  ، ار  فضای مه آلوده شب میسوخت 
......................
همه خورشید دروغین را در نیمه شبان دیدیم 
شدت گریه چنان بود  که خندیدیم ......  شادروان " نادر نادر پور " از دفتر صبح دروغین !
----------------------------

 گمان نکنم که دیگر این سر زمین  ، شکلی بخود بگیرد و دیگر عمری برایش باقی بماند ، با این جانوران و خوک پروران  ، اگر  خیلی همت بخرج دهند ، شاید چیزکی درحد  سر زمین مراکش ویا الجزیره  بوجود آید .
هنوز هستند عده ای  که آن بره بر سر یعنی چه گوارا برایشان  یک قهرمان است ، اا نمیدانند که این قهرمان چگونه قهرمان بزرگ  شد وچگونه به دست همتای خود وهم ریشش کشته شد .
مگر کشرر  |کوبا | مدرن شد ؟ کشوری بدبخت مردمش آواره  وبیمار روحی  وخمار شبانه ویا فرار به سوی سر زمین رویاها ، دوستان ایران زمین کشورهایی نظیر گواتمالا ، پرو ، ونزوئلا و سر زمینهای  مسلمان نشین آنسوی قاره ها میباشند ،  حال چگونه میتوان با این دوستان واین مردم واین نوحه خوانیهای  درونی و بیرونی مثلا مانند حتی این اسپانیای دست دوم اروپا شود ؟ ....اینها هم برادر ناتنی  آن سر زمینند ، داشتند رشد میکردند و به اروپا نزدیک میشدند  بخاطر ارتباطات خانوادگی با شاهان اروپایی دستی بیرون اوردند ، اما  مجددا  آن خوی دیرین آنها مانند آن گرگ زاده  آنهارا به بیراهه کشاند  برگشتند  به همان خصلت خود " راهزنی "  کسی آمد و دزدها را باخود آورد و کسی دیگر میاید " مافیا" را باخود میاورد ما هم دراین میانه دستی از دور بر آتش داریم وهر ان دراین  گمانیم که چه بسا  روزی درون آتش بیخردی این ملت کباب شویم  ، بچه هایمان که کباب شدند !  تنها یک چیز را میدانند  آنکه از ما نیست ، با ما نیست !!! 

خوب ، حال باید خوابهای کودکی را  با اندوه پیری  تعبیر کنم ،  وعکس گلهای زیبای  شکفته درون خانه امرا در آبهای متعفن وبد بوی وراکد  تماشا کنم .
 وآه بکشم که درختان را از ریشه بریدند  وشاخ هایش را شکستند ، بجایش درختان هرزه " چینی" را نشاندند  .

برای نم نم باران ، عاشقانه بگریم  وچون مهره های همان " رزاریو " را که به دستم دادند  ساکت ومنجمد در جایم بنشینم  دیگر رفتن بسوی جنگل وتماشای آن و چهچه بلبلان برایم یک افسانه شده ، حسرت نشستن دور یک میز با چند هم زبان و خوردن و نونشیدن یک قهوه برایم یک آرزوست ،  همه زیر چتر اسلام   در شادی ولادتها و شهادتها بسر میبرند .

خوشه های تازه انگور  را که در تاکستان  کوچکم ببار آوردم  حال باید سر گردان و در کوی و برزن  سر زمینها به دنبال " کار" باشند  ، کاری نیست ، تا چپاول ودزدی وقاچاق زنان و مواد مخدر و خرید  وفروش زمین و خانه  و اسلحه  و دست دردست مافیا تا دندان  مسلح داشته باشند کاری شرافتمندانه پیدا  نخواهد شد ، فاحشه خانه ها هرروز وسعت پیدا میکنند  و مغازه های لباس فروشی مشغول فروش لباس مخصوص و آلات سکس میباشند ، مردم همه دچار این بیماری سکس شده اند ،  ویا زاغهای سیاه پوش  با تصویرهای واژ گون خود  درب زندانها را بما نشان میدهند ..

دیگر هرچه بود تمام شد باید نشست و انتظار مرگ را کشید ، احساس را در دل کشت  ، اینجا یک قطره باران در یک گودال  درست مانند سنگی در روی یک سنگ است ، 
تاکی جنگلهای سر سبز شمال را بخاطر بیاورم و بوی کاج را نفس خود بنمایم ،  و تاکی باید بامید غروب  آفتاب شوم بنشینم  تا طلوع صبح فردای روشن که نمیدانم آیا روشن است یا تاریکتر به رویاهایم ر وبال بدهم ؟.

مهم نیست در کنار باغچه مرده ام که از بی آبی  تبدیل به یک تل خاک شده است  باز خوش فراغتی است که میتوانم این قصه هارا برای شما بنویسم  ، غمنامه  با زهر اشکهای شبانه  و خوردن  و سپس رو به دیوار دراز کشیدن و....مردن. پایان 

ای آنکه  در صبح نگاهت  میتوان دید
همچشمی خورشید و باران را !

 مهر تو  چون  پیروز گردد بر ملال تو 
خورشید ، از هم می درد ، ابر بهاران را 

ای آسمان ، چشم تو  آیینه دار من !
کز  بازتاب  خنده  در اشک زلال  تو 
آفاق چشمت را  پر از رنگین کمان سازد ، 

کی میتواند  تا پس از  باران جوان سازد !
 روح مرا ، این باغ پیر روزگاران را ؟/......." نادر پور "



پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۷

فارغ التحصیل

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------

دیشب  ای بهتر ز گل  در عالم خوابم شکفتی 
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم  شکفتی 

ای گل وصل از تو عطر آگین نشد آغوش گرمم
گر چه  بشکفتی ولی ، در عالم خوابم شکفتی 

بلی ، بهتر است از خودم شروع کنم / دمای هوا 22 درجه وتا ظهر به 38 خواهد رسید ،  امروز  راس ساعت یک بعد از ظهر به وقت کشور فخیمه ودو به وقت محلی  نوه من ، دختر زیبای امروزم   فارغ التحصیل خواهد شد ، پدر ومادر وبرادر ودایی جانش رفته انده بقیه هزار عذر بدتر از گناه داشتند که نتوانستند دراین مراسم شرکت کنند ، دکتر بمن اجازه سفر نداد ، بقیه هم مشغول بردگی هستند وتا اول  ماه اوت  تعطیلی ندارند ،  من بخاطر یک سنگ نکبت که رفت و روی کیسه صفرا نشسته  ومجبور شدن کیسه دیگری بگذارند تا بلکه این سنگ لعنتی از جایش تکان بخورد  مجبورم روزانه چندین قرص میل بفرمایم سفر هم برایم جایز نیست ! 

بهتر  است از خودم بنویسم ، مراسم را از طریق  ایملیها ویا واس آپ ویا فیلمبرداری خواهم دید ،  بمن چه  چه مربوط است که " مش قاسم " دویست وپنجاه میلیون دلار از قطر گرفته تا گروگانهای  معلوم نیست کجا وکی را آزاد کند !!! مگر من فضولم  ، او حتما باین  پول برای انقلاب بعدی احتیاج دارد  ودرحال حاضر نامش در لیست ده مرد خبیث ثبت شده است !! 

بمن چه مربوط است که  آب کم شد و امروز دوش من مانند  شیر پستانک آب به روی پیکر داغم  میریخت همان ادرار خودمان است که تصفیه میشود تا اطلاع ثانوی !! 
بمن چه مربوط است که  نان نیست چرا که ارد وگندم نیست وآب نیست وباران نیست  اگر هم بارانی ببارد بصورت سیل خانمان سوزی همه چیز و همه کس را با خود میبرد مهم آن است که اسرائیل توانسته اولین و پیشکوت ترین  سرعت فضایی را کسب کند و موشک خودرا به " کجا ؟"  بفرستند  . ماه گم شده ، ستاره ها خاموشند درعوض خورشید همچنان میتابد وپیکر هارا برشته میکند ، دخترک ده ساله روی سن با یک خرمن مواد آرایشی دارد رقص کمر میکند و آواز میخواند دراین  راه پول بیشتری است پااندازها راهش را پیدا کرده اند ، دیگر حوصله ندارند که مثلا جون کالینز را ببیند که ستاره  پارتی های موناکو ویا لندن وپاریس  است ولقب ( بانو ) را نیز یدک میکشد ، 
میروند دنبال دختر بچه ها وپسر بچه های زیر سن قانونی !!

 گروهی دور هم جمعند و گروهی  تماشاچی ، گروهی هم خدمتکار ،  تا بوده همین بوده و همین خواهد بود تنها آدمها و مکا ن و زمان جایشان عوض میشود .
امروز یک بیت شهر ورد زبانم شد " 
دراین شهر تب دار / کی خوابیده  کی بیدار / چشمای شاهه بیدار !!! این را جناب اکبر خان گلپایگانی برای انقلاب سفید شاهنشاه میخواندند ، خانم الهه و مرضیه نیز هرکدام ترانه های برای  آن روز خواند ند ترانه سرایان  مسابقه گذاشته بودند تا هرچه بیشتر خود نمایی کنند  ، بعد ؟ همگی یا مجاهد شدند یا مسلمان و آن شاهی که ساخت فراموش شد ، گم شد در اذهان نا پیدا شد .
حرص جمع آوری مال از از رده های بالا تا پایین همه را فرا گرفته بود ، وفرار بسوی کشورهای خارجی ، خدمتکاران فیلیپینی در خانه ها مشغول کار بودند !! در پارتی های زنانه از هم میپرسیدند که ! 
تو چندتا داری ؟ من ؟ 
من سه تا ؟ 
ماهی چقدر میدهی ؟ 
 برای هرکدام ماهی سه هزار تومان !!!  یعنی به یک حساب سر اتگشتی ماهی ده هزار تومان چهل سال پیش صرف خدمتکاران میشد تا ناخن های مانیکور شده خانم خراب نشوند همسرش چکاره بود ؟ آه /.......در یک شرکت اتومبیل فروشی کار میکرد ، یا دریک  کارخانه دارویی !!!  خوب میراث پدری هم بود  ونام حاجی آقا و ملا نجفی ها !!!
همسر من ؟ آهان  همسر من ناگهان مدیر کل شد !!! اما من خودم خدمتکار بودم تنها یک اشپز داشتم ویک یک پرستار برای بچه کوچکم چون دیگر نمیتوانستم  همه کارها را باهم انجام دهم بعلاوه آن حس چشم هم چشمی و آزار دادن آن زنان بدبخت فیلیپینی که همه تحصیلات عالی و دانشگاهی داشتند بمن این اجازه را نمیداد که از موقعیت خودم سوء استفاده کنم .
سر کار خانمی همسرش ناگهان درجه سپهبدی گرفت ، سفره ابوالفضل پهن شد ، چه باشکوه و برای این نعمت خدا داد سپهبد تازه برای همسرش یک پیکان خرید اما خانم رانندگی را نمیدانست ، خوب مهم نیست برایت یک راننده میگیرم 
.
روزی درخانه شان  میهمان بودیم وبه هنگام رفتن ایشان هم تصمیم گرفتند به سلمانی بروند اما در واقع مایل بودند هم اتومبیل تازه وهم راننده جوانشان را به رخ ما بکشند !! 
رانند یک دانشجوی حقوق بود ! آیینه را  جابجا کرد واز درون آیینه نگاهی نفرت بار باین زن بیسواد وهمراهانش انداخت  ، من جلو نشسته بودم ودرکنار او ! حال اورا درک میکردم ، دستوراتی که صادر میفرمودند ، یکی یکی از خانم هارا برسان وبعد برو به سلمانی !!!! 
من وسط راه پیاده شدم وگفتم با تاکسی میروم و مزاحم آقا نمیشوم ، آنچنان دلم برای آن جوان سوخت وبرای آنهمه حقارتی را که داشت تحمل میکرد .......
حال امروز  نو کیسه ها جای دیروزی ها را گرفته اند وهمان بازی تکرار شده و از این روزهاست که ناگها ن" سر وکله " مش قاسم " پیدا شود ودیگر ....... هیچ ! پایان 
شام ابر آلود  طبعم را دمی  چون  روز کردی 
 آذرخشی  بودی و درجان  بی تابم شکفتی 

بستر خویش  از حریری نرم  چون مهتاب کردم 
تا تو چون  گلهای  شب  در باغ  مهتابم  شکفتی ....... تقدیم به نوه دردانه و عزیزم .
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 19/ 07/ 2018 میلادی /.......؟